loading...
مسجدومکتب تعلیمی وتربیتی حضرت زهرا سلام الله علیها
نویسنده اول بازدید : 182 سه شنبه 12 دی 1391 نظرات (0)


 بسم الله الرحمن الرحيم

 

شرح حديث اول از چهل حديث حضرت امام خميني(ره)

در محضر حضرت آيت الله خسروشاهي(جلسه بیست و هفتم)               


 
فرمودند که ابتدای راه و سلوک سعادت این است که انسان در هر روز مقداری درباره وظایف خودش با پروردگار مالک الملوک تامل و تفکر کند. این برنامه ی کلیدی رفته رفته در زندگی به صورت امری لازم و ترک نشدنی که درآمد و تنها به قصد و نیت مجاهده با نفس و اصلاح نفس بود ، راهگشای گامهای بعدی خواهد بود.
در شرح حدیث چهارم ، صفحهنود و هشتم اضافه فرموده اند:

لیکن در اول کمی زحمت دادر آن هم بعد از ورود در اصلاح سهل و آسان می شود. عمده به فکر تصفیه و اصلاح افتادن است و از خواب بیدار شدن است.

منظور از خواب یک چیز شعری یا استعاره ای نیست بلکه واقعیت دنیاست انسان که در این دنیا وارد می شود، چشم و گوش و حواسش که به کار می افتد، اشتباه می شود بر او و خیال می کند که این بیداری است و همه چیز در منظر و مسمع و ملموس او قرار دارد، خیال می کند با همه چیز می تواند ارتباط برقرار کند و از همه چیز خبر بگیرد. این را می گویند خواب طبیعت. و در اثر همین برنامه فکری که امام فرمودند باید برنامه ریزی کند؛ یک حال بیداری پشت سر این ادامه ی فکر پیدا می شود که انسان متوجه این می شود که در خواب است، یکجور خوابی که غیر از خواب شبهاست خواب روزهاست، خواب چشم نیست خواب عقل و قلب است و انسان در اثر آن خواب نمی شناسد جهان را و نمی شناسد خودش را. و در اثر این نشناختن و اطمینان به حواس و از طرفی فشار زندگی و تنگناهای امور مانند تهیه وسایل زندگی و پیشامد جنگها و تهیه اسلحه ها و ... به فکر اختراعات می افتد، به فکرِ پیدا کردن انرژی ها و به خدمت در آوردن قوای طبیعت می افتد برای هم بهتر زندگی کردن و هم در جنگ ها به کار گرفتن و این جور مسایل.

بنابراین این خواب به این مسایل منتهی می شود و دیگر آدم کاملاً در غفلت قرار می گیرد از واقعیت جهان. تمام این اختراعات و افکار و علوم و شناخت امور طبیعی لوازم خواب طبیعت است و انسان غافل است و خیال می کند که وقتی مثلا بی سواد بود باسواد شد از کوری نجات پیدا کرده، وقتی باسواد شد و از فیزیک و ریاضی اطلاع پیدا کرد از کم سوادی به پرسوادی رسیده، همه اینها فریبندگی جهان طبیعت نام دارد و دارالغرور است که در قرآن با این نام آمده یعنی دار فریبندگی است .
و فرمودند که اولین منزل در اثر فکر در این مسایل، حالت بیداری ای است که به انسان دست می دهد که به آن می گویند " حالِ یقظه " یعنی بیداری، یعنی این تفکر در تمام عمر اگر ادامه پیدا کند موجب بیداری عقل و شعور می شود و خداوند برای اتمام حجت هم بیدارهایی را مامور کرده که ما را تکان بدهند و بیدار کنند و هم اگر در شهر و دیارهایی این افراد نبودند علمای طبیعت به جایی برسند که این مطلب را درک کنند مانند انیشتین ها و فلاسفه خیلی باریک بین و دقیق، آنها وقتی به بالاترین مراحل علمی خود می رسند هنگامی که از آنها می پرسند که شما از جهان چقدر تحصیلات پیدا کردید؟ می گویند انیشتین یک نردبان کوچکی داشت که در کتابخانه می گذاشت تا کتاب ها را جابجا کند و در پاسخ به این سوال گفت به قدر همین نردبان نسبت به آسمان.

بنابراین همین مطلب یک مقدار تکانی است که خدا به بزرگان بشریت در طبیعت مرحمت می کند و آنها اظهار عجز می کنند از بیداری، کانّه حاکم بر خودشان هم نیستند و می فهمند که عمرشان تمام شد و خیری با خودشان نخواهند برد، تمام ثروتهایی که اندوخته شد، مدالهایی که گرفته شد و منصب هایی که داده شد، آوازه ها و شهرت هایی که در دنیا برایشان پیدا شد با رفتن از این جهان همه آنها پوچ می شود و انسان مانند یک حیوان، یک مرغ، یک گربه یا یک موش از دنیا می رود، آنچه که در دنیا تحصیل کرده برای همین جا بود نه برای بعد از اینجا، برای روح نبود که روح باقی است بلکه برای جسم و زندگی همراه با خواب آلودگی طبیعت بود که آن هم تمام شد.

پس مرحوم امام(ره) واژه «سکر» و عبارت «خواب غفلت» را به کار می برد. اینها مسائلی نیست که از قبیل کلمات خوشایند بعضی از روشنفکرهای ما باشد که وقتی مطلبی می نویسند یا می گویند کلمات زیبا به کار می برند و جوانها هم خیال می کنند این کلمات و این جمله بندی ها واقعا یک حقایقی درونش است که کسی به آن نرسیده!! نه ؛ این حرفها نیست.

می فرمایند که: بیدار شدن از خواب غفلت و هشیار شدن از سکر طبیعت.

این شراب طبیعت در هر حال سرگرم کننده و گیرنده فرصت انسان است. و عمر او در این دنیا که تمام بشود انسان به صورت حیوانی از دنیا می رود و از واقعیات خودش و جهان چیزی نفهمیده و مطالبی هم که سرش شده و فهمیده مثلاً مخترع هزاران اختراع شده اینطور است که دوچرخه سواری را رسانده به هواپیما سواری، کشتی سواری را رسانده به زیردریا سواری، آدم کشی با چاقو شده با بمب اتم ویران کردن شهرها، این ها که هیچ فرقی نمی کند در بیدار شدن انسان و هشیار شدن. مافوق حیوانیت شدن با این چیزها نمی شود.


این است که می فرمایند : منزل اول انسانیت یقظه است و ان بیدار شدن از خواب غفلت و هشیار شدن از سکر طبیعت.


که اینها باید با فکر درست بشود. دروس کلاسی و مدرسه ای با فکر درست می شوند و با امتحان هم نتیجه آن مشخص می شود. اما در دروس بیدار شدن انسان که می فرمایند انسان باید در هر روز یک مقداری برای فکر وقت بگذارد، این کلاس یکسان نیست که معلم بیاید و امتحان کند و ببیند که این پنجاه نفر یا صد نفر دانشجو یا دانش آموز یا اساتید یا فرهنگیان یا وزرا یا وکلا یک درس و کلاسی داشته اند  و امتحانی از آنها بگیریم تا پاسخ دهند، نه؛ این دروس بیداری اینطور نیست. ممکن است کسی روز اول ده قدم جلو برود چون شرایط فکر را دارا بوده و ممکن است کسی ده سال همان اندازه که آن شخص در یک روز طی کرد را جلو برود، و این مسایل معنوی و درونی را فقط خودِ انسان متوجه می شود که چیزی فهمید یا نفهمید، به جایی رسید عقل و وجدانش یا هنوز هم خواب است؟!

  

حضرت آیت الله خسروشاهی

بنده خودم در سفری در حضور یک استادی از قم آمدیم به تهران و نمی دانم چه مطلبی باعث شد که برویم خدمت مرحوم شیخ مرتضی زاهد، ایشان پیرمردی بود که او را کول می کردند و به جلسات می آوردند و خیلی هم درس حوزوی ظاهراً ندیده بود اما قلبش تکانی خورده بود و انسان معروفی در تهران شده بود، خیلی هم اهمیت می داد به بیدار کردن مردم و جوانها. در بازار تهران شاید هر کاسبی که خمس بده و آدم خوبی بود با اینجور آدم ها آشنا بود و در جلساتشان شرکت می کرد و من شنیدم که ایشان در تمام عمرش به کربلا مشرف نشده بود و پرسیدند که آیا شما می خواهید مشرف شوید؟ فرمودند که هر جلسه ای که من شبها شرکت می کنم یک کربلا به حساب می آورم، چون می دانست که حضرت سیدالشهدا (ع) برای این مسایل اینهمه سختی تحمل کرد و خودش و خانواده اش زحمات برایشان وارد شد برای بیدار کردن بشریت بود، برای این تکان دادن به اجتماع بود. و واقعاً هم سیدالشدا با جریان عاشورا بشریت را تکان داد بطوریکه در هند، رهبر هندی ها (گاندی) که با انگلیس ها درافتاد و استقلال هند را بالاخره گرفت از او نقل کرده اند که گفت من این راه را از عاشورای امام حسین (ع) آموختم. در هر حال؛ ما با یک استادی در جلسه ای که ایشان داشتند خدمتشان رفتیم و من مثل شما جوانی بودم و خواستم از ایشان استفاده ای کنم و چیزی سوال کردم که یادم نیست ولی به یاد دارم که فرمود: من بعضی شبها خواب می بینم که الک دولک بازی می کنم و می فهمم که هنوز بچه هستم.!!
این شاید جواب بنده بود و می خواست بگوید که الان وقت این سوال تو نیست و تو یک جوانی هستی و باید از اول روش اصلاح نفس را پیش بگیری و یا اینکه واقعاً مطلب دیگری منظورشان بود، و دیگر من سوالی نکردم اما منظور این است که بیدار شدن و هشیار شدن انسانها پیش خودشان روشن می شود نه پیش دیگران که بفهمند این شخص چه کاره است، چون فریبندگی و واهمه و خیالات انسان و شیاطین، مسایل را به صور مختلف در می آورند ، گاهی انسان منبری می رود و سخنرانی و تفسیری انجام می دهد و مردم خیال می کنند که این به یک مقامی رسیده و باید برویم دورش را بگیریم و از او استفاده کنیم ولی خودش که فکر می کند درمی یابد که یک بچه است و با بچه گی اش خیلی فرق نکرده. چرا؟ برای اینکه آن موقع میل داشت که مثلاً سه چرخه سوار شود و حالا میل دارد که ماشین خوبی داشته باشد، آن زمان میل داشت که مثلا در پارک برود و با وسایل تفریحی بازی کند و الان میل دارد که در یک تجارتخانه یا مسجد یا هر مکان دیگری با مردم بازی کند و سرگرمشان کند، حرفهای خوب بزند و مردم را جذب کند، اینها همه یک سنخ است و طبیعتشان یکی است ولی حالتهایشان با هم فرق می کند مثل این است که انسان وقتی بچه است از نُقل استفاده می کند و آنرا دوست دارد اما وقتی دکتر شد دیگر آن نُقل را اگر مجانی هم به او بدهند نمی خورد اما چیزهای دیگر می خورد. اینها وضع زندگی و تغییر حالات است و چیز مهمی نیست که انسان خیال کند به مقامی رسیده و چیزی فهمیده .
( این مطالب در شرح حدیث چهارم است، صفحه نود و هشتم) پس بنابراین می فرمایند:

منزل اول انسانیت یقظه است و آن بیدار شدن  از خوب غفلت و هشیار شدن از سکر طبیعت است و فهمیدن اینکه انسان مسافر است.

وقتی انسان بیدار شده که می فهمد مسافر است، وقتی فهمید که مسافر است تمام زندگی اش زندگی مسافری می شود.
خیال مسافرت کردن متفاوت است با مسافرت واقعی، انسان می تواند بنشیند و خیال کند که الان من در هواپیما هستم ولی وقتی که کتاب می آورد و می خواهد مطالعه کند یا سخنرانی کند معلوم می شود که آن یک خیال بود چون در هواپیما که کتاب و صندلی و بلند گو و این چیزها نیست، پس معلوم می شود که آن خیال مسافرت بود. اما در اثر فکر کردن صحیح، حالِ مسافرت در وجودش پیدا می شود . مسافر معلوم است که چه جور زندگی می کند در سفر ، و این شخص هم به همان شکل در می آید.

انسان مسافر است و هر مسافر زاد و راحله می خواهد.  زاد و راحله انسان خصال خود انسان است.

وقتی که ما را در کفن می پیچند و در تابوت می گذارند و سوار آمبولانس می کنند و به غسالخانه می برند و بعد هم در گودی قبر می گذارند چیزی با ما نیست، حتی نفس هم نیست، هیچ چیز نیست و همه چیزِ دنیا از دست می رود. خب زاد انسان چیست؟ راحله اش چیست؟ زادش همان تغییراتی است که در روحش پیدا شد در اثر همین برنامه های اصلاحی که از قرآن و عترت به وسیله علما دریافت کرد و عمل کرد. روحش همان موقع ممکن است بالای قبر ایستاده باشد و تماشا کند که دارند برایش تلقین می خوانند یا دارند خاک رویش می ریزند و اگر آدم خوبی باشد همانجا حاضر است و اینها را می بیند و زادش نیز همراهش است، یعنی همان خصال نیکو و آن آدمیتهایی که با فکر و با رنجها و با تحمل ها و قناعت ها و سختی ها و شکرها و اعمالی که بین خودش و خلق و بین خودش و خدای خودش انجام داده، آثار و ملکات آنها تماماً در دلش است و لذا زاد را با خودش آورده است و در آنجا معلوم است که او چه کاره است و وقتی وارد آن جهان شود مامورین می گویند که اینجا برو یا آنجا برو و هر کسی را می شناسند که باید کجا برود.آن زاد و راحله اش چهره اش می شود و به بیرون تراوش می کند ، ولی اینجا نه؛ ممکن است در این دنیا غلام سیاهی باشد ولی آنجا مثل یک چراغ هزار شمعی روشنایی داشته باشد.

زاد و راحله انسان خصال خود انسان است. مرکوب این سفر پر خوف و خطر و این راه تاریک و باریک و صراط احدّ از سیف و ادقّ از شَعر، همت مردانه است.

اگر واقعاً توانست در خودش با فکر شبانه روزی و دقت ها و کناره گیری از بی فکرها و بی فکری ها، نرفتن در جلسات بی فکرها و سرگرمی ها و اگر قدر عمر را فقط با فکرکردن صرفش را جایز دانست و خرجش را جایز دانست که این عمر به درد فکر می خورد و نباید با کارهای دیگر صرفش کرد مگر به خاطر ضروریات زندگی که آنها هم جلوی فکر را نمی گیرد ، آنگاه زدا و راحله بدست آورده.
زاد و راحله انسان خصال خود انسان است. مرکوب این سفر پر خوف و خطر و این راه تاریک و باریک و صراط احدّ از سیف و ادقّ از شَعر، همت مردانه است.
این راه باریک و تاریک از شمشیر تیزتر و از مو باریکتر است که مضمون حدیثی نبوی است که فرمودند:

« اَلصِّراطُ اَدَقّ مِنَ الشَّعر وَ اَحَدّ مِنَ السّیف وَ اَظلَم مِنَ اللّیل »

یعنی راه انسانیت که در اینجا باید طی شود اینگونه است.
در شب تاریک اگر انسان چراغی ندارد و هوا هم تاریک است اصلاً صلاح نیست که حرکت کند چون نمی داند که روی چه چیزی پا می گذارد ، آیا سرنگون می شود؟ آیا می افتد ؟ باید سر جایش بایستد تا وقتی کسی چراغی برایش بیاورد.
این راه انسانیت و راهی که به وسیله همت مردانه باید طی شود هم اینگونه است و باریکتر از مو و برنده تر از شمشیر است. چگونه است که انسان تا به حال پا روی هیچ شمشیری نگذاشته و هیچ وقت روی هیچ مویی حرکت نکرده و این خواب انسانیت را اینقدر درباره اش پیامبر اسلام اهمیت داده و بزرگنمایی کرده  که اَلصِّراطُ اَدَقّ مِنَ الشَّعر وَ اَحَدّ مِنَ السّیف وَ اَظلَم مِنَ اللّیل .

در این راه همت مردانه و انسانیت لازم است نه همت کودکانه که آن آقا هم شاید می خواست بنده را ملتفت کند و بگوید که شما هنوز بچه هستی و وقت حرکتت نرسیده، خیال نکن که درونت تولید یک همتی شده که از من می پرسی باید چه کار کرد؟ اول باید برنامه فکر را دنبال کنی و به قدری متنفر بشوی از آنچه که در آن هستی و امیدوار شوی به آنچه که در پی او هستی که همت درونت پیدا شود آن هم همت مردانه. 

همت مردانه در تاریخ اسلام چند نمونه نشان داده شده که انسان واقعاً متحیر می ماند که چه همتی بوده مثلاً جناب حُر وقتی که آن جنایت بزرگ را انجام داد و حضرت سیدالشّهدا علیه السلام و خاندانشان را به دست ظالمین و کافرینِ بی حیا و پرقساوت و سنگدل مبتلا کرد که به آن وضع گرفتار شدند واسطه اش او بود منتها یک بیداری برایش پیدا شد و پشت سر این بیداری همت هم آمد. همت چه بود؟ این بود که گفت الان من در این سپاه عمر سعد یک فرد صاحب منصب هستم، یک افسر هستم، خانواده خودم را که ترک کرده ام به نام اینکه افسر سپاه هستم ترک کرده ام اما حالا باید همه اینها را قلم بگیرم. به این همت می گویند همت مردانه ، این بود که اسبش را به طرف خیمه حضرت حرکت داد و آمد خدمت حضرت، عرض کرد که من همان کسی هستم که شما را به این وضعیت دچار کردم آیا می توانم بازگشت کنم؟ حضرت فرمودند: بله.

این همت واقعاً خیلی عجیب بوده که یک مرتبه انسان در عرض چند لحظه اینطور عوض شود، یک مس و یک حلبی یکمرتبه طلا بشود و اینطور از همه چیز بگذرد!!!
و فرمودند: نور این طریق مظلم ایمان و خصال حمیده است.
یعنی در این راه سیاه و تاریک روشنی اش ایمان و خصال حمیده است. اول ایمان به خدا و قیامت و باور واقعی نه خیالی و فکری. مثل اینکه ما الان هر چه خیال کنیم که در هواپیما هستیم خودمان می دانیم که خود را فریب داده ایم و دروغ می گوییم اما ایمان داریم که روی زمین هستیم و در منزلیم، زیر سقفیم، در کنار دوستانیم، اینها ایمان است و قابل تردید نیست، یک همچنین ایمانی به زندگی پس از مرگ و به پیغمبر و خدای جهان و به دین و سپس تحصیل خصلت ها و افکار و عادات و ملکات صحیح و درست انسانی.

اگر سستی کند و فتور نماید، از این صراط نتواند گذشت، به رو در آتش افتد و با خاک مذلت یکسان شده به پرتگاه هلاکت افتد.

اگر اینجا همت نداشته باشد یک روز خوب می شود ولی روز دیگر فراموش می  کند، یک روز کار خوب می کند روز دیگر یادش می رود، چون همت همتی برنده مانند شمشیر نبوده و آنگاه به رو در آتش افتد و با خاک مذلت یکسان شده به پرتگاه هلاکت افتد.
چرا اینطور می شود؟ برای خاطر اینکه دنیای اینهمه بزرگ و سازنده این دنیای بزرگ هر روز جلو چشمش بود ولی او اهمیت نداده و بازیگری کرده با این دنیای خلقت و جهان منظم و این بازیگری عاقبتش این شده.

به پرتگاه هلاکت افتد و کسی که از این صراط نتواند گذشت ، از صراط آخرت نیز نتواند گذشت.

چون آنجا نمایش کارهای اینجا به صورت مجسم می شود و صراط می شود.
خطاب به بنده و شما می فرمایند:

ای عزیز، همت کن و پرده جهل و نادانی را پاره کن و از این ورطه هولناک خود را نجات ده.

پرده جهل پاره کردنش مشکل است، این نشستن ها و فکر کردن ها مثل نشستن پای دار قالی است که همینطور باید رشته رشته قالی را تهیه کرد ما باید همینطور وقت بگذاریم و بنشینیم به پاره کردن این جهل ها و نادانی ها و تامل کنیم و ادامه دهیم. از زمان کودکی تا زمان تکلیف هر کاری که انسان می کند پرده را ضخیم می کند نه اینکه پرده را از بین ببرد، پرده را محکم تر و ضخیم تر می کند. فلذا با هیچ وسیله ای جز تفکر صحیح و مداوم پاره شدنی نیست.

حضرت مولای متقیان و یگانه سالک راه و راهنمای حقیقی در مسجد فریاد می زد به طوریکه همسایه های مسجد می شنیدند.

 

 

حضرت آیت الله خسروشاهی 

 شما هیچ وقت از یک رهبر یا از یک رئیس جمهور، از یک پیش نماز فریاد شنیده اید؟ اگر در یک اداره یا دانشگاهی هستید هیچ وقت شنیده اید که مثلاً یک استادی فریاد بزند به طوریکه از فضای دانشگاه صدایش بیرون برود؟

امام می فرماید که حضرت مولا در مسجد فریاد می زد به طوریکه همسایه های مسجد می شنیدند.


«تَجَهَّزُوا رَحِمَکُمُ الله؛ فَقَد نُودِیَ فیکُم بِالرَّحیل»

آماده شوید، صدای زنگ قافله را بشنوید. مثل صدای قطار که موقع حرکت یکی دو صدا می زند و همه می دوند که خود را برسانند تا از قطار جا نمانند. تَجَهَّزُوا رَحِمَکُمُ الله؛ فَقَد نُودِیَ فیکُم بِالرَّحیل. صدای رحیل و حرکت قافله بلند شده، خودتان را آماده کنید.
این جمله که امام آورده اند: تَجَهَّزُوا رَحِمَکُمُ الله؛ فَقَد نُودِیَ فیکُم بِالرَّحیل در خطبه صد و نود و پنج نهج البلاغه است که مرحوم امام فقط همین قسمت را نقل کرده اند.

هیچ تجهیزی در سفر آخرت برای شما مفید نیفتد الا کمالات نفسانیه انسانیه و تقوای قلب و اعمال صالحه و صفای باطن، بی عیب و بی غش بودن. فرضاً که اهل ایمان ناقص صوری باشی ، باید از این غشها خالص شوی تا در زمره سعدا و صالحین قرار گیری.

بی غش بودن یعنی بی نفاق بودن و پاک بودن، یعنی بر فرض که توانسته باشی ایمان داشته باشی تازه این غش و نفاق ها که در خودت جمع کردی باید پاک شود تا اینکه به سعدا و صالحین و مومنین برسی.

رفع این غش با آتش توبه و ندامت و گذاشتن نفس را در کوره عتاب و ملام

نفس باید مثل آتش در درون بسوزد از بس که آدم به او عتاب و خطاب و بدگویی بکند.

و ذوب کردن آنرا به آتش پشیمانی و برگشت به سوی خداست.

این است که باید هر روز انسان فکر کند تا کم کم درونش آتشی روشن شود از ندامت ها و پشیمانی ها، به جای آن آتشی که خدای ناکرده ما رو به آن در حال حرکتیم.

در این عالم خودت بکن ، والا در کوره عذاب الهی و نارُاللهِ المُوقَدَه قلبت را ذوب کنند

چون قلبی که با خودت برده ای پر از خباثت ها و رذالت ها و بدی ها بوده و جهان بعدی آنجور نیست که هر که بخواهد هر جایی برود، نارُالله، نار به معنی آتش است که اضافه شده به نام مقدس خدا یعنی آتش خداالمُوقَدَۀ که روشن شده، تَطلِعُ عَلَی الاَفئِدَۀ  اجاقش دلهای ماست و محل پیدایش این آتش خارج از ما نیست و مثل آتش های دنیا نیست که انسان اگر پیراهنش را روی آن بزند خاموش شود یا اگر با پا روی آن برود خاموش شود یا اگر روی آن آب بریزد یا به آتش نشانی بگوید خاموش شود، نه؛

قلبت را ذوب کنند و خدا میداند چند قرن از قرنهای آخرت این اصلاح طول می کشد.

این کوره که روشن شد قلب انسان را ذوب می کند چون ملکه است و پیدایش او در این دنیا به تدریج پیدا شده و انسان را ساخته به صورت یک انسان فاسد و مفسد و حالا باید این فسادها پاک شود.

پاک شدن در این عالم سهل و آسان است ؛ تغییرات و تبدیلات در این نشئه خیلی زود واقع می شود ؛ و اما در آن عالم تغییر به طور دیگری است و زوال یک ملکه از ملکات نفس قرنها طول دارد.

یعنی شستشو دادن قلب از یک خلق رذیله و زشت و مراقبت از ناشایست های فردی و اجتماعی در این دنیا آسان است اما اگر نکردی و جمع شد و رسوب پیدا کرد زوال آن در آن دنیا قرنها طول می کشد.

پس ای برادر تا عمر و جوانی و قوت و اختیار باقی است اصلاح نفس کن.

الان از بنده نه قوت باقی مانده، نه جوانی، نه اختیار؛ اگر بخواهم سر وقت هم کاری بکنم نمی توانم.

تا عمر و جوانی و قوت و اختیار باقی است اصلاح نفس کن. اعتنا به این جاه و شرفها مکن.

چون وقتی انسان به وضع زندگی اش که مثلاً از لحاظ مالی مقداری خوب شده نگاه می کند می گوید حالا که من به اینجا رسیده ام با این ده یا پانزده سال زحمت، چطور می شود که این صندلی را خالی کنم و مثلاً بگویم این وضع را نمی خواهم ادامه بدهم؟!!

اعتنا به این جاه و شرفها مکن . تو آدمزاده ای ، صفت شیطان را از خود دور کن.

وگرنه تو از مظاهر شیطانی و شیطان مجسمی. شاید صورت برزخی و قیامتی تو شیطان باشد، پیدایش صورت شیطانی و تجسم به قیافه و چهره یک شیطان به خاطر این است که دلهای ناپاک، عمر انسان را در اطاعت از فرامین و دستورات شیاطین سپری می سازند و ویژکی دل این است که رفته رفته از کردار شیطانی رنگ و زنگار شیطنت می گیرد و به هیچ وجه پذیرای حقوق انسانیت نیست. بر فرض که جنایتکاران مانند صدام یا یزیدیان یا معاویه صفتان در دنیا هم جراحتی یا اعدام می بینند هرگز کیفر عادلانه قتل و غارت ها و آتش زدنهای سنگدلانه شان نخواهد شد.
خب، عرض می شود که تتمه فرمایش حضرت مولا در آن خطبه که فریاد می زد: آماده باشید صدای کاروان می آید که می خواهد حرکت کند در خطبه صد و نود و پنجم بدین شرح است:
- وَ اَقِلّوالعُرجَۀَ عَلَی الدُّنیا:
 فرصت های دنیا را ناچیز تلقی کنید و دل به آن نبندید، با توشه شایسته رو به جهان دیگر آورید زیرا در این راه فرا رویتان گردنه ای صعب العبور و منازل ترس آور و هولناک است، سختی های جان دادن، گرفتاریهای جهان پس از آن که نامش برزخ و یا قبر است، ایستگاههای بازپرسی رستاخیزی در پیش است، از وارد شده و توقف در آنها ناگزیرید. و بدانید که چشمان مرگ حتمی متوجه شماست به طوریکه گویا چنگالهایش شما را درگرفته و تنها کردارهای زشت و ناشایست شما از توجه به آن شما را باز داشته.
- فَقَطِّعُوا عَلائِقَ الدُّنیا: 
 این بندهایی که در دنیا زنجیر مانند به خودتا بسته اید و دنیا را جایگاه همیشگی فرض کرده اید اینها را قطع کنید و دل به توشه های پرهیزگاری بدهید. علائق اگر دل را بگیرد از بند و زنجیر دست و پا گیرتر است.

انشاءالله بقیه اش در جلسه بعد، با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد.

 

 

جلسه بیست و هفتم شرح اربعین 

 

 دانلود فایل pdf جلسه بیست و هفتم شرح اربعین حضرت امام خمینی(ره)

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
این پایگاه برای انعکاس فعالیت های مسجد و مکتب تعلیمی و تربیتی حضرت زهرا سلام الله علیها راه اندازی شده است.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 65
  • کل نظرات : 27
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 39
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 17
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 20
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 95
  • بازدید ماه : 314
  • بازدید سال : 1,333
  • بازدید کلی : 92,217