loading...
مسجدومکتب تعلیمی وتربیتی حضرت زهرا سلام الله علیها
نویسنده اول بازدید : 195 پنجشنبه 02 آذر 1391 نظرات (2)

بسم الله الرحمن الرحيم

شرح مقدمه چهل حديث حضرت امام خميني(ره)
در محضر حضرت آيت الله خسروشاهي(جلسه پنجم)



در توضيح و بيان دعاهايي که مرحوم حضرت امام در ابتداي مقدمه ي کتاب شريف اربعين آورده و از خداوند حوائجشان را خواسته اند. مهم ترينش همان است که عرض مي کند: خداوندا آيينه دل را به نور اخلاص روشني بخش و زنگار شرک و نفاق و بيماري هاي قلبي را از آن دور کن.
کساني که اين قبيل دعاها را از خداوند درخواست مي کنند به خاطر اين است که يک آيينه هاي قلب پاکي را ديده اند و به خاطر آن دلهاي پاک، در خودشان يافته اند که بايد اين گونه باشند و آينه  دلشان بايد چنين پاک باشد و چنين نمايشي درآن وجود داشته باشد. در اسلام اين گونه نمايش هاي قلبي بسيار است و مخصوصا از خانواده عصمت و طهارت به جهان بشريت ارائه و نشان داده شده است که يکي از آنها جريان «خوابي يا بيدار» است که مرحوم استاد شهيد مطهري(ره) درجلد دوم کتاب داستان راستان ترجمه اش را آورده است .(داستان صد و یازدهم)  که به اين شرح مي باشد:

حبه عرني و نوف بكالي (دو تن از دوستان حضرت علي(ع)) شب را در صحن حياط دارالاماره كوفه خوابيدند. بعد از نيمه شب ديدند اميرالمؤمنين علي عليه السلام آهسته از داخل قصر(دارالاماره) به‏ طرف صحن حياط مي‏آيد، اما با حالتي غير عادي، دهشتي فوق العاده بر او مستولي است، قادر نيست تعادل خود را حفظ كند، دست خود را به ديوارتكيه داده و خم شده و با كمك ديوار قدم به قدم پيش مي‏آيد.

چرا چنين شده بود؟ اين حالت چه بود؟ وقتي يک روشنايي به قلب مي تابد،  قلب درک و حسي دارد که او را به اين حال در مي آورد،  جهان طبيعي و عادي را غير عادي مي کند و آيات شريف توحيدي را در خودش نشان مي دهد و وقتي نشان داد، بنده  ضعيف که مخلوق خداست تاب نمي آورد و  آن روشنايي و درخشندگيِ نور الهي که در قلبش مي افتد او را اين گونه مي کند.
درباره ي حضرت موسي(ع) در قرآن کريم آمده است که «فَلَماّ تَجَلّي رَبَّهُ لِلجَبَل جَعَلَهُ دَکّاً وَ خَرَّ موسي صَعِقاً» (آيه صدو چهل و سوم سوره مبارکه اعراف) شايد دفعه اول که اين نور در قلب او تابيد جناب موسي روي زمين افتاد و از هوش ظاهري بشري خارج شد. اين بزرگواريِ درجات دوستان خداوند است که اين حالات به آنها دست مي دهد و آن وقت براي اينکه ديگران را متنبه کنند، تلاش مي کنند تا به مردم بفهمانند که معناي بشريت اين نيست که شما در آن هستيد و بينايي هاي بشري اين بينايي هاي حيواني نيست که شما داريد. ديدارِ امثال ما از جهان ديدارِ گوسفند و گاو و شتر است.  آنها از جهانِ خارج از خودشان  تنها آب و  علفي مي بينند و از آن استفاده مي کنند، ما بشرها هم از جهانِ خارج از خودمان گندم و جو و برنج و لوبيا مي بينيم و از آنها استفاده مي کنيم، آنها توالد و تناسل مي کنند ما هم همينطور.
 اين بيداري هاي قلبي که براي اولياالله است هيچ نمونه اش در ما پيدا نشده و تا آن بينايي نيز پيدا نشود خلقت انسان به نتيجه نرسيده است و جهان از جهان حيواني به جهان انساني در نيامده، زيرا جهان انساني واقعيت است، جهان ملکوتي و فرشته اي واقعيت اين جهان است و جهان ظاهري و حيوانيت يک سطح بسيار پايين و پستي است. بشر در حدود و سطح ديدارِ حيواني با جهان روبروست در حاليکه اوليا و انبيا و دوستان خداوند در اين جهان نيستند، و حالاتشان اين گونه است مانند حالات اميرالمومنين(ع).
در ادامه داستان، چنين آمده که حضرت علي(ع) در اثر خواندن آيات سوره مبارکه آل عمران، اين ديدار براي ايشان پيدا شده بود و به اين حال افتاده بودند. مرحوم امام نيز، اين کتاب شريفشان را مزين کرده اند به چنين درخواستي از خداوند که خداي متعال يک چنين هوشياري و بيداري و ديداري از جهان به ما عطا کند مانند اميرالمومنين که وقتي اين آيات الهي را تلاوت فرمود چنان دهشتي به ايشان دست داده بود که تعادل خود را از دست داده و با کمک ديوار راه مي رفت.

دهشتي فوق العاده بر او مستولي است، قادر نيست تعادل خود را حفظ كند، دست خود را به ديوار تكيه داده و خم شده و با كمك ديوار قدم به قدم پيش مي‏آيد. وبا خودآيات‏ آخر سوره آل عمران را زمزمه مي‏كند:


« ان في خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات لاولي‏الالباب »


مخاطبان جهان خلقت اولوالالباب هستند يعني کساني که درون حيواني شان به درون انساني و ملکوتي تبديل شده و اين دعايي هم که امام خميني عرض کرده که خدايا آيينه دل را به نور اخلاص روشني ده، در آنها پيدا شده.  همانا در آفرينش حيرت‏آور و شگفت انگيز آسمانها و زمين و در گردش منظم شب و روز نشانه‏هايي است براي صاحبدلان و خردمندان.
صاحبدل شدن بايد آرزوي ما باشد همانطوري که آرزوي نابينايان بينايي است. اولوالالباب و بيناياني که مي فرمايد اينها هستند:

«الذين يذكرون الله قياما و قعودا و علي جنوبهم»



کساني که چشمشان به غير از مسائل حيواني باز شده و زنگار شرک و دوبينيِ قلب در مورد آنها از بين رفته و زندگي شان غير از زندگي حيواني است، يذکرون الله است. و ذکر يعني مذاکره، وقتي انسان با کسي که داراي زيبايي هاي فوق العاده باشد مذاکره کند ديگر نيروي نگهداري خود را از دست مي دهد، معمولا در برابر جمال خيلي عالي، بيننده قدرت و حسش کم مي شود و به زمين مي افتد و به سجده مي افتد و به اين حالت در مي آيد.

«و یذکرون الله قياما و قعودا و علي جنوبهم. و يتفكرون في خلق السموات و الارض»




و در خلقت آسمانها و زمين تفکر مي کنند. البته نه مثل تفکري که ما انجام مي دهيم، زيرا تفکر ما با نابينايي همراه است ولي تفکر آنها همراه با بينايي است و لذا خطاب آنها با معبود حاضر خودشان است نه با معبود غايب که ما دعا مي کنيم.

«و يتفكرون في خلق السموات و الارض ربنا»

هرکس دلش نور گرفت و زنگ شرک از قلبش رفتديگر با پروردگار همنشين است و آنگاه عرض مي کند:

«ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار»


 آنان كه خدا را در همه حال و همه وقت به ياد دارند و او را فراموش نمي‏كنند چه نشسته و چه ايستاده و چه به پهلو خوابيده. فراموشي به خاطر غيبت و دوري است ولي براي آنها غيبت و دوري از خداوند وجود ندارد. و درباره خلقت آسمانها و زمين در انديشه فرو مي‏روند. البته نه انديشه اي که مثل انديشه  ما باشد، نتيجه  انديشه  آنها حضور و صحبت و همنشيني و مذاکره با خداست. پروردگارا اين دستگاه با عظمت را به عبث نيافريده‏اي، تو منزهي از اينكه كاري  به عبث بكني، پس ما را از آتش كيفر خود نگهداري كن.


« ربنا انك من تُدخل النار فقد اخزيته و ما للظالمين من انصار»



يعني اينکه خدايا ما کور نشويم که پشت سر تو قرار بگيريم، روبروي تو باشيم و در اثر ديدار با تو و حضور تو، نتوانيم به نفس خود يا به نفس بندگان تو ظلمي بکنيم. پروردگارا! هركس را كه تو عذاب كني و به آتش  ببري بي آبرويش‏كرده‏اي وستمگران ياراني ندارند. يعني هرچه هست از ناحيه ي ظلم بشر به خود و به غير خود است.

ربنا اننا سمعنا مناديا ينادي للايمان ان آمنوا بربكم فامنا


حضرت آیت الله خسروشاهی

البته اين آمنا که در اينجا آمده غير از آمنايي است که ما عرض مي کنيم.  « ربنا فاغفرلنا ذنوبنا» (چه ذنوبي؟) «و كفر عنا سيئاتنا » (چه سيئاتي؟) «وتوفنا مع الابرار» پروردگارا ما نداي منادي ايمان را شنيديم كه به پروردگار خود ايمان بياوريد، ما ايمان آورديم، پس ما را ببخشاي و از گناهان ما درگذر، و ما را در شمار نيكان نزد خود ببر. اينکه در اينجا منظور از ذنوب و سيئات چيست جاي بحث دارد و همه  اين واژه ها معاني مخصوصي براي ذاکرين و مخلصين و اولوالالباب دارد.


" ربنا و آتنا ما وعدتنا علي رسلك و لا تخزنا يوم القيامه انك لا تخلف الميعاد"


 پروردگارا! آنچه به وسيله پيغمبران وعده داده‏اي‏ نصيب ما كن، ما را در روز رستاخيز بي آبرو مكن، البته تو هرگز وعده‏ خلافي نمي‏كني. همين كه اين آيات را به آخر رساند از سر گرفت. مكرر اين آيات را در حالي كه از خود بيخود شده بود و گويي هوش از سرش پريده بود تلاوت كرد.

 هميشه هر بيننده اي وقتي مطالبي که مافوق وجودش باشد را درک کند از خود بيخود مي شود و سرمايه فهم و شعور ظاهريش خيلي ضعيف مي گردد تا به جايي که به حال بيهوشي در مي آيد.
   
حبه و نوف هر دو در بستر خويش آرميده بودند و اين منظره عجيب را از نظر مي‏گذراندند، حبه مانند بهت‏زدگان خيره خيره مي‏نگريست. اما نوف نتوانست جلو اشك چشم خود را بگيرد و مرتب گريه مي‏كرد. تا اين كه علي به نزديك خوابگاه حبه رسيد و فرمود: خوابي يا بيدار ؟ - بيدارم يا اميرالمؤمنين، تو كه از هيبت و خشيت خدا اينچنين‏ هستي پس واي به حال ما بيچارگان! اميرالمؤمنين چشمها را پايين انداخت و گريست، آنگاه فرمود: اي حبه! همگي ما روزي در مقابل خداوند نگهداشته خواهيم شد (ما را به صف مي آورند) هيچ عملي از اعمال ما بر او پوشيده نيست. او به من و تو از رگ گردن‏ نزديكتر است، هيچ چيز نمي‏تواند بين ما و خدا حائل شود.
آنگاه به نوف خطاب كرد "خوابي؟"
- نه يا اميرالمؤمنين، بيدارم مدتي است كه اشك مي‏ريزم.
- اي نوف! اگر امروز از خوف خدا زياد بگريي فردا چشمت روشن‏ خواهد شد.

اين خوف يعني خوف همراه با بندگي، همراه با ناچيزيِ بنده و همه چيزيِ مولا و روبرو شدن با درک و معرفت، نه آن خوفي که انسان از يک چيزي مي ترسد.

 - اي نوف! اگر امروز از خوف خدا زياد بگريي فردا چشمت روشن خواهد شد. 
 - اي نوف! هر قطره اشكي كه از خوف خدا از ديده‏اي بيرون آيد درياهايي از  آتش را فرو مي‏نشاند.
 
اين درياهاي آتش يعني چه؟ اگر همين دعا مستجاب شود و چشم دل ما باز شود، همه را و خودمان را در دريايي از آتش مي بينيم  ولي الان هيچ احساسي نمي کنيم به خاطر اينکه حس حيواني آن آتش و آن حرارت را درک نمي کند. استاد مي فرمودند: در زمان قاجار که هنوز پهلوي ملعون روي کار نيامده بود، شخص مرتاضي در تهران بود که تابستانها با کُرسي زندگي مي کرد و زمستانها هم جايش در پشت بام بود.يک روز در کوچه راه مي رفت و اتفاقاً يکي از شاهزاده هاي قاجار هم در حال عبور بود. به شاهزاده گفتند آن مرتاضي که شنيده بودي همين است. او هم نگاهي کرد و ديد که مثلا وضع ظاهريش خوب نيست، لباس خوبي ندارد و خيلي لاغر است، به همين خاطر دست کرد در جيب و يک قدري اشرفي درآورد و تعارفش کرد، مرتاض دستش را نزديک آورد و همين که دستش خورد به آن اشرفي ها يک مرتبه دستش را کشيد و داد زد آتش آتش! و فرار کرد.

- اي نوف! هيچكس مقام و منزلتش بالاتر از كسي نيست كه از خوف خدا بگريد و به خاطر خدا دوست بدارد.
يعني دوستي و علاقه اش به خاطر بندگان خدا باشد، نه به خاطر نفس و هواهاي نفساني خودش.
-اي نوف! آن كس كه خدا را دوست بدارد و هر چه را دوست مي‏دارد به خاطر خدا دوست بدارد، چيزي را بر دوستي خدا ترجيح نمي‏دهد، و آن كسيكه هر چه را دشمن مي‏دارد به خاطر خدا دشمن بدارد، از اين دشمني جز نيكي به او نخواهد رسيد. هرگاه به اين درجه رسيديد حقايق ايمان را با كمال دريافته ‏ايد.



«هدًي للمتقين، الذين يومنون بالغيب و يقيمون الصلوة»


سپس لختي حبه و نوف را موعظه كرد و اندرز داد، آخرين جمله‏اي كه گفت‏ اين بود : " از خدا بترسيد، من به شما ابلاغ كردم"
 
از خدا بترسيد يعني چه؟ مگر اين خدايي که بني آدم را خلق کرده، چه آفريده که بايد از او، يا از آفريده يِ او و وضع و اوضاع او ترسيد. همه  اينها به خاطر اين است که چشم دل انسان باز نشده تا ناراحتي هاي خودش و آتشهايي را که شب و روز مثل کوه آتشفشان در درون خودش مي آفريند را بفهمد.
تمام اينها با يک مثال حل مي شود؛ اگر کسي را ببرند پيش يک شخصي که داراي مقام خيلي بالايي است و او همراه خودش چيزهاي ناشايستي داشته باشد مثلا به جاي خوش بويي، بدبويي داشته باشد، به جاي پاکي، ناپاکي داشته باشد، وقتي بفهمد که الان اينجا کجاست و در حضور کيست و چه کسي در حال ديدن اوست؛ خودش از درون مشغول خوردن خودش مي شود و در اثر شناخت اوضاع و معرفت در درونش آتش روشن مي شود و زبانه مي کشد، از خدا مي خواهد که زمين باز شود و به داخل زمين برود تا از آن حال راحت شود. و به خاطر همين جريان است که حضرت سفارش مي کند که از خدا بترسيد و مراعات کنيد تا وقتي کشف مي شويد، چه در اين دنيا يا در آن دنيا که بالاخره همه کشف مي شوند، آن وقت آن آتش دروني و شرم و خجالت دروني در شما روشن نشود. 

آنگاه از آن دو نفر گذشت و سر گرم احوال خود شد ، به مناجات پرداخت، مي‏گفت : خدايا اي كاش مي‏دانستم هنگامي كه از تو غفلت مي‏كنم (همان حال آتشين است) تو از من رو مي‏گرداني يا باز به من توجه داري ؟ اي كاش مي‏دانستم در اين خوابهاي طولانيم. خوابهاي طولاني يعني همان غفلت هايي که آن ديده ي بينا اين حالات را غفلت و خواب مي بيند که براي انسان به وجود مي آيد. و در اين كوتاهي كردنم در شكر گزاري، حالم نزد تو چگونه است؟ حبه و نوف گفتند: به خدا قسم دائما راه رفت و حالش همين بود تا صبح طلوع كرد .

اين حالات که براي اميرالمومنين پيش آمد به خاطر بينايي بيداري است و به همين خاطر است که امام خميني هم عرض مي کند:


خدايا آيينه ي دل را به نور اخلاص روشني بخش.


 وقتي انسان روشن شد و جهان را جهانِ طبيعت نديد بلکه جهانِ محضر الهي ديد، آن وقت اين وضع را پيدا ميکند، اين حالات،  حالات دروني و قلبي انسان پاک و والا است، و آن وقت از خدا تشکر مي کند که او را آفريد و مي فهمد که اين آفرينش يعني چه؟
اهل معرفت نيز اين مطالب را با زبانهاي نظم و نثر براي ما بيان کرده اند براي مثال هاتف اصفهاني مي گويد:

 


يار بي پرده از در و ديــوار                          در تجلي است يا اولي الابصار


اي کساني که چشم داريد، چشمهايتان را باز کنيد و از خدا بخواهيد که قلب هايتان را زنگار زدايي کند تا ديگر هيچوقت براي شناخت آفتاب به شمع و چراغ متوسل نشويد.


شمع جوئي و آفتـــاب بلند                        روز بس روشن و تو در شب تار


آن شب تاري که ما در آن گرفتار شده ايم و حضرت علي(ع) هم به آن دو نفر مي فرمود چيست؟!


گر ز ظلمات خود رهي بيني                        هـمه عــالم مشــارق الانــوار


ما در چاهِ خود گرفتار هستيم و اين خودِ ما همين است که امام مي فرمايد: زنگار شرک و دوبيني را از لوح دل پاک گردان. گر ز ظلمات خود رهي بيني  يعني تو در چاه خود هستي و اگر بيرون بيايي مي بيني که، همه عالم مشارق الانوار


چشم بگشا به گلستان و ببين            جلوه ي آب صاف در گل و خار
 پا به راه طلب نه و ره عشـق             بهــر اين راه توشـــه اي بردار


«يار گو بالغدو و الآصال» يعني حالات حضرت اميرالمومنين را ياد بگير و از خدا بخواه که شب و صبح و سحر، از آن پديده هاي روحي و حالاتي که آن حضرت داشت، نمونه اي هم به تو بدهد. «يار جو بالعشي و الابکار» در قرآن هم آمده که «اذکرواالله ذکرا کثيرا و سبحوه بکره و عشيا» و منظور از ذکر زياد همين است که انسان بداند که در حيوانيت است و از خدا بخواهد که چشم قلبش به ذکر خدا روشن شود.


«صد رهت لن تراني ار گويند» اگر چند بار رفتي که ذکر بگويي و نشد. «بازمي دار ديده بر بيدار» مثل کوري که مي خواهد چشمش باز شود، حرص و طمع داشته باش.


تا به جـايـي رسي کـه مي نرسـد             پـــــاي اوهام و پايـه ي افکار
که يکي هست و هيچ نيست جز او            وحــــــده لا الــــه الا هـــو

 

 

حضرت آیت الله خسروشاهی

 

عارف سنايي هم اشعار زيبايي دارد که مربوط مي شود به همين دعاي مرحوم امام(ره).

«اي درون پرور و برون آراي» درون ما که روح ماست و برون ما که ظاهر ماست و همه را تو به ما داده اي و ما را پرورش داده اي و تو ربُّ العالميني، الحمدلله رب العالمين. يعني خداوند ما را پرورش داده و ما را منزل به منزل از هيچ بودن به اينجا رسانده و الان شده ايم يک شخصي که روح و جسم دارد و آدمي شده که اينها همه از فضل و رحمت خداوند است.


اي درون پرور و برون آراي           وي خرد بخشِ بي خرد بخشاي


اي کسي که براي جدا شدن ما از حيوانات به ما خرد مي دهي و ما بي خردي مي کنيم و تو مي بخشي. «همه از صنع تو مکان و مکين» مکان از توست و مکين هم که يعني نشسته و زندگي کننده و خانه سازنده و راه رونده که در مکان کار مي کند هم از توست. 


همه از صنــع تو مکـان و مکيـــن                   همــه در امــر تو زمان و زميــن
برتـر از وهم و عقل و حس و قياس           چـيسـت جز خــاطر خداي شـناس
اختيــار آفريـن نيک و بد اوســت                باعث نفــس و مبدع خرد اوســت
او ز نـاچيــز چيــز کـــرد تــو را                          خــوار بــودي عزيز کـــرد تو را
هيــچ دل را به کنه او ره نيســـت              عقل و جان از کمالـش آگه نيست
عقلِ عقل است و جانِ جـان است او             آنـکه زين برتـر است آن است او
به خودش کـس شـناخت نتـوانست              ذات او هـم بدو تـــوان دانســت
فضل او در طريــق رهبــر ماسـت               صنع او سوي او دليل و گواه است

 
الذين يتفکرون في خلق السموات و الارض، اگر کسي تفکر کرد به اين مسائل خواهد رسيد. «چون تو در علم خود زبون باشي» تا حالا که اين همه عمر کرده اي،آيا فهميدي که وضع درونت چيست؟روحت چيست؟اصلا خودت را شناخته اي؟

چون تو در علم خود زبون باشي          عارف کردگار چون باشي؟

اين است که مثل مرحوم امام، دعا بايد کرد.

چون نداني تو سرّ ساختنش             چون توهم کني شناختنش

تو که هنوز صنعتش را نشناخته اي چگونه مي تواني خودش را بشناسي؟


 وهـم ها قاصر اسـت ز اوصافش            فهـم ها هـرزه مي زنــد لافش
 احد است و شمار از او معــزول          صمد است و نياز از او مخذول


صمديت و احديت که در سوره ي توحيد است را در اين شعر آورده.


هسـت ها تحـت قدرت اوينـد            همـه با او و او هـمي جوينـد


جنبش ها همه از اوست و او را مي جويند.


جنبـش نـور سـوي نور بــود             نـور کـي ز آفتاب دور بود؟


نور از سوي نور جنبش گرفته و ما هم، همه با او و از اوييم اما در حال غفلت از او هستيم.


در ره صــدق، نفـس را بگذار           خيز و زين نفس شوم دست بدار


اين نکته که امام عرض مي کند زنگار شرک را از ما بگير، در اينجا نيز به نظم آورده است:


آيـنه ي دل ز زنگ کفر و نفاق            نشـود روشن از خلاف و شقاق
هر که اندر حجاب جاويد است            مَثَل او چو بوم و خورشيد است


جغدي که خرابه نشين است، کجا از خورشيد بهره مي برد؟


 گر ز خورشيد بوم بي نيروست            ازپي ضعف خود نه ازپي اوست
گرت بايـد که بر دهد ديــدار                       آيـنه کــژ مـدار و روشــن دار


بايد مثل امام دعا کنيم که دل روشن شود.


صورت خود در آينه دل خويش           به توان ديد ازانکه در گِل خويش


در آيينه  دل است که مي توان چيزي ديد، نه در بدني که از گِل است، زيرا که دل آيينه است و بدن گل.


بگسـل آن سلسـله که پيـوســـتي        که ز گل دور چون شدي رستي
زان که گل مظلم است و دل روشن        گل تو گلخن است و دل گلشن
هـر چـــه روي دلــت مصــفاتــر                      زو تجـلـــي تـو را مهيــا تر
اي روان همـــه تنـومنــــــــدان                       آرزو بخــش آرزومنـــــدان
تـو کنـــي فعل من نکــو در مـن                مهـربانتـر ز من تـويـي بر من


اگر خوبي در من باشد آن خوبي از توست و بايد بگوييم الحمدلله رب العالمين


رحمتـت را کــرانه پيـدا نيســت                 نعمتـت را ميـانه پيـدا نيســت
از تو بخشـودن است و بخشيــدن          وز من افتادن است و شخشيدن
از تــو دانم يقيـــن که مسـتورم                    پـرده پوشيـت کــرده مغرورم


من تو را به جاي پيدا کردن، ناپيدا کرده ام و وقتي بدي هاي مرا پوشاندي و پرده پوشي کردي، مغرور شدم.

 


کـس بــود زنده بـي عنايـت تو؟           يا توان زيسـت بي رعايت تو؟

در دهان هر زبـان که گويـا شــد            از ثنـايت چو مشـک بويا شد

بندگـانت به روز و شـب پويــان            همــه از تو، تو را شده جويان


در نيمه شب حضرت علي(ع) به دنبال توست.


دولت و ملک و عزّ هر دو جهــان                  پيــش عاقــل به آشـکار و نهان
هســت معلوم بي هـوي و هـوس       چون همه، هيچ نيست بي تو و بس
اي صف آراي جمـع درويشـــان                    وي نگـهدار درد دل  ريشـــــان
نيـک درمانده ام بـه دسـت نيــاز                 کـارم اي کارسـاز خلـق بســاز
اي مــراد عمــل نگــاران تــــو                           وي اميـــد اميـــدواران تــــو
اي نهـــان دان آشـکـارا بيــــن                   تــو رسـاني اميــد ما به يقيــن
همه اميــد من به رحمت توســت             جان و روزي همه ز نعمت توست
که رسـاند به مـن سـخن جـز تـو                   کـه رهـاند مـرا ز مـن جــز تـو
رنـــج بر درگــه تو آساني اسـت             بي زبانــي همه زبـان داني است
 مــن چـو درمانده ام درم بگشاي              ره چــو گــم کرده ام رهم بنماي


اينها تقريبا ترجمه شعر گونه يِ دعاهاي حضرت امام است که در ابتداي کتاب شريف اربعين عرض کرده اند. و يکي از خواسته هاي ايشان پاکي دل و رفع زنگار دل است و ديگر اينکه ما را با محبت اولياي خودت از اين جهان درگذران که اين آخرين دعاي آن مرحوم است. مرحوم استاد شهيد مطهري هم در کتاب جاذبه و دافعه علي(ع) آورده اند که :
"از بزرگترين امتيازات شيعه بر ساير مذاهب اين است كه پايه و زيربناي‏ اصلي آن محبت است. از زمان شخص نبي اكرم كه اين مذهب پايه گذاري شده است زمزمه محبت و دوستي بوده است. آنجا كه در سخن رسول اكرم جمله ((علي و شيعته هم الفائزون)) را مي‏شنويم، گروهي را در گرد علي مي‏بينيم كه شيفته او و گرم او و مجذوب او مي‏باشند. از اينرو تشيع مذهب‏ عشق و شيفتگي است. تولاي آن حضرت مكتب عشق و محبت است عنصر محبت در تشيع دخالت تام دارد. تاريخ تشيع با نام يك سلسله از شيفتگان و شيدايان و جانبازان سر از پا نشناخته توأم است.علي همان كسي است كه در عين اينكه بر افرادي حد الهي جاري مي‏ساخت و آنها را تازيانه مي‏زد و احيانا طبق مقررات شرعي دست يكي از آنها را مي‏بريد بازهم از او رو بر نمي تافتند و از محبتشان چيزي كاسته نمي‏شد.


چقدر ما بايد در تشيع و در علي شناسي و امام شناسي، لااقل درخواست و دعا داشته باشيم که يک همچنين حالي پيدا کنيم تا اسم ما شيعه بشود. او خود مي‏فرمايد:

" لَو ضَرَبتُ خَيشُومَ المُؤمِنَ بِسَيفي هذا عَلي اَن يُبغِضَني ما اَبغَضَني، وَ لَوصَبَبتُ الدُّنيا بِجَمّاتِها عَلَي المُنافِقِ عَلي اَن يُحِبَّني ما اَحبَّني، وَ ذلِكَ اَنَّهُ قُضِيَ فَانقَضي عَلي لِسانِ النَّبيِّ الاُمِّيِّ اَنَّهُ قال: يا عَليُّ لا يُبغِضُكَ مُؤمِنٌ، وَ لا يُحِبُّكَ مُنافِق "

اگر با اين شمشيرم بيني مؤمن را بزنم كه با من دشمن شود، هرگز دشمني نخواهد كرد و اگر همه دنيا را بر سر منافقي بريزم كه مرا دوست بدارد هرگز مرا دوست نخواهد داشت، زيرا كه اين گذشته و بر زبان پيغمبر امي جاري گشته كه گفت: يا علي ! مؤمن تو را دشمن ندارد و منافق تو را دوست نمي دارد.  وقتي به اين چيزها رسيديم، آن وقت است که مي فهميم چرا امام(ره) در ابتداي کتابش اين همه دعا مي کند. يعني اينکه ايمان داشتن، چشم دل پيدا کردن، مومن بودن و محبت داشتن از دست ما ساخته نيست. اينها سرمايه نجات است و هيچکدامشان هم از دست ما برنمي آيد. علي مقياس و ميزاني است براي سنجش فطرتها و سرشتها. آنكه فطرتي سالم و سرشتي پاك دارد از وي نمي‏رنجد ولو اينكه شمشيرش بر او فرود آيد. و آنكه فطرتي آلوده دارد به او علاقمند نگردد ولو اينكه احسانش كند، چون علي جز تجسم حقيقت چيزي نيست.


مردي است از دوستان اميرالمؤمنين، با فضيلت و با ايمان. متأسفانه از وي لغزشي انجام گرفت و بايست حد بر وي جاري گردد. اميرالمؤمنين پنجه راستش را بريد. آن را به دست چپ گرفت. قطرات خون مي‏چكيد و او مي‏رفت. ابن الكواء خارجي آشوبگر، خواست از اين جريان به نفع حزب خود و عليه علي استفاده كند، با قيافه اي ترحم آميز جلو رفت و گفت دستت را كي بريد؟ گفت:


" قطع يميني سيد الوصيين و قائد الغر المحجلين و اولي الناس بالمؤمنين علي بن ابي‏طالب، امام الهدي... السابق الي جنات النعيم، مصادم الابطال، المنتقم من الجهال، معطي الزكاه . الهادي الي الرشاد و الناطق بالسداد ، شجاع مكي ، جحجاح وفي" 

پنجه‏ ام را بريد سيد جانشينان پيامبران، پيشواي سفيدرويان قيامت، ذيحق‏ترين مردم نسبت به مؤمنان، علي بن ابي طالب، امام هدايت... پيشتاز بهشتهاي نعمت، مبارز شجاعان، انتقام گيرنده از جهالت پيشگان، بخشنده زكات... رهبر راه رشد و كمال، گوينده گفتار راستين و صواب، شجاع مكي و بزرگوار با وفا. ابن الكواء گفت: واي بر تو! دستت را مي‏برد و اينچنين ثنايش مي‏گوئي؟!
گفت: چرا ثنايش نگويم و حال اينكه دوستيش با گوشت و خونم درآميخته‏ است؟! به خدا سوگند كه نبريد دستم را جز به حقي كه خداوند قرار داده‏ است.

اين عشقها و علاقه‏ ها كه ما اينچنين در تاريخ علي و ياران وي مي‏بينيم ما را به مسئله محبت و عشق و آثار آن مي‏كشاند. به همين دليل است که امام مي گويند: ما را با حب خود و خاصان درگاهت از اين سراي درگذران. اينها چيزهايي نيست که کسي بتواند به آساني به آنها برسد. در ادامه کتاب جاذبه و دافعه، در بخش « اکسير محبت » چنين آمده است:


شعراي فارسي زبان عشق را " اكسير " ناميده‏ اند. كيمياگران معتقد بودند كه در عالم، ماده‏اي وجود دارد به نام " اكسير" يا " كيميا "  كه مي‏ تواند ماده‏اي را به ماده ديگري تبديل كند. قرنها به دنبال آن مي‏گشتند . شعرا اين اصطلاح را استخدام كردند و گفتند آن اكسير واقعي كه نيروي تبديل دارد، عشق و محبت است زيرا عشق است كه‏ مي‏تواند قلب ماهيت كند .

يعني اي کسي که مي خواهي آدم بشوي، بايد قلب شوي و از مس بودن به طلا برسي و آن هم جز با اکسير علاقه امکان پذيرنيست. علاقه هم که دست خود آدم نيست يعني ما هر چقدر هم که بخواهيم به يکديگر علاقه پيدا کنيم بدون دليل امکان پذير نيست و اين علاقه حاصل نمي شود زيرا براي به وجود آمدن علاقه اول بايد يک جمالي ببينيم که روح ما آن جمال را درک کند و حيرت زده شود تا ايجاد علاقه گردد و آن وقت است که مثل پروانه خودش را به شمع مي زند و لو اينکه پرهايش بسوزد.

زيرا عشق است كه‏ مي‏تواند قلب ماهيت كند. عشق مطلقا اكسير است و خاصيت كيميا دارد، يعني فلزي را به فلز ديگر تبديل مي‏كند. مردم هم فلزات مختلفي هستند.


« اَلنّاسُ مَعادِنُ كَمَعادِنِ الذَّهَبِ وَ الفِضَّهِ.»

عشق است كه دل را دل مي‏كند و اگر عشق نباشد دل نيست، آب و گل است.


هرآن دل را كه سوزي نيست دل نيست                 دل افسرده غيراز مشت گل نيست
الهــي  ســـــينه‏اي ده  آتـــش افــروز                 در آن سيـنه دلي و ان دل همه سوز


از جمله آثار عشق نيرو و قدرت است. محبت نيرو آفرين است ، جبان را شجاع مي‏كند.
 يك مرغ خانگي تا زماني كه تنهاست بالهايش را روي پشت خود جمع مي‏كند، آرام مي‏خرامد، هي گردن مي‏كشد كرمكي پيدا كند تا از آن استفاده نمايد، از مختصر صدائي فرار مي‏كند، در مقابل كودكي ضعيف از خود مقاومت نشان‏ نمي‏دهد، اما همين مرغ وقتي جوجه دار شد، عشق و محبت در كانون هستيش‏ خانه كرد، وضعش دگرگون مي‏گردد، بالهاي بر پشت جمع شده را به علامت آمادگي براي دفاع پائين مي‏اندازد، حالت جنگي به خود مي‏گيرد، حتي آهنگ‏ فريادش قوي تر و شجاعانه‏تر مي‏گردد. قبلا به احتمال خطري فرارمي‏كرد اما اكنون به احتمال خطري حمله مي‏كند، دليرانه  يورش مي‏برد. اين محبت و عشق است كه مرغ ترسو را به‏ صورت حيواني دلير جلوه‏گر مي‏سازد. عشق و محبت، سنگين و تنبل را چالاك و زرنگ مي‏كند و حتي از كودن، تيزهوش مي‏سازد. پسر و دختري كه هيچكدام آنها در زمان تجردشان در هيچ چيزي مي‏انديشيدند مگر در آنچه مستقيما به شخص خودشان ارتباط داشت، همينكه به هم دل بستند و كانون خانوادگي تشكيل دادند براي اولين بار خود را به سرنوشت‏ موجودي ديگر علاقه‏مند مي‏بينند، شعاع خواسته هاشان وسيعتر مي‏شود، و چون‏ صاحب فرزند شدند به كلي روحشان عوض مي‏شود. آن پسرك تنبل و سنگين اكنون چالاك و پرتحرك شده است و آن دختركي كه به زور هم از رختخواب برنمي‏خواست اكنون تا صداي كودك گهواره نشينش را مي‏شنود، همچون برق مي‏جهد. كدام نيروست كه لختي و رخوت را برد و جوان را اينچنين حساس‏ ساخت؟ آن، جز عشق و محبت نيست. عشق است كه از بخيل، بخشنده و از كم طاقت و ناشكيبا متحمل و شكيبا مي‏سازد. 
اثر عشق است كه مرغ خودخواه را كه فقط به فكر خود بود دانه‏اي جمع كند و خود را محافظت كند به صورت موجودي سخي در مي‏آورد كه چون دانه‏اي پيدا كرد جوجه‏ها را آواز دهد، يا يك مادر را كه تا ديروز دختري لوس و بخور و بخواب و زودرنج و كم طاقت بود با قدرت شگرفي در مقابل گرسنگي و بي‏خوابي و ژوليدگي اندام، صبور و متحمل مي‏سازد، تاب تحمل زحمات مادري به او مي‏دهد. توليد رقت و رفع غلظت و خشونت از روح، و به عبارت ديگر تلطيف‏ عواطف، و همچنين توحد و تأحد و تمركز و از بين بردن تشتت و تفرق نيروها و در نتيجه قدرت حاصل از تجمع ، همه از آثار عشق و محبت است. در زبان شعر و ادب، در باب اثر عشق بيشتر به يك اثر برمي‏خوريم وآن الهام بخشي و فياضيت عشق است.


بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه نبود                            اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش


فيض گل گر چه به حسب ظاهر لفظ، يك امر خارج از وجود بلبل است ولي در حقيقت چيزي جز نيروي خود عشق نيست.


تـو مپندار كه مجنـون سر خود مجنون شد                              از سمك تا به سمايش كشش ليلي برد


عشق، قواي خفته را بيدار و نيروهاي بسته و مهار شده را آزاد مي‏كند نظير شكافتن اتمها و آزاد شدن نيروهاي اتمي.الهام بخش است و قهرمان ساز. چه بسيار شاعران و فيلسوفان و هنرمندان‏ كه مخلوق يك عشق و محبت نيرومندند.
عشق نفس را تكميل و استعدادات حيرت انگيز باطني را ظاهر مي‏سازد. از نظر قواي ادراكي الهام بخش و از نظر قواي احساسي، اراده و همت را تقويت مي‏كند، و آنگاه كه در جهت علوي متصاعد شود كرامت و خارق عادت‏ به وجود مي‏آورد. روح را از مزيجها و خلطها پاك مي‏كند و به عبارت ديگر عشق تصفيه گر است. صفات رذيله ناشي از خودخواهي و يا سردي و بي‏حرارتي را از قبيل بخل، امساك، جبن، تنبلي، تكبر و عجب، از ميــان مي‏برد. حقدها و كينه‏ها را زائل مي‏كند و از بين برمي دارد گو اينــكه محروميت ونا كامي در عشق ممكن است به نوبه خود توليد عقده و كينه‏ ها كند.


از محبت تلخها شيرين شود                                        از محبت مسها زرين شود


اثر عشق از لحاظ روحي در جهت عمران و آبادي روح است و از لحاظ بدن در جهت گداختن و خرابي. اثر عشق در بدن درست عكس روح است. عشق در بدن‏ باعث ويراني و موجب زردي چهره و لاغري اندام و سقم و اختلال هاضمه و اعصاب است. شايد تمام آثاري كه در بدن دارد آثار تخريبي باشد ولي نسبت به روح چنين نيست، تا موضوع عشق چه موضوعي، و تا نحوه استفاده شخص چگونه باشد ؟
بگذريم از آثار اجتماعيش، از نظر روحي و فردي غالبا تكميلي است، زيرا توليد قوت و رقت و صفا و توحد و همت مي‏كند، ضعف و زبوني و كدورت و تفرق و كودني را از بين مي‏برد، خلطها كه به‏ تعبير قرآن " دس " ناميده مي‏شود از بين برده و غشها را زايل و عيار را خالص مي‏كند.


شـــاه جان مر جسـم را ويران كنــد                                بعـد ويــرانيـش آبـــادان كنــــــد
اي خنك جاني كه بهر عشق و حال                           بذل كرد او خان و مان و ملك و مال
كــرد ويــران خـانــه بهـر گنـج زر                                    وز همـان گــنجش كنـــد معمورتر
آب را ببــريد و جـو را پـاك كــرد                                    بعـد از آن در جـو روان آن آب کــرد
پوست را بشكافت پيكان را كشـيد                              پوســت تازه بعد از آنـش بردميـــد
کامـلان كــز سر تحقيــق آگــهند                               بي خـود و حيــران و مست و واله‏اند



آن دو نفر(حبه و نوف) از حال اميرالمومنين همين را درک کردند که بي خود و مست و واله بود.



نه چنين حيران كه پشتش سوي اوست                        بل چنان حيران که غرق و مست دوست




خدايا به آبروي آقا امام زمان از اين سفره محبت و معرفتي که به علما، بزرگان، عارفان و دوستان اين خانواده داده اي به ما هم مرحمت کن.

 

 


و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين

جلسه ي پنجم شرح اربعين      

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط علی در تاریخ 1391/09/02 و 0:43 دقیقه ارسال شده است

سلام
حتما ادامه اش هم گذاشته بشه.
خدا خیرتون بده.


کد امنیتی رفرش
درباره ما
این پایگاه برای انعکاس فعالیت های مسجد و مکتب تعلیمی و تربیتی حضرت زهرا سلام الله علیها راه اندازی شده است.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 65
  • کل نظرات : 27
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 39
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 17
  • بازدید امروز : 16
  • باردید دیروز : 20
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 106
  • بازدید ماه : 325
  • بازدید سال : 1,344
  • بازدید کلی : 92,228