با سلام
مسابقه کتاب خوانی غدیر در سطح محله برگزار می شود.
دوستان برای دانلود کتاب و پاسخ نامه ها می توانند از لینک های زیر استفاده کنند.
دانلود فایل های ضمیمه:
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
پیمان انسان در روز الست چگونه بوده است؟ | 7 | 856 | maaref |
نتیجه تشرف به محضر سلطان | 5 | 856 | 5960 |
چرا ما پیامبر خدا نشدیم؟ | 1 | 458 | abayat110 |
آیا سیستم خداوند برای هدایت بشر، کامل و خوب بوده؟ | 0 | 463 | abayat110 |
مهارت روایتگری | 0 | 416 | abayat110 |
دکتر مصطفی چمران ، از جمله معدود شخصیت های انقلاب اسلامی بود که رابطه ی عرفانی خاصی با حضرت امام داشت. او چندین ماه پس از انقلاب اسلامی به تهران آمد و دیدار محدودی با امام خمینی داشت اما در همین مجال اندک ، به قدری میان او و حضرت روح الله پیوند معنوی برقرار شد که دو هفته پیش از شهادت ایشان ، امام خمینی برای دیدار او ابراز ذلتنگی نمود و آن شهید از جبهه ی جنوب به دیدارش شتافت.
آن چه خواهید خواند روایت این آخرین دیدار است که توسط مهندس مهدی چمران نقل شده است:
15خرداد بود که حاج احمد آقا عصر زنگ زد و گفت: به دکتر بگو به تهران بیایید زیرا امام گفته دلم برایش تنگ شده، من هم گفتم که قول میدهم فردا ایشان را بیاورم. به دکتر هم گفتم که هماهنگ میکنم با اولین هواپیما به تهران برویم، چون امام اینطوری گفتهاند و در حالی که ران و قوزک پای دکتر زخمی بود، خدمت امام با پای زخمی چهار زانو نشسته بود و امام گفتند: آقا پاتونو دراز کنید! دکتر گفت: نه! امام دوباره تکرار کرد و دکتر به احترام این کار را نمیکرد و در نهایت امام گفتند: آقا میگم پاتونو دراز کنید و دکتر گفتند: چشم! دکتر در مورد نحوه عملیات کوههای الله اکبر تعریف میکرد. ناگهان امام صدا زد احمد احمد! احمد آقا سراسیمه آمد و گفت: بله! امام که میخواست به حسینیه برود باید از پلهها میرفت و برای اینکه هی این پلهها را بالا و پایین نرود میز چوبی گذاشته بودند و امام از طریق آن میز به حسینیه میرفت. امام گفتند: این میزهایی که در حیاط چیدهاید دکتر چمران بدلیل اینکه پایش زخم است نمیتواند از روی این میزها بپرد! حاج احمد آقا رفت یکی از میزها را برداشت که بتوانیم از روی آن رد شویم و حاج احمد آقا به شوخی به دکتر گفت: امام خوب هوای شما رو داره!
در تفحص شهدا دفترچه یادداشت یک شهید شانزده ساله پیدا شد که گناهان هر روزش را در آن يادداشت مي کرد. گناهان يک روز او اين ها بود:
سجده نماز ظهر طولاني نبود.
امروز زياد خنديدم.
هنگام فوتبال شوت خوبي زدم که از خودم خوشم آمد....