loading...
مسجدومکتب تعلیمی وتربیتی حضرت زهرا سلام الله علیها
نویسنده اول بازدید : 194 چهارشنبه 29 آذر 1391 نظرات (0)

 بسم الله الرحمن الرحيم

شرح حديث اول از چهل حديث حضرت امام خميني(ره)

در محضر حضرت آيت الله خسروشاهي(جلسه بیست و چهارم)

 

 


مرحوم امام (ره) در بحث تفکر به جمله اي اشاره کرده و رد شده اند ولي بسيار پرمعناست، فرمودند: انسان در قدم اول بايد براي فکر وقتي بگذارد در شبانه روز، و در پايان اين بحث فرموده اند:


اميد است اين تفکر که به قصد مجاهده با شيطان و نفس اماره است راه ديگري براي تو بنماياند و موفق شوي به منزل ديگر از مجاهده


 عبارت ايشان اين معنا را مي رساند که هر کس به فکر اصلاح درباه خودش باشد و برنامه اش را نيز از اساتيد اخلاق اسلامي مانند ايشان بگيرد بايد منظوري نداشته باشد چون وقتي انسان در يک جامعه اي زندگي مي کند که سخن از اخلاق و تربيت و مسايل معنوي رسميت دارد و کساني که از اين مطالب بهره اي دارند به منصبي مي رسند، خواه ناخواه در درونِ انسان اين واقع مي شود که اخلاق و اصلاحات و معنويات هم راهي است براي ترقي در اجتماع، به همين جهت مي خواهد برنامه ريزي کند براي اخلاق و اصلاح نفس ولي غافل است که اين برنامه ريزي براي اصلاح نفس نيست بلکه براي آماده کردن راه به منظور رسيدن به يکي از مناصب رسمي اجتماع است منتها چون اجتماع از صورت ماديت به صورت معنويت متمايل شده و معنويت هم آثاري دارد، انسان نفسش خيلي زيرک است و شيطان هم کمکش مي کند که بخاطر اصلاح امور مادي از معنويت استفاده کند.


 بنابراين مثل امثال بنده وقتي وارد بشود در اين رشته ها به جايي نمي رسد و نمي فهمد که چرا به جايي نرسيد و ممکن است برايش ترديد بيايد که اخلاق و اصلاحات نفس که گفته شده معناي صحيحي نداشته. ولي رمزش را در اينجا خود ايشان (مرحوم امام(ره)) بيان کرده و فرموده اند: اين تفکر (زيرا منزل اول تفکر است) اما نه تفکر مطلق بلکه اين تفکر بايد به قصد مجاهده با شيطان و نفس اماره باشد، و اميد است اين تفکر راه ديگري براي تو بنماياند.
معلوم مي شود که اين اصلاحات، طرق و راههايي است که به هم مربوط هستند و از راهي به راه ديگر متصل مي شود و مانند يک نردبان و ساختماني است که انسان را رو به بالا حرکت مي دهد و قدم اول و پله اول آن نيز فکر است ولي نه مطلقِ فکر. براي اينکه در هيچ عبادتي مطلق نگفته اند، مثلاً گفته اند نماز بخوان اينطور مي شود، دعا کن اينطور مي شود، زيارت برو اينطور مي شود، شهيد بشو اينطور مي شود، همه اين آثار مال مطلق نيست بلکه براي مشروط است، يعني در صورتي که در قدم اول تفکر صحيح انجام بگيرد راهي براي انسان فراهم مي شود و وقتي در آن تمرين و ممارست را ادامه داد راه ديگري اميد است که پيدا شود.
در اينجا اين سوال مطرح است که چرا فرموده اند: اميد است اين تفکر که به قصد مجاهده با شيطان و نفس اماره است راه ديگري براي تو بنماياند و موفق شوي به منزل ديگر از مجاهده.  اين اميد است، براي چيست؟
براي اين است که برنامه هاي اصلاحات نفس مثل دروس دبستان و دبيرستان و دانشگاه نيست که انسان بداند اگر برروي اين مسائل کار کند و شب نخوابي کند و زحمت بکشد حتما به جايي مي رسد، اين طور نيست و از همان کلاس اول بايد قصدش قصد صحيح باشد و لذا بايد رفيق داشته باشد، رفيقي که قدمي پيش تر رفته و تجربه اي بيشتر داشته به طور مشاوره و همراهي و همگامي باهم کار کنند ، اين عبارت چنين نتيجه اي از آن برداشت مي شود اميد است اين تفکر که به قصد مجاهده با شيطان و نفس اماره است راه ديگري براي تو بنماياند و موفق شوي به منزل ديگر از مجاهده.
و درباره تفکر که قدم اول است فرمودند که بايد درباره اين باشد که خدايي که جهان و من را که هيچ بوديم به يک مقامي از وجود رسانيد با او بايد چه کرد؟


خب اين قدم اول که فکر است نتيجه بخشي اش وقتي است که براي همين موضوع فکر کند. جستجو در باطن و ضمير بايد براي همين باشد و نبايد هدفگيري تفکرات و فکر کردن ها مطلق باشد که مي خواهم چيزهايي بفهمم يا مثلاً مي خواهم بفهمم که قرآن و نهج البلاغه چه مي فرمايند و علماي اسلام چه حرفي دارند. مثل بعضي روشنفکرها و برخي خارجي ها که جلسات تشکيل مي دهند و مطالب اسلام و تشيع را روي ميز مي گذارند و درباره اش فکر مي کنند که ببينند اينها چه خواسته اي دارند چه برنامه هايي دارند، دستوراتشان چيست؟ معناي آيات قرآن چيست و از اين قبيل مسائل.
اين تفکرات هدف را به دست متفکر نمي دهد، مثل مسجد رفتن يا آخوند شدن. آدمي که پا در مسجد مي گذارد بايد قبلا از منزلش نيت کرده باشد که مسجدي که مي خواهم بروم براي چه مي روم؟ اگر در آنجا رفتم و ديدم يک آقايي از اهل محل يا از خارج از محل آمده و مي شناسمش و مي دانم که او صلاحيت دارد بايد او را جلو بيندازم يا اگر مي خواهم منبر بروم اگر آقايي آمده که مي دانم صلاحيت دارد بايد پايين بيايم و به او بگويم که شما مستفيض بفرماييد که بنده هم استفاده کنم. اينجور منبر رفتن، اينجور مسجد رفتن، اين جور حج و عمره رفتن  و عبادتهايي اينچنيني نتيجه مي دهد ولي شايد اکثر امثال بنده که به جايي نرسيدند درباره اين بود که اينجور برنامه را برداشت نکردند، و اينکه مرحوم امام عليه الرحمه در ابتدا فرمودند: انسان اعجوبه است يعني همين مسئله، يعني انسان مانند يک کپسولي است که بايد عروج کند و در خلقتش و در درونش پيچيدگيهاي زيادي به کار رفته. يک بره و گاو نيست يک موجود انساني است که بايد براي او برنامه ريزي شود تا او به سعادتهاي عالي که فوق فرشتگان است برسد، از اين جهت يک چنين باريک بيني هايي در درونش وجود دارد و لذا انسان بايد اساتيدي پيدا کند که معتقد باشد آنها اين رموز را توجه دارند.


من به ياد دارم که مرحوم امام شايد در حدود بیست سال قبل از انقلاب در مدرسه فيضيه سخناني اخلاقي مي فرمود، مي فرمود که انسان وقتي مقداري درس خواند آنوقت هوس مي کند که مثلاً کتابي بنويسد و اين براي همين است که خيال مي کند که اين چيزها با تحصيلات رسمي به دست مي آيد و آن وقت خوف و بيمناکي ندارد که ممکن است اين زحمات به باد برود.
در زمان ما هم اتفاق افتاد که بعضي از روشنفکران که خيلي زيرک و درسخوان و پر مطلب بودند و جلساتي براي نسل جوان و دانشجويان داشتند و اساتيد حوزه و دانشگاه جزء آنها رفته بودند و جزء اعضاي شوراي انقلاب هم شده بودند ولي گويا يک چنين مربي هايي از اول آنها را ملتفت خطرات سواد آموزي و علم و دانش نکرده بودند. وقتي انسان ناخواسته و ندانسته عملي که در معنويات انجام مي دهد مانند عملش در ماديات باشد وقتي يک مقدار خطبه ها را بلد مي شود، تفسير ها را بلد مي شود، سخنران خوبي مي شود، کلمات زيبايي به کار مي گيرد، مردم و جوانان پشت سرش شلوغ مي کنند و دورش مي آيند، اين شخص فکر مي کند که خوب همه همينطور هستند و علما هم همينطور هستند و ما هم رموزي را فهميده ايم که آنها نفهميده اند و بايد قدر ما را بدانند، ولي همين شخص وقتي ديد که مثلا اگر در جايي که براي انتخابات ثبت نام کرده بود راي نياورد، يا رياست و مديريتي که دلش مي خواست به او نرسيد يک مرتبه هوس خارج از کشور مي کند و از اين قبيل مسائل برايش پيش مي آيد.


در جلد اول کتاب شريف بحارالانوار روايت سازنده اي آمده که شايد قبلا هم متذکرش بوده ايم ولي تکرارش هم زياني ندارد (بحار جلد اول صفحه صد و سی و یک) روايت از روضه الواعظين است از حضرت علي (ع) از پيامبر اکرم (ص):


اِنَّهُ قالَ يَنبَغي لِلعاقِلِ اِذا کانَ عاقِلاً يَکوُنَ لَهُ اَربَعُ ساعاتٍ مِنَ النَّهار
هر انسان خردمند و خرد ورزي بايد چهار برنامه در شبانه روز داشته باشد.


- ساعَه يُناجي فِيها رَبَّهُ
 مقداري با خداي خودش مناجات کند، اين بسيار اهميت دارد که در اديان ديگر اين طور نيست، هيچ ديني ما نداريم که راه را براي همه گشوده باشد، بلکه بايد در خدمت افراد خاصي در روز خاصي در محل خاصي رفت و آنجا مواعظي شنيد و پولهايي داد و آمد، اما اينکه شخص در منزل خودش بيدار شود و عبادت کند و جزء فرائضش باشد و جزء لوازم زندگيش باشد، از شرايط عاقل بودنش باشد اينطور نيست. اينها همه باعث ترقي بشر است که اسلام در تعاليم اسلامي براي عاقلها و داناها برنامه ريزي کرده.
 خب اگر کسي عاقل است چه نيازي دارد به اينکه اين برنامه را عمل کند؟ نيازش اين است که با عقلي که خدا به او داده مي فهمد که راه راهي مشکل است و آتيه خطرناکي در پيش است و ممکن است فردا من ديگر نباشم، ممکن است تصادف يا سکته يا عوامل ديگر جان مرا بگيرد، خب من اين راه را که هنوز در ابتداي آن هستم يا در نيمه هاي آن هستم چگونه و با چه سرمايه اي و با چه وسيله اي بايد طي کنم؟


- ساعَه يُناجي فِيها رَبَّهُ
مقداري از وقت را براي اين اختصاص دهد که با خدا هم صحبت شود و مشغول مناجات با خدا گردد، و با خودش قرار بگذارد. وقتي قرار گذاشت آنوقت آن حساب و فکر و اين مسائل يک نمکي و يک شيريني اي به زندگي اش تزريق مي کند و نتيجه مي گيرد
بنابراين اول  ساعَه يُناجي فِيها رَبَّهُ   است و سپس:


- وَ ساعَه يُحاسِب فيها نَفسَهُ
بايد درباره اين موضوع فکر کند که تا ديروز وضع من چه بوده، چه دانشهايي را بايد تحصيل مي کردم که نکردم، چه اعمالي را بايد انجام مي دادم و ندادم؟
و سومي که اين هم خيلي مهم است:


- ساعَه يَاتي اَهلَ العِلم ، اَلَّذينَ يَنصُرُونَهُ في اَمرِ دينِهِ وَ يَنصَحُونَهُ
يک رفيق يا دو رفيقي داشته باشد که با آنها جلسه اي داشته باشد و در آن جلسه تذکراتي ديني از پيشرفته ترين افرادشان بگيرد به عنوان نصيحت نه به عنوان مريد و مرادي و چشم و گوش بسته و از اين قبيل مسائل. نصيحت يعني خيرخواهي و خيرخواهي هم آنست که اگر کسي براي کسي خيرخواهي مي کند بايد راه و رمزش را هم به او بفهماند، انسان خيرخواه نمي گويد که از من کورکورانه تقليد کن بلکه مي گويد به خاطر اين موضوع و به خاطر اين دليل من به تو مي گويم که اينجور عمل کن، اينجور شغلي را انتخاب کن، با اينجور رفيقي همنشيني کن يا از فلان افراد دوري کن.
پس سه برنامه معنوي شد و برنامه چهارم هم ظاهري:


- وَ ساعَه يُخَلّي بَينَ نَفسِه وَ لَذَّتِها مِن اَمرِ الدُّنيا فِيما يَحِلُّ وَ يُحمَد   
و ساعتي را هم اختصاص دهد به انجام امور ظاهري بدني نشاط آور. مثلاً زماني را اختصاص دهد به ورزش يا پياده روي در هواي مناسب بين الطلوعين يا با رفقايي که اهل معصيت و غيبت و گناه نيستند همصحبتي کند.

در صفحه صد و هشت بحارالانوار روايت ديگري است از خصال صدوق عليه الرحمه از حضرت باقر عليه السلام:


قال: قالَ رَسُولُ الله صَلَي الله عَلَيهِ وَ آلِه: لَم يُعبَد الله عَزَّوَجَل بِشَيءٍ اَفضَل مِنَ العَقل
خداوند به چيزي بهتر از عقل عبادت نشد. پس معلوم مي شود که عاقل خيلي مقام دارد و مومنِ عاقل، يعني مومني که اهل تعقل باشد جداست از مومنين ديگر


وَ لا يَکوُنُ موُمِن عاقِلاً حَتّي تَجتَمِعَ عَلَيهِ عَشرُ خِصال
مومن، عاقل نيست مگر اينکه ده صفت در او پيدا شود.
ايمان آوردن خيلي عقل نمي خواهد، اگر انسان به همان عقل ابتدايي هم که يک انسان بالغ دارد توجه کند مسائل ديني برايش آسان است اما اين 10 صفت را تهيه کردن خيلي مشکل است:


اول:  اَلخيرُ مِنهُ مَامولٌ
اهل خير مي شود و همه مي شناسند که اگر کار خيري مي خواهند بايد به او مراجعه کنند، در محله در مسجد، در مدرسه و در همه جا آدم کارراه اندازي است و به درد مردم رسيدگي مي کند.


دوم: وَ الشَّرُ مِنهُ مَامُونٌ
ولي کسي از اين شخص پروا و ترسي ندارد که مثلاً بگويد او آبروي مرا مي برد يا مثلا بگويد اگر امانتي به او بدهم به اموال من دستدرازي مي کند يا اگر مستاجرم باشد نمي توانم به او اطمينان کنم. مومن عاقل نبايد اينچنين باشد و تهيه اين صفات هم نياز به برنامه ريزي دارد و اسلام اين برنامه ريزي را ارائه کرده.


سوم:  وَ يُزََکيّهِم وَ يُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَ الحِکمَ و به جايي مي رسد که:

چهارم:  يَستَکثِر قَليلَ الخَير مِن غَيرِه
کار خير کوچکي که از ديگري مي بيند در نظرش بزرگ و قابل تشکر مي آيد.


پنجم: وَ يَستَقِلُّ کَثيرَ الخيرَ مَن نَفسِه
اما کار بزرگ خوبي را که خودش انجام داده براي خودش اهميت قائل نيست.
چقدر زحمت مي خواهد که انسان با تفکرات و تعقل به اين درجه برسد که رموز باريک مانند موهايي را که در اعمال پيدا مي شود و اعمال را از صلاحيت پايين مي آورد از آنها مي ترسد و لذا کارهاي خير خودش را مهم نمي داند اما وقتي از فرد ديگر ديد مي گويد که انشاءالله سالم به کار گرفته شده.


ششم: وَ لا يَساَمُ مِن طَلَبِ العِلمِ طول عُمرِه
هيچوقت از يادگيري در تمام عمرش خسته نمي شود (طَلَبِ العِلمِ يعني طلبه بودن) بنابراين تمام مجتهدين، علما و مراجع دست از طلب العلم برنمي دارند تا دم مرگشان. اگر شخصي عاقل باشد و تاجر باشد حتما بايد طالب علم هم باشد، اگر شخصي دانشمند باشد يا مدرس و معلم مدرسه باشد يا استاد دانشگاه باشد بايد طلبه هم باشد اما اگر کساني هستند که وقتي قدري که مدارک گرفتند و حقوقشان بالا رفت ديگر پايشان به هيچ مجلسي و هيچ کلاسي که استفاده اي از آن کنند نمي خورد، اينها از کساني نيستند که عاقل شرعي باشند، اينها خداي ناخواسته دچار غرور شده اند «وَ لا يَساََمُ مِن طَلَبِ العِلمِ طول عُمرِه»


هفتم:  وَ لا يَتَبَرَّمُ بِطُلّابِ الحَوائِجِ قِبَلَهُ
هيچوقت نسبت به کسانيکه با او کار دارند اظهار خستگي نمي کند و هميشه در پي اين است که کاري از دستش براي ديگر بربيايد  کم کم مطالب باريک مي شود.

 

هشتم:  الذُلُّ اَحَبُّ اِلَيهِ مِنَ العِز
ذلت؛ يعني بي اعتنا بودن براي او از عزت و سرافراز بودن در جامعه دوست داشتني تر است.
 اين خيلي مهم است که انسان در اثر برنامه تفکري و ارتباط برقرار کردن با خدا در هر روز از همه چيز مستغني مي شود و ديگر به هيچ عزتي دل نمي بندد که مثلاً من اگر وکيل مجلس شدم يا وزير شدم يا مثل ما به مقامي رسيدند، آنها را براي خودش چيزي بداند، نه اينها برايش هيچ نيست و ارزشي ندارد، بي اعتنا بودن در اجتماع برايش از قابل اعتنا بودن و معروف و مشهور بودن و عکس گرفتن و مورد اشاره مردم قرار گرفتن و از اين قبيل مسائل بهتر است. اگر کسي نشناسد او را برايش دلپذيرتر است، مثلا اگر ده سال در محله اي زندگي مي کرده يا مغازه داشته يا آخوند بوده و کسي نشناخته که او چه کاره است. اين ناشناخته بودن براي او مهم نيست. اينها همه آثار همان چهار برنامه اي است که فرمودند در شبانه روز داشته باشد.

 


نهم: وَ الفَقرُ اَحَبُّ اِلَيهِ مِنَ الغِنا، نَصيبُهُ مِنَ الدُّنيا، القُوت
فقر و دست خالي بودن براي او از پول داري و ثروتمندي ارزشش بيشتر است.
خب اين چه معنايي مي دهد؟ در حاليکه فقر از بلاها شمرده مي شود. اين را دانشمندان معنا مي کنند و مي گويند: انساني که اهل عقل و خرد و معنويت است ممکن نيست که مصادف نشود با يک پست و مقام ها و مسئوليت ها يا کسب و کارهايي که باعث عزت ظاهري و ذلت باطني اش مي شود. تا زماني که اين مقام را نداشت زندگي معمولي داشت و يک لقمه ناني خداوند به او مي داد و با خانواده اش زندگي را بسر مي کردند اما وقتي قدري بالا آمد و صاحب کمالاتي شد آنوقت است که مورد طمع ديگران قرار مي گيرد، و مردم به طرف او مي آيند و او را دچار تکاليف ناراحت کننده اي مي گردانند و مي گويد که اي کاش اين را نداشتم و اينها مرا رها مي کردند. پس منظور از اين فقر، گدايي نيست بلکه فقر به معناي اينکه در امور دنيوي مورد نظر قرار نمي گيرد که جزء اغنيا به حساب بيايد.

حضرت آیت الله خسروشاهی

جناب آقاي مکارم کتابي دارند به نام"انگيزه مذاهب" که درباره اين است که مذاهب چگونه روي کار آمدند و جامعه شناسها در مورد مذاهب چه گفنه اند. در آنجا ايشان به اين مطلب تفسيري کرده اند:
منظور از فقري که مورد ستايش است فقر به معناي بي نوايي نيست بلکه يک نوع سادگي در زندگي و مبارزه با تجمل پرستي است که توام با آزادگي و بيداري و آگاهي باشد در برابر ثروتي که مايه غرور و تکبر و تجمل پرستي مي گردد در آيه شريفه بیست و هشتم از سوره مبارکه کهف به اين مسئله اشاره شده که خطاب به پيامبر مي فرمايد: 


وَاصبِر نَفسَکَ مَعَ الَّذينَ يَدعُونَ رَبَّهُم بِالغَداهِ وَ العَشي
خود را با کسانيکه با ما آشنا هستند و به ذکر صبحانه و شبانه ما سرگرمند آشنا کن و هماهنگ قرار بده
يُريدوُنَ وَجهَهُ وَ لا تَعدُ عَيناكَ عَنهُم تُريدُ زينَهَ  الحَياهَ  الدُّنيا
آنهايي که وجه خداي خود را مي خوانند- با اينها باش- به خاطر زينت حيات دنيا  روگردان از آنها نباش.
وَ لا تُطِع مَن اَغفَلنا قَلبَهُ عَن ذِكرِنا
 اگر كسي را ديدي كه ذكر ما را كم مي گيرد و آشناي با ما نيست، گوش به حرف او نده (البته اين ها خطاب به پيامبر(ص) و دستور به امت است)
وَ اتّبَعَ هَواهُ  وَ كانَ اَمرُهُ فُرُطا


ترجمه: اي پيامبر(ص) به كافران مرفه كه در بندِ ايمان نيستند دل نبند بلكه خود را همراه كساني كه هر صبح و شام پروردگارشان را مي خوانند و خشنودي او را مي طلبند قرار ده و ديدگانت را از آنان مگردان. يعني وقتي با آنها هستي ديگر چشم را به غير آنها سرگرم نكن و هوس ديدن غير آنها را نكن ديدن ايشان براي شما بس است. از كساني كه قلبشان به خاطر اعمالشان از ذكر ما به غفلت مبتلا شده و دنبال فكر دنيايي هستند دوري کن، ما ايشان را از ياد خود غافل كرديم نه اينکه آنها به جهت ترقي در امور دنيايي از ما دوري مي کنند و ياد ما نيستند نه؛ آنها كساني هستند كه ما به عقوبت مبتلايشان كرديم كه قلبشان رو به ما نباشد و عمرشان سربيايد بدون اينكه با ما آشنا شده باشند.
اينگونه افراد اسمشان اهل رفاه است. و اينکه فرمودند: فقر از غنا برايشان (مومن عاقل) بهتر است يعني غنايي كه انسان را از خدا غافل مي كند و انسان عاقل گرفتار اين بلا نمي شود بلكه به همان نان مختصري كه خدا به او مي دهد خود را دلخوش مي كند.
پس يکي از توجيهات فقر يعني ساده بودن و بي تجمل بودن، آيت الله مكارم در ادامه ي اين مطلب در بيان يکي ديگر از توجيهات فقر اينچنين مي فرمايند :
گاهي منظور از فقر محروميت هايي است (که اين ديگر واقعاً فقر است يعني انسان پولي ندارد که لباس نو براي خودش يا براي بچه اش بخرد). كه بخاطر طرفداري از حق در محيط هايي که باطل بر آن حكومت مي كند دامنگير پيروان حق مي شود.
اين نوع فقر اسمش فقر اختياري است يعني به محض اينکه به اهل باطل روي خوش نشان بدهد همه جور با او مي سازند اما اين شخص رو به آنها نمي رود. که به اين مي گويند فقر اختياري
 روشن است كه در اينگونه محيط ها طرفداران حق براي حفظ و پيشبرد اهداف خود ناچارند تن به پاره اي از محروميت ها بدهند. حديث " مَن اَحَبَّنا اَهلَ البيت فَاليَعُدَّ لِلفَقرِ جُلبابَه" (يعني هر كس مي خواهد با ما دوستي كند بايد لباس فقر را براي خودش آمده كند). اشاره به همان محيط هايي است كه پيروان حق از طرف طرفداران باطل در فشار بودند.

براي مثال الآن در بيروت دولت آمريكايي اي كه روي كار است و نخست وزير غيرشيعه اي كه حکومت آمريکايي را اداره مي کند لابد الان شيعيان در آنجا تحت فشارند و كسي نيست که مثلاً در ادارات به داد ايشان برسد و سفارشي براي ايشان انجام بدهد.اين فشار ها همان فقر اختياري است كه براي حفظ عقيده است كه انبياء و اولياء نيز به آن گرفتار بودند.در زمان حكومت هايي مثل بني اميه و بني عباس امامزادگان و دختران و زنان ايشان به همين وضع (فقر و محروميت) دچار شده بودند. اما حاضر بودند به همان وضع بمانند، بدون اينكه دست از عقيده خود بردارند.
به همين مناسبت يك جرياني را از کتاب داستان راستان استاد شهيد مطهري (داستان بیست و نهم) به نام «سفره خليفه» بيان مي كنيم.
شريك بن عبدالله نخعي - از فقهاي معروف قرن دوم هجري - به علم و تقوي‏ معروف بود. مهدي بن منصور خليفه عباسي علاقه فراوان داشت كه منصب قضا را به او واگذار كند،  ولي شريك بن عبدالله  براي آنكه خود را از دستگاه ظلم دور نگاه دارد زير اين بار نمي‏رفت. نيز خليفه علاقه‏مند بود كه شريك را معلم خصوصي فرزندان خود قرار دهد تا به آنها علم حديث بياموزد، شريك اين كار را نيز قبول نمي‏كرد و به همان زندگي آزاد و فقيرانه‏اي كه داشت قانع بود.
-  اگر معلم بچه هاي خليفه مي شد مي بايست سر سفره آنها مي آمد و با آنها غذا مي خورد و خانواده خلفا نيز شراب و غذاهاي نامناسب و حرام مي خوردند، حرفهاي ناجور مي زدند، خونهاي ناحق مي ريختند و او نمي خواست که خود را با اين دستگاه همراه کند و به لقمه ناني قناعت مي کرد،  وَ الفَقرُ اَحَبُّ اِلَيهِ مِنَ الغِنا
 روزي خليفه او را طلبيد و به او گفت: بايد امروز يكي از اين سه‏ كار را قبول كني؛ يا عهده دار منصب قضا بشوي، يا كار تعليم و تربيت فرزندان مرا قبول كني، يا آنكه همين امروز نهار با ما باشي و بر سر سفره ما بنشيني. شريك با خود فكر كرد.
اين بود که عرض کردم امام مي فرمايند اگر فکر را بخاطر خدا مشغول شويم نتيجه مي گيريم، اينجاست که کسي به او (شريک بن عبدالله نخعي) ياد نداده بود که رو به خدا کند و بگويد خدايا من اينجا گرفتار شده ام و از تو کمک مي خواهم. شريك با خود فكر كردو گفت، حالا كه اجبار و اضطرار است، البته از اين سه كار، سومي بر من آسانتر است .خليفه ضمنا به مدير مطبخ دستور داد كه امروز لذيذترين غذاها را براي شريك تهيه كن . غذاهاي رنگا رنگ از مغز استخوان آميخته به نبات و عسل‏ تهيه كردند و سر سفره آوردند. شريك كه تا آن وقت همچو غذايي نخورده و نديده بود، با اشتهاي كامل‏ خورد. خوانسالار آهسته بيخ گوش خليفه گفت: بخدا قسم كه ديگر اين‏ مرد روي رستگاري نخواهد ديد.
خودشان مي دانستند که اين لقمه ها چه اثري دارد.
طولي نكشيد كه ديدند شريك هم عهده دار تعليم فرزندان خليفه شده  و هم‏ منصب  قضا را قبول كرده  و برايش از بيت المال مقرري نيز معين شد. روزي با متصدي پرداخت حقوق حرفش شد،  متصدي به او گفت: تو كه‏ گندم به ما نفروخته‏اي كه اين قدر سماجت مي‏كني.
يعني تو که با ما دعوا مي کني که چرا پول را دير آورده اي يا مثلا چرا کم آورده اي مگر چيزي به ما فروخته اي و از ما طلبکاري.

شريك گفت : چيزي از گندم بهتر به شما فروخته‏ام ، من دين خود را فروخته‏ام.
پس اين حديث شريف كه فرمود يکي از صفات مومن عاقل اين است که فقر برايش از غنا ارزشش بيشتر باشد، قدري تفسير شد. وَ الفَقرُ اَحَبُّ اِلَيهِ مِنَ الغِنا وَ الفَقرُ اَحَبُّ اِلَيهِ مِنَ الغِنا، نَصيبُهُ مِنَ الدُّنيا، القُوت همين قدر که بگويد خدايا يك لقمه ناني به ما بده كه شكم ما و زن و بچه هايمان سير شود ديگر توقعي نداريم. چون اگر بخواهد كمي بيشتر يا يك ساختمان بهتر يا يك ماشين بهتري فراهم كند حتما مي بايست مثل شيريني هاي سفره خليفه را وارد زندگيش بكند و دين خود را كنار بگذارد.

 


دهم: لا يَري اَحَداً اِلّا قال هُوَ خَيرٌ مِنّي وَ اَتقي
به هر کس که برخورد کند، در دلش او را از خود برتر مي داند.
اين هم نتيجه مناجات با خداست که آدم خيلي خودش را تحقير مي کند. و هر کس را که مي بيند در دلش خود را از او کمتر مي داند. چرا؟ به خاطر اينکه
 – اِنَّما النّاس رَجُلان، فَرَجُل هُوَ خَيرٌ مِنهُ وَ اَتقي، وَ آخِر هُوَ شَـرٌّ مِنهُ
مردم دو دسته هستند، يک دسته کساني هستند که واقعاً از او بالاتر و با تقواترند که حق هم همين است که بايد او را بهتر و برتر بداند و ديگري آنکه انسان شرّي است مثل شخصي که در محله همه او را مي شناسند که شر است و به بدي معروف است ولي او اين را هم از خودش بهتر مي داند، چرا؟
- فَاِذا رَاي مَن هُوَ خَيرٌ وَ اَتقي تَواضَعَ لَهُ لِيَلحَقَ بِه
اگر کسي را ديد که واقعا از او بهتر است پيش او مي رود و او را احترام مي کند که شايد به مقام او برسد
- وَ اِذا لَقيَ الَّذي هُوَ شَرٌ مِنه وَ اَدنا
کسي را که مي داند او فساد کار است را هم از خود بهتر مي داند چرا که با خود مي گويد:
- عَسي خَيرُه هذا باطِن وَ شَرُّه ظاهِر
من که نمي دانم اين شخص چه خوبي هايي دارد، شايد خوبي هايي دارد که من نمي دانم و خبر ندارم و شرّش ظاهر و آشکار است
- وَ عَسي اَن يُختَمَ لَهُ بِالخير و شايد آن کارِ خير يا فکرِ خير يا اخلاق خيري که دارد عاقبت دستش را بگيرد ولي من اميد به چيزي که دستم را بگيرد ندارم.
در پايان نتيجه گيري اين روايت را را بيان مي کند که حضرت باقر از حضرت پيامبر نقل کردند که هيچ عبادتي از عقل بالاتر نيست و مومن وقتي عاقل مي شود که اين صفات را تهيه کند و تمام اين صفات هم تربيتي است و هيچکدام دانستني نيست که اگر اينها را خوانديم شامل آنها شده باشيم و آنها را تحصيل کرده باشيم.
- فَاِذا فَعَلَ ذلک فَقَد عَلي مَجدُهُ وَ سادَ اَهلَ زَمانِهِ
اگر اين صفات به فعليت رسيد يعني ملاک حرف زدن و دانستن نيست بلکه اگر اين مسائل در او تحقق يافت - فَقَد عَلي مَجدُهُ ؛ اين شخص مورد تاييد اسلام است و ارزشمند است - وَ سادَ اَهلَ زَمانِهِ؛ و سيد اهل زمانش است يعني اين شخص در هر شهر و روستا و کشوري که زندگي مي کند شايستگي رهبري اجتماع مسلمين را دارد و در اسلام براي اينگونه افرادي که از اين قبيل زينت هاي روحي و فکري و اخلاقي برايشان به وجود آمده ارزش قائلند و آنها را اگر امام معصوم ظاهر باشد منصب مي دهند و اگر غائب باشد براي آنها ممکن است که راه و روش ترقي درست کنند و آنها را سيد قوم قرار دهند براي اينکه خطري از جانب اينها متوجه کتاب و سنت و مسلمين نمي گردد و هيچگاه خيانتي از اينها سر نمي زند و پيامبر و دين و کتاب و سنت در اينها تجسم پيدا کرده.
معني اسلام واقعي اينجور چيزهاست که بايد بدانيم و براي دستيابي به آنها برنامه ريزي کنيم در شبانه روز وقتي را اختصاص دهيم براي گدايي از خدا و طبق بعضي روايات بايد اين صفات را متضرعانه از خدا بخواهيم يعني مثل شيرطلبي کودک. آدم دعاي کميل را مي تواند نيم ساعته بخواند اما اگر بخواهد واقعا يک جمله اش را از خدا عاجزانه طلب کند بايد مانند اهل دعا باشد که تا سحر نتوانستند بيش از يک يا دو سطرش را بخوانند و دائما به سجده افتادند و گريستند و از خدا خواهش کردند که مثلاً دل ما را با محبت خودت آشنا کن، ايمان ما را محکم کن، خانواده ما را نجات ببخش، مملکت ما را نجات ببخش.
تضرع مي خواهد رسيدن به اين حقايق و نتايج که خدا انشاءالله به همه قسمت کند.


و صلي الله علي محمد و آله 

جلسه بيست و چهارم شرح اربعين 

در محضر حضرت آيت الله خسروشاهي

 

 

 

 

 

دانلود فایل pdf جلسه بیست و چهارم شرح اربعین حضرت امام خمینی(ره)

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
این پایگاه برای انعکاس فعالیت های مسجد و مکتب تعلیمی و تربیتی حضرت زهرا سلام الله علیها راه اندازی شده است.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 65
  • کل نظرات : 27
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 39
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 17
  • بازدید امروز : 10
  • باردید دیروز : 20
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 100
  • بازدید ماه : 319
  • بازدید سال : 1,338
  • بازدید کلی : 92,222