loading...
مسجدومکتب تعلیمی وتربیتی حضرت زهرا سلام الله علیها
نویسنده اول بازدید : 154 سه شنبه 14 آذر 1391 نظرات (0)

  بسم الله الرحمن الرحيم

 

شرح حدیث اول از كتاب اربعين امام خميني(ره)

 

در محضر حضرت آيت الله خسروشاهي (جلسه شانزدهم)

 

در مجلس قبل به عرض رسيد که سپاه وهم که دشمن دين و عقل است مانند سپاه مغول به هيچ دين و آييني رحم نکرد ولي بايد متذکر شويم که هيچ سپاهي حتي سپاه مغول هم زيانباري سپاه وهم را بر بشريت ندارد زيرا اديان آسماني با اصول منطقي انسانها را از پاداشهاي سنگين روز حساب بيم و هراس داده و سدي آهنين در برابر فسادها و خشونت ها و بي بند و باري ها به وجود مي آورند به طوريکه در تاريخ بشريت نيکوکاراني بس بزرگ و توبه کاراني بسيار به ثبت رسيده ولي نيروي شيطاني واهمه با حمله بيرحمانه بر اديان، ريشه اديان و آيين هاي آسماني را مي خشکاند، مرحوم محقق عاليقدر اسلامي علامه شعراني در مقدمه اثر نفيس راه سعادت چنين مي گويد:

 

(( ما چه مي گوييم و ديگران چه مي گويند؟ ))

((ما)) اشاره به پيروان خرد و آيين آسماني است و ((ديگران)) اشاره به اسيران نيروي حيواني واهمه زيرا پيروي از خرد يعني منطق عقلاني و از آيين آسماني يعني گفتاري که سنديت قطعي داشته باشد و با علم و منطق هماهنگ باشد، قرآن کريم از تاريخ بعثت پيامبر اسلام که آغاز شد تا کنون دچار ترديد و تزلزل نشده و در هيچ نسخه اي تفاوت با نسخه ديگر ندارد و نگهباناني مانند حضرت علي (ع) داشته که کردارهاي صحابه معاصر خود را به انتقاد کشيد و زير سوال برد ولي هرگز ايرادي به دست زدن خائنانه در قرآن نسبت به آنها وارد نفرمود.
مرحوم شعراني مي فرمايد: ما چه مي گوييم و ديگران چه مي گويند؟ منظورشان اين است که ما در باره دين و عقل چگونه توضيح و تفسير داريم و آنان اديان را و دين آسماني خودشان را چگونه معرفي مي کنند؟ و براي توضيح اين مطلب در صفحه 101 کتاب شريف راه سعادت در معني و تفسير اسلام مطالبي را از قرآن کريم مي آورند:

خداوند در قرآن در سوره آل عمران آيه 17 مي فرمايد: " ان الدين عندالله الاسلام و ما اختلف الذين اوتوا الکتاب الا من بعد ما جاءهم العلم" دين نزد خدا تسليم شدن برابر اوست و آن مللي که کتاب به آنها داده شد باعث اختلاف شدند زيرا پس از اينکه علم پيدا کردند به واقعيت ها انکار کردند علم خود را زير پا گذاردند در چند آيه خداوند همه پيامبران را دعوت کننده به اسلام نشان داده است چون اسلام به معني فرمان خدا بردن و اطاعت کردن از اوست و اين موجب نجات و سعادت است. اما يهود و نصاري اسلام را ترک کردند. نصاري گفتند مسيح کشته شد و گناه مومنين به او آمرزيده گشت و يهود گفتند ما قوم برگزيده خداييم و هرکس هرچه عبادت کند به پايه ما نمي رسد در رساله پولس به اهل روم مي گويد به سبب اعمال شرعي هيچ بشري در نزدش عادل شمرده نخواهد شد بلکه به شريعت ثبوت گناه مي شود.


بيان اين مطالب نشان مي دهد که واهمه حيواني بشر صد در صد دين را زير و رو کرد و از آن چيزي باقي نگذاشت. اسلام اعمال شرعي، قرآن و عقل را اطاعت از خدا و مايه نجات مي داند اما در رساله اي که يک نفر به نام پولس به اهل روم مي نويسد در آنجا ذکر مي کند که خدا هيچ کس را عادل حساب نکرده بلکه دين را فرستاده که دين باعث گناه شود و خودش(خدا) هم بعداً به صورت يک بشر به زمين آمده تا آماج لگد کوبي يهود قرار گيرد و کشته شود تا بشر از اين گناه سنگين نجات پيدا کند ولي در قرآن مي فرمايد: وَ جَعَلناکُم شُعوُباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفوُا هيچکدام بر ديگري ترحيج نداريد و قبايل و قسمت قسمت شدن ها فقط براي شناخت هر فردي است و آدرس اشخاص است و تنها مايه تقرب نزد خدا  " اِنَّ اَکرَمَکُم عّندَاللهِ اَتقاکُم "  است. 
اين مطالبي که گفته شد در صفحه صد و یک کتاب شريف «راه سعادت» آمده و در ابتداي اين کتاب ما چه مي گوييم و ديگران چه مي گويند را بيشتر و بهتر توضيح داده.

خداوند به نظر ما مسلمانان همه مردم را از هر رنگ و نژاد برابر هم آفريد، همه پاک بيگناه در فطرت توحيد، چنانکه همه آفريد گان خدا در اصل آلوده به غش نيستند و آغشته به رنگ و آميخته به غير نمي باشند آب در فطرت نه گل آلود است و نه بدبوي و نه آميخته با املاح انسان نيز چنين است و خداوند خواست آنها را به سعادت و کمال انساني برساند براي تبليغ احکام خويش و آنچه از بندگان خواسته است پيامبراني برگزيد و فرستاد و معجزه بر دست آنها جاري کرد تا مردم راه خير و شر را بدانند و هرکس اطاعت فرمان کند از هر نژاد و رنگ و زبان و طبيعت و خوي، رستگار شود و هر که نافرماني کند معاقب گردد. اين معني دين است و غرض آن. اما نصاري (مسيحيت) مي گويند آدم پدر نوع بشر گناه کرد و گناه او به ارث به فرزندان او منتقل گشت و خداوند پيامبران را فرستاد با شريعت و دين تا مردم معصيت کنند و بدانند گنهکارند .

يعني گناه ارث پدري است که در وجود انسانهاست مانند بيماري هاي مسري که از والدين به بچه منتقل مي شود و انسانها بايد گناه کنند تا ملتفت آن گناهها و فسادهايي که درونشان وجود دارد بشوند.

و با خلاف شريعت و معصيت کردن گنهکاري را در خودشان بفهمند و احکام شريعت را هيچ کس انجام نمي دهد بلکه خود پيامبران هم انجام نداده اند و گنهکار بوده اند و به مخالفت بر گناه خود افزودند علاوه بر اينکه عمل به شريعت انبيا هم بر فرض امکان رفع گناه جبلي انسان را نمي کند (چون در رگ و ريشه اش گناهکاري به او ارث رسيده است) که از پدر به ارث رسيده لذا خداوند خود براي اينکه مردم را از گناه پاک کند به صورت مسيح جلوه کرد و خود را به دست يهودان ذليل گردانيد و خوار کرد و کشته شد و باز زنده گشت تا به سبب کشته شدن خود گناه جهان را بردارد . و اگر از هر مبلغ روشنفکر عيسوي بپرسي اصول دين خود را به همين ترتيب بيان خواهد کرد و در کتب خويش به تفسير نوشته حتي در کتاب ميزان الحق مفصل مذکور است.

ميزان الحق کتابي است که کشيش فندر آلماني در زمان قاجاريه بر رد قرآن و اسلام نوشت و اسم کتابش را هم گذاشته ميزان الحق که مثلاً ما براي حق و حقيقت يک ترازويي نوشته ايم تا در دسترس مردم قرار دهيم و به زبانهاي فارسي و عربي و ... هم ترجمه شد و در ايران علماي ما بر رد آن کتاب نوشتند.

اين سخنان خرافاتي است مخالف صريح عقل، چون خداوند ارحم الراحمين هرگز فرزندان را به گناه پدر نخواهد گرفت و کسي
را معصيت نکرده عقاب نمي کند و اگر بالفرض گنهکاري توبه کند و سوي او بازگردد او را مي بخشد و رحمت و بخشايش او از پدر و مادر بيشتر است که چون فرزند آنها بگريزد و پشيمان شود و بازگردد او را مي پذيرند و مهرباني مي کنند و ديگر آمرزش گناه مستلزم آن نيست که خود را ذليل يهوديان کند و کشته شود! چه ارتباطي ميان کشته شدن او و آمرزش گناه مردم است؟ و نيز خداوند تبارک و تعالي از تجسم و حلول و لوازم آن مبري و منزه است.

در سوره توحيد که ما در نمازها مي خوانيم، مي گوييم: قُل هُوَاللهُ اَحَد، خداوند احد است و کمترين جزوي در وجودش مثل شماها نيست. الله است و صمد است و لم يلد و لم يولد است و احدي جز خدا همانند خدا نمي تواند باشد.
اگر رحمت او اقتضا کند همه را عفو مي فرمايد اگر عدل او مقتضي شود مستحقان را به عقاب مي رساند. اين پايه سست است و واهي و خدا و حضرت مسيح علي نبينا و آله و عليه السلام از آن بيزارند و هر کس همين اصل دين آنان را ببيند، بطلان آن بر وي ظاهر گردد و محتاج به دقت و بحث در ساير مسائل نيست و خود آنها مي گويند اين مطلب مخالف با عقول است ليکن بايد ناچار آن را پذيرفت چون در کتاب مقدس چنين آمده.

خودشان هم اعتراف مي کنند که ما قبول داريم عقل بشر اين چيزها را نمي فهمد ولي چون در کتاب مقدس آمده  بايد پذيرفت!. پس اولاً بايد ثابت شود که اين کتاب، مقدس است و نه اينکه مورد دستبرد بت پرستان و دشمنان دين و آيين قرار گرفته و بر فرض که ثابت نشد چون مطالبش خلاف عقل است بايد به دور انداخته شود

اگر بر آنها اعتراض کنيد که شما مي گوييد انبيا سلف گنهکار بوده اند و کسي که گنهکار باشد دروغ هم مي گويد و با وحي مخلوط مي کند.کتاب مقدس فراهم آمده از گفتار همين انبياست که معصوم از خطا نبوده اند، از کجا به آن رسيديد که عيسي خداست؟ از کجا معلوم شد که حواريين او دروغ نگفته اند و دروغ نسبت به او نداده اند و داخل در انجيل نکرده اند چون خدايي که بر خلاف عدالت فرزند را به گناه پدر عقاب کند و از قبح آن نهراسد ممکن است به دست مردي دروغگو معجزه جاري کند و حواري که براي حضرت مسيح دعوي خدايي کرد خدا هم براي او مرده زنده کرد و معجزه بر دست او ظاهر ساخت و از قبح اين کار نهراسيد چون به عقيده شما خدا عادل نيست و اگر گوييد خدا عادل است و کار قبيح نمي کند گوييم پس اولاد آدم را به جرم پدرشان عقاب نمي کند و محتاج به آمدن و کشته شدن و بردار رفتن نبود.
 
در صفحه 187 درباره تاريخ انجيل آنها که اين حرفها در آن است مي فرمايد: انجيل متواتر نيست  متواتر يعني خبرهاي قطعي غير قابل ترديد مثل قرآن، چون قرآن از تاريخي که نازل شده تا به حال هيچ دو نسخه اي را نداريم که مطالبش با هم فرق داشته باشد و حضرت اميرالمومنين(ع) هم که در زمان حکومت خطبه شقشقيه را که خطبه سوم نهج البلاغه است را بر رد خلفا ايراد کردند و کارهاي زشت آنها و ظلمي که به ايشان کرده بودند را بيان فرمودند، اگر قرآن نيز مورد دستبرد قرار گرفته بود جاداشت که بگويند مثلا عثمان يا ابوبکر آياتي از قرآن را برداشتند ولي ايشان ابداً چنين چيزي نفرمودند و تا اين تاريخ چنين مطلبي بيان نشده پس بنابراين سند بايد سندي قطعي و قوي باشد. ما وقتي يک ملکي را به شخص ديگري منتقل مي کنيم ابتدا سند را نگاه مي کنند، بنگاههاي معاملاتي اول مي گويند که سند را بياور، رونوشت سند را بياور، مدارک را بياور، همه اينها به اين خاطر است که هر مطلبي بايد سند داشته باشد ولي اين اناجيل و تورات سند ندارد و متواتر نيست.
انجيل متواتر نيست حضرت عيسي علي نبيينا و آله و عليه السلام از بني اسرائيل بود و زبانش عبراني و در بيت المقدس دعوي نبوت کرد و مردم آنجا هم عبري بودند و به او ايمان نياوردند مگر اندکي که ما از حال آنها اطلاعي نداريم اما چند تن از مردم بيت المقدس که زبان يوناني ميدانستند در شهرهاي آسياي صغير (ترکيه فعلي) متفرق گشتند و مردم را دعوت به دين حضرت مسيح کردند و کتابهايي به زبان يوناني نوشتند و در آن مطالبي گنجانيدند و به مردم يونان و روم گفتند که عيسي چنين گفت و چنان کرد، آنهايي که حضرت عيسي را ديده بودند و شاهد اعمال و اقوال او بودند و زبان او را مي دانستند در فلسطين بودند حضرت عيسي (ع) را به پيغمبري قبول نکردند و آن حکايتهايي که به زبان يوناني نوشته است مجعول دانستند و آنها که اين کتب و حکايات را قبول کردند مردم دور بودند که نه شهر بيت المقدس را ديدند و نه حضرت مسيح را مشاهده کردند و نه زبان او را مي دانستند و اگر داستان هايي که در انجيل نوشته دروغ هم بود (يعني آنها از خودشان گفته بودند) نه نويسندگان مانعي از نوشتن داشتند و نه شنوندگان را راهي به تکذيب، چنانکه فرض کنيم حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم را عربها طرد مي کردند و ايمان نمي آوردند تا از دنيا مي رفت، قرآن هم نعوذبالله در نتيجه ايمان نياوردن عرب از ميان رفته بود، پس از پنجاه سال چند تن عرب به کشور روم رفته بودند و به زبان رومي حکايت هايي از آن حضرت نوشته بودند به پنجاه وجه مخالف يکديگر و عربها آنرا انکار مي کردند و روميان مي پذيرفتند هرگز اطمينان به صحت قول اينها پيدا نمي شود، گوييم انجيل به عينه همين حال دارد متواتر نيست و نويسندگان انجيل نزديک صد انجيل نوشته اند مخالف هم، در ميان قومي داستان حضرت مسيح را منتشر کردند که اگر دروغ هم مي گفتند هيچ کس نمي دانست دروغ است.

چون نه به زبان حضرت مسيح صحبت مي شد و نه با کساني که در آن شهر بودند و حضرت را ديده بودند اين حرفها همراهي داشت.
 بر خلاف احاديث اسلام که عرب خود به آن حضرت ايمان آورد و کلام او را به زبان خود او، در حضور جماعتي نقل کرد که همه آن حضرت را ديده و کلام او را فهميده بودند و کسي نمي توانست در حضور آنها دروغ بگويد و اگر مي گفت بر او انکار مي کردند. مثلا در انجيل متي است که چون حضرت مسيح متولد شد چند تن مجوس (يعني ايراني آن زمان) از مشرق (يعني از ايران) آمدند و پرسيدند آن پادشاه يهود که تازه متولد شده کجاست؟ ما ستاره او را در مشرق ديديم، آنها نشان ندادند ، ناگاه همان ستاره را ديدند در آسمان حرکت کرد تا بالاي آن خانه که حضرت عيسي در آن خانه بود ايستاد، دانستند در آن خانه است . يک چنين حکايتي که قطعا مجعول است را در انجيل نوشتند و باک از رسوايي نداشتند براي آنکه به زبان عبري براي اهل بيت المقدس ننوشتند بلکه براي غريبان نوشتند و در غريبي لاف بسيار توان زد و ما يقين داريم هيچ منجمي معتقد نيست با ولادت هر کسي ستاره اي پيدا مي شود و بالاي سر او حرکت مي کند، نه مجوس به اين معتقدند و نه غير مجوس و نيز گوييم قدماي مسيحيان در کشته شدن حضرت مسيح اختلاف داشتند، در بعضي اناجيل مرقوم بود که اصلا آن حضرت کشته نشد با آنکه اگر کسي در شهري کشته شود از کثرت توجه مردم به اين امور مخفي نمي ماند، خصوصاً به دار آويختن!. اما چون نويسندگان انجيل براي غربا و به زبان غربا نوشتند و اين غربا در بيت المقدس نبودند تا از حقيقت کشته شدن يا نشدن آن حضرت آگاه باشند ، نويسندگان انجيل با آزادي تمام هر چه مصلحت دانستند نوشتند و باک نداشتند، سیصد سال پس از حضرت مسيح مجلسي تشکيل شد و علماي نصاري مشورت کردند که چگونه بايد اختلاف در اين امور را برانداخت؟ رايشان بر اين شد که از ميان انجيل ها چهار انجيل را انتخاب کنند و مطالب آنها را صحيح معرفي کنند و باقي آنها (که تعدادشان هم معلوم نيست و حد و حصر نداشت) را ابطال کنند و کشته نشدن آن حضرت در انجيل هاي مردود قرار گرفت و غير رسمي شد.

 

حضرت آیت الله خسروشاهی

 

پس اين تاريخي بوده که به نام کتب ديني آسماني معرفي شده و تاريخ هم نويسنده اش به زبان همان پيامبري که تاريخ او را نوشته، ننوشته! و در خارج رفته و نوشته و هر چه را که مي خواسته گفته و کسي هم نبوده که بگويد اينهايي را که مي گويي درست است يا درست نيست، هر چه خواسته بافته و گفته و آن کساني که اينها را نوشته اند با هم مشورت نيز نکرده اند که لااقل يک چيز بگويند. اين است که اناجيل زياد شد و پس از سیصد سال پاپ ها و کشيش ها مجلس گرفتند و بعضي از اناجيل را تحريم کردند و از رده خارج کردند و بعضي ها را هم که چهار عدد بود باقي گذاشتند.
اين مطالبي است که ايشان در صفحه صد و هشتاد وهشت در مورد دروغ هاي اناجيل بيان کرده اند و در صفحه نود نيز از آيه شریفه صد و سه از سوره مبارکه انعام نقل مي کنند که خداوند تبارک و تعالي فرمود:  لا تُدرِکُهُ الاَبصار  من که خدا هستم ديدني نيستم چرا که جسم مرئي و قابل ديده شدن بايد در برابر باشد يعني مخلوقي که آن جسم را مي بيند مقداري از او فاصله بگيرد تا نور به آن بخورد و به چشم او منتقل شود تا او آن جسم را ببيند در حاليکه مخلوق در حقيقت سايه خالق است و نمي تواند که در رديف خالق قرار بگيرد، همچنين خالق اگر جسم باشد ديگر نمي تواند خالق باشد زيرا که جسم قدرت ندارد. جسم مرئي بايد از چشم جدا باشد و محاذي آن باشد اما خداوند بي مکان که نزديک و محيط بر چشمها و روح ها و دل هاست چگونه ديده مي شود؟ ما در تمام زندگي بشر سراغ نداريم که يک بشري گفته باشد من خودم را ديدم ، چون خودِ انسان موجودي مجرد است و ديدني نيست ، شما هم ديدني نيستيد ، بنده هم ديدني نيستم و همه با هم در جسم شرکت داريم و مشترکيم نه در انسانيت ، فلذا وقتي انساني که عقل و خرد دارد قابل ديدن نيست و مافوق ديدن است پس آن حقيقتي که انسان را مي آفريند ديگر چقدر منزه از اين حرفهاست!؟

لا تُدرکُهُ الاَبصار وَ هُوَ يُدرِکُ الاَبصار  اما در تورات آمده که خداي تعالي را از قفا توان ديد نه از روي چنانکه در سفر خروج (نام يکي از قسمت هاي تورات است) سطر يا آيه 33 از قول او نقل مي کند: دست خود را برمي دارم تا آنکه قفاي مرا ببيني که رويم ديدني نيست.

در تورات آمده که اگر به پشت خدا برويد مي توانيد او را ببينيد اما از جلو نمي توانيد او را ببينيد، برخلاف قرآن که به حضرت موسي فرمود: لَن تَراني..
 يکي از نويسندگان معروف مصر «فريد وجدي» دايره المعارفي دارد که در آن ترجمه عربي مقاله  يکي از محققين خارج از اسلام به نام سنکس را آورده که بنده اينجا يادداشت کرده ام:

آن حضرت (پيامبر اسلام) پانصد و هفتاد سال بعد از عيسي ظهور کرد ، وظيفه او نيز ترقي دادن عقول بشر بود.

توجه کنيد که امام(ره) نيز مي فرمايند: اول قدم جهاد اين است که انسان از اسارت وهم خود، خودش را خارج کند و تابع عقل و منطق و شرع خدا که با تواتر از خدا گرفته باشد و دو چيز بيشتر نبايد در بشر حکومت کند، کتاب مستند به خدا و عقل بشر.

آن حضرت (پيامبر اسلام) پانصد و هفتاد سال بعد از عيسي ظهور کرد ، وظيفه او نيز ترقي دادن عقول بشر بود. جداً ترقيات فوق العاده اي در انديشه ديني عموم جهانيان پديد آورد و انديشه بشر را تکان داد و عقل آدمي را از قيود سنگيني که او را پيرامون هياکل (يعني هيکل هايي که در کليسا داشتند و در آنجا قرباني مي کردند) و جلو روي کاهنان که اسير کرده بود رهايي بخشيد، آري ارتقاي عقل به وسيله آيين اسلام براي اعتقاد مسلمانها به حيات اخروي بود اين عقيده نيرومندترين مانع وراروي آدمي در طلب ماديات است و قوي ترين باعث براي خضوع در پيشگاه خداي يکتايي که انسان مي تواند خود شخصاً بدون وساطت کاهن يا کشيش به عبادتش بپردازد، آن حضرت با محو هر صورت و تمثال و ابطال هر تمثيل و تشبيهي براي آفريدگار توانست فکر بشر را از عقيده تجسيد (يعني تجسيم و جسد داشتن که براي مخلوقات است) که از لوازم انديشه آدمي در قرون گذشته بود خلاصي بخشد، حقاً که مردم در توجه به اين پيشرفت عظيم اخلاقي و انساني آشکاري که به واسطه اسلام به طور کامل حاصل شد کوتاهي کردند ولي در هر حال بر ما واجب است اعتراف کنيم که اين نهضت عجيب و عظيم ديني عقول ، اقوام و ملل بسياري از مردم آن زمان را ترقي داد و همواره تا امروز ترقي مي دهد و خواهد داد و تعاليم عاليه اش بيشتر و بهتر از همه تعليمات ديگر ، منطبق بر نواميس طبيعي و قوانين عقل انساني است .

اين هم ترجمه يکي از  مقالات يکي از دانشمندان خارجي بود که در دايره المعارف فريد وجدي آمده است .استاد شهيد (ره) نيز در جزوه انسان و ايمان از صفحه 19 به بعد رابطه بين علم و اديان را تا صفحه بیست و دو بيان کرده است .
           
  در جهان مسيحيت به واسطه برخي قسمتهاي تحريفي عهد عتيق(تورات) انديشه‏اي در اذهان رسوخ يافته است كه هم براي علم گران تمام‏ شده و هم براي ايمان آن انديشه ، انديشه تضاد علم و ايمان است.

چون وقتي کسي درباره خداوند سند آسماني نشان دهد که خدا آمد و کشته شد و از اين قبيل حرف ها، و خودشان هم اعتراف کنند که اين مطالب را عقل قبول ندارد و بگويند که ما نمي فهميم اينها چيست ولي مي دانيم که چون در انجيل است بايد قبول کنيم، مسلّم است که بين عقل و بين ايمان بايد فاصله بيفتد و لازم نيست که ايمان هر چه عقل مي گويد بپذيرد و يا عقل مطالب ايمان را بفهمد.
ريشه اصلي‏ اين انديشه همان است كه در " عهد عتيق " سفر پيدايش آمده است. (يعني در تورات بخش مربوط به خلقت) در باب دوم آيه شانزدهخم و هفدهم سفر پيدايش درباره آدم و بهشت و شجره ممنوعه‏ چنين آمده است: "خداوند ، آدم را امر فرموده گفت: از همه درختان باغ بي ممانعت‏ بخور، اما از درخت معرفت نيك و بد زنهار نخوري.

پس از اينجا بين عقل و علم و ايمان جدايي افتاد. و خدا گفت: من که خدا هستم به تو حق نمي دهم که سراغ عقل و علم و دانش بروي و بر تو حرام است که از درخت عقل و دانش بخوري .

اما از درخت معرفت نيك و بد زنهار  نخوري زيرا روزي كه از  آن‏ خوردي هر آينه خواهي مرد،  در آيات   یک تا هشت، از باب سوم مي‏گويد :

«و مار از همه حيوانات صحرا كه خدا ساخته بود هوشيارتر بود و به زن‏ (حوا ) گفت : آيا خدا حقيقتا گفته است كه از همه درختان باغ نخوريد زن‏ به مار گفت از ميوه درختان باغ مي‏خوريم لكن از ميوه درختي كه در وسط باغ‏ است خدا گفت از آن مخوريد و آن را لمس نكنيد مبادا بميريد مار به زن‏ گفت هر آينه نخواهيد مرد بلكه خدا مي‏داند در روزي كه از آن بخوريد چشمان‏ شما باز شود و مانند خدا عارف نيك و بد خواهيد بود و چون زن ديد كه آن‏ درخت براي خوراك نيكو است و به نظر خوشنما و درختي دلپذير و دانش افزا ،  پس از ميوه‏اش گرفته بخورد و به شوهر خود نيز داد و او خورد آنگاه چشمان هر دوي ايشان باز شد.»

پس طبق گفته هاي اين کتاب و ملت يهود، خداوند طرفدار کوري و نفهمي بشر است و مار براي بشريت دلسوزي کرد و گفت که نه؛ خدا بيخود گفته که اگر کسي از اين درخت بخورد مي ميرد و علاوه بر اينکه نمي ميرد چشمش هم باز مي شود.


آنگاه چشمان هر دوي ايشان باز شد و فهميدند كه عريانند پس برگهاي انجير دوخته، سترها براي خويشتن ساختند.  در آيه بیست و سوم از همين باب مي‏گويد: « و خداوند خدا گفت همانا انسان مثل يكي از ما شده است»

پس معلوم مي شود که خداها چند تا بودند و حالا يکي ديگر هم اضافه شد و فهم و تشخيص پيدا کرد. و خداوند خدا گفت همانا انسان مثل يكي از ما شده است كه عارف‏ نيك و بد گرديده اينك مبادا دست خود را دراز كند و از درخت حيات نيز گرفته بخورد و تا به ابد زنده ماند. (ما که ابدي هستيم او هم ابدي شود)  طبق اين برداشت از انسان و خدا و آگاهي و عصيان، امرخدا (دين) اين است كه انسان عارف نيك و بد نگردد و آگاه نشود، شجره‏ ممنوعه، شجره آگاهي است، انسان با عصيان و تمرد امر خدا ( با سرپيچي‏ از تعليمات شرايع وپيامبران ) به آگاهي و معرفت مي‏رسد و به همين دليل‏ از بهشت خدا رانده مي‏شود.

 پس اينکه آدم گناه کرد و بيرون رفت يعني کار خوبي کرد و گناه نبود چرا که خود را از کوري نجات داد ولي چون خدا ديد که او مي خواهد در گروه خدايان قرار گيرد و دانا و آگاه بشود او را بيرون کرد بر اساس اين برداشت ، همه وسوسه‏ها ، وسوسه آگاهي است ، پس شيطان‏ وسوسه‏گر ، همان عقل است.

پس ما هم که با توجه به آموزه هاي قرآن و دين بايد از وسوسه هاي شيطان به خدا پناه ببريم طبق اين تعابير بايد از عقل و علم و آگاهي به خدا پناه ببريم.

پس شيطان‏ وسوسه‏گر، همان عقل است. براي ما مسلمانان كه از قرآن آموخته‏ايم خداوند همه اسماء (حقايق) را به آدم آموخت و آنگاه فرشتگان را امر فرمود كه آدم را سجده كنند و شيطان‏ از آن جهت رانده درگاه شد كه بر خليفه الله آگاه به حقايق سجده نكرد ، و سنت به ما آموخته است كه شجره ممنوعه، طمع ، حرص و چيزي از اين مقوله‏ بود يعني چيزي كه به حيوانيت آدم مربوط مي‏شد نه به انسانيت او، و شيطان وسوسه‏گر همواره بر ضد عقل و مطابق هواي نفس حيواني وسوسه مي‏كند و آنچه در وجود انسان مظهر شيطان است، نفس اماره است نه عقل آدمي.

اين حديث اول را نيز مرحوم امام(ره) بر رد همين نفس اماره نوشته است.

آري‏ براي ما كه چنين آموخته‏ايم ، آنچه در سفر پيدايش مي‏بينيم سخت شگفت‏آور است. همين برداشت است كه تاريخ تمدن اروپا را در هزار و پانصد سال اخير به‏ عصر ايمان و عصر علم تقسيم مي‏كند ، و علم و ايمان را در مقابل يكديگر قرار مي‏دهد، در صورتي كه تاريخ تمدن اسلامي تقسيم مي‏شود به عصر شكوفائي‏ كه عصر علم و ايمان است ، و عصر انحطاط كه علم و ايمان تواما انحطاط يافته‏اند ما مسلمانان بايد خود را از اين برداشت غلط كه خسارتهاي جبران‏ ناپذير بر علم و بر ايمان ، و بر انسانيت وارد كرد بر كنار بداريم و كوركورانه تضاد علم و ايمان را امري مسلم تلقي نكنيم.

اين هم مطلبي بود از کتاب انسان و ايمان مرحوم استاد شهيد مطهري (ره) و جناب استاد سبحاني هم در پيشگفتار اثر نفيس خود (( عقايد اسلامي )) نيز چند مطلبي دارند که بيان مي شود:

هدف از نگارش اين کتاب: چرا از مسائل مذهبي بحث گسترده نمي شود ؟!

اين دردها دردهايي نيست که چيز کوچکي باشد. مثلا درباره کتيرا صحبت مي شود که در کجاي ايران کاشته مي شود و قيمتش چقدر است؟ درکجا خريدار دارد. براي اين قبيل مسائل صحبت مي شود و مجلس گرفته مي شود !!!! درباره انار که در کجاي يزد زياد است در کجا کم است؟ در کجا مشتري دارد يا ندارد؟
همه اينها مجلس دارد، کنفرانس دارد، متخصص و مصاحبه دارد ولي چرا از مسائل مذهبي بحث گسترده نمي شود؟

بيگانگي بسياري از مردم عصر ما با خدا و فاصله گرفتن از ارزشهاي مذهبي و اخلاقي و اثرات آن در زندگي انسانها از مسائلي است که هنوز به طور جدي روي علل و نتايج آن بررسي نشده و ابعاد آن با مقياس ها و آمارهاي حد اقل در سطح مسائل جامعه شناسي روشن نگرديده ، برهنگي اخلاقي يعني همين که ما بگوييم علم با دين سازگاري ندارد، خب ما به علم که نياز داريم و بايد زيردريايي و هواپيما بسازيم پس بنابراين ايمان بايد برود و در برخي کتاب ها منزوي شود.

برهنگي اخلاقي که خمير مايه قساوت ها سنگدلي هاي عصر ماست.

من به ياد دارم که ترومن که بعد از آيزنهاور رئيس جمهور آمريکا شد، درجنگ با ژاپن حمله هسته اي به شهرهاي ژاپن را امضا کرد. آن وقت در روزنامه ها نوشتند: رئيس جمهور شجاع آمريکا. شجاع!!! يعني اين قساوت ها را به نام شجاعت معنا مي کنند.
برهنگي اخلاقي که خمير مايه قساوت ها و سنگدلي هاي عصر ماست و اثرات مرگبار اجتماعي او همچون تجاوزها، استعمارها، جنگ ها و خونريزي ها، تعدي به آزادي و حقوق يکديگر است مسئله اي نيست که امروز بر کسي مخفي باشد يا بتوان بر آن سرپوش گذاشت يا به صورتي توجيه کرد اما چرا تا کنون سمينارها و کنگره هايي براي بررسي اين مسائل مهم تشکيل نشده درست معلوم نيست.

معلوم نيست که چه دستي درکار است و اين مسائلي که اينقدر براي بشريت مهم است و از همه چيز حتي نان و آب و هوا و اکسيژن هم مهمتر است چرا کسي به آن توجهي نمي کند و اهميتي نمي دهد. مثلا شما آقايان که همه دبيرستان را گذرانده ايد، آيا استاد دلسوزي بوده که اين مسائل را براي شما بيان کرده باشد که دل شما را به درد بياورد از دست اين خرافات مسيحي ها و يهودي ها و بهائي ها و ديگران؟ و شما مجهز شويد و بگوييد که بعد از اين درس مي خوانيم که با خرافات بشريت مبارزه کنيم و ديگر ما در قيد پول و مقام و منصب و ماشين نيستيم و بالاتر از اينهاييم و بايد به داد انسانيت برسيم. اگر کسي کلاس اينگونه اي داشته بگويد که ما دلخوش باشيم.

حقيقت اين است که بسياري از تحصيل کرده ها هنوز تصويري بسيار سطحي، نارسا و عجولانه از مذهب در ذهن خود دارند که از حدود يک سلسله آداب و رسوم ساده و قديمي فراتر نمي رود و شايد جدي نگرفتن اين مسائل به خاطر همين طرز تفکر و همين برداشت از مذهب باشد. وقتي تحصيل کرده ها اينجور باشند خب فرهنگ هم زير دست آنهاست و طبيعتا فرهنگ هم همين طور مي شود.

گذشته از اين متاسفانه بسياري از مذاهب در طول زمان آغشته به خرافات زننده اي شده اند به طوريکه چهره اصلي خود را به کلي از دست داده و قيافه کاملاً غير علمي به خود گرفته اند ، همين موضوع مانع ديگري براي بررسي جدي روي مذهب و اثرات آن بوده است از سوي ديگر مذاهب معمولا مانعي بر سر راه بي بند و باري هاي فردي که گاهي به غلط نام آزادي فردي روي آن مي گذارند محسوب مي شود و اين امر مخصوصاً در عصر ما که انواع وسايل کامجويي براي افراد فراهم است در نظر آنها که مي خواهند بدون قيد وشرط به کامجويي بپردازند خوشايند و جالب نيست و به همين جهت اين افراد سعي مي کنند خود را از مسائل مذهبي دور نگه دارند از همه اينها گذشته ملاحضات سياسي دولت هاي استعماري در برابر مذاهبي که به شکل يک نيروي فعال جوامع را به سوي آزادي خواهي و احقاق حقوق مسلّم خود سوق مي دهند سبب ديگري براي مطرود ماندن بحث هاي جدي و اساسي در زمينه مذهب شده است .

 

 

 

 

و صلي الله علي محمد و آله.

 

جلسه شانزدهم شرح اربعين

 

دانلود فايل pdf جلسه شانزدهم شرح اربعين حضرت امام خميني(ره)- قسمت اول


دانلود فايل pdf جلسه شانزدهم شرح اربعين حضرت امام خميني(ره)- قسمت دوم

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
این پایگاه برای انعکاس فعالیت های مسجد و مکتب تعلیمی و تربیتی حضرت زهرا سلام الله علیها راه اندازی شده است.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 65
  • کل نظرات : 27
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 39
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 17
  • بازدید امروز : 32
  • باردید دیروز : 20
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 122
  • بازدید ماه : 341
  • بازدید سال : 1,360
  • بازدید کلی : 92,244