loading...
مسجدومکتب تعلیمی وتربیتی حضرت زهرا سلام الله علیها
نویسنده اول بازدید : 173 شنبه 04 آذر 1391 نظرات (0)

بسم الله الرحمن الرحيم

شرح مقدمه چهل حديث حضرت امام خميني(ره)


در محضر حضرت آيت الله خسروشاهي(جلسه هفتم)

 
يکي از فراز هاي بسيار مهمي که در دعاهاي مقدمه کتاب شريف اربعين آمده و به شناخت واقعيت و بشريت و انسانيت نيز اشاره دارد همين فرازي که درباره علاقه و محبت وارد شده و از خداوند درخواست دوستي مي کند و مي فرمايد:

ما را با حب خود و خاصان درگاهت از اين سراي درگذران.

 از اين جهان و زندگي طبيعي به عنوان ((سراي)) ياد مي کند. و مي فرمايد: ما را از اين سراي درگذران  که اين اشاره به واقعيت جهان است که تا جهان شناسي درست نباشد، انسان شناسي هم درست نمي شود و تا انسان شناسي درست نباشد، جهان شناسي ناقص است. ما در زندگي حقيقي نيستيم، ما در سرا و جايگاهي هستيم که براي ما موقت است و در گذر هستيم، ما را از اين سراي درگذران معنايش اين است که ما مسافريم و از هنگام تولد تا دم مرگ يک فرصت موقتي است که براي مسافر قرار داده شده، يعني ما در يک مهلت و فرصت اقامتي موقت قرار داريم، در چنين سرايي زاييده شده ايم که يک مسافرت يا يک تجارتي بيش نيست و اين دستگاه جهان نيز به منظور تهيه سود و بهره وري تنظيم شده و هر انسان يا هر اجتماع و تمدني که از اين واقعيت در بي خبري باشد خودش را از انسانيتش جدا کرده است و در حکم يک اتوبوس يا يک واگن شده که از سيروسفر بي خبرند و نمي دانند که در چه کارند، به کجا مي روند و با آنها چه مي شود يا در حکم رمه گوسفندي که هر روز و شب تعدادي از آنها قربان مي شود و بقيه هم غافل و جاهلند. در اين ميان وظيفه هوشياران و با خبران بس سنگين و طاقت فرسا است و بايد اين توجه و توجيه را مانند مرحوم امام راحل يا علامه طباطبايي و يا شاگردان مخصوص اين بزرگان، به خودشان و به خانواده خودشان و به هم ميهنانشان و به جامعه و بشريت بدهند و سعي کنند تا تکان لرزنده و جهش دهنده اي را به جامعه بدهند و به آنها بفهمانند که نکند شما هم گوسفند يا اتوبوسي باشيد که از حال خود بي خبرند.!

 در زمان ما افراد انگشت شماري هستند که به مسئوليت خود توجه دارند و بر ماست که گوش و هوش دهيم و تذکرات و توصيه هايشان را دقت کنيم و براي اينکه اين تکان ها و هشدار ها موثر شود در اجتماع برنامه ريزي و اقدام کنيم.
مرحوم علامه طباطبايي در مقدمه مختصري که بر رساله مراقباتِ مرحوم والامقام تبريزي نگاشته اند مي فرمايند: برادرانم زندگي دنيا بازيچه اي بيش نبوده و زندگي حقيقي سراي آخرت است (مي بينيم که ايشان هم واژه سرا را براي آخرت به کار برده است) انسان در زندگي پست دنيا وظيفه اي جز آماده شدن براي زندگي آخرت، پيمودن راه نزديکي به خداوند، پيشه کردن بندگي و تواضع در مقابل خداي متعال ندارد. حجابي بين او و پروردگارش نيست ( اين جمله که حجابي بين ما و بين خداي خودمان نيست خيلي حرف است، خيلي مطلب است، خيلي عميق است، خيلي سنگين است ) ما چاره اي جز ايستادن در پيشگاه خدا نداريم.
 اين طرز بيان که هم در دعاي مرحوم امام و هم در مقدمه کوتاه علامه آمده است، جهان شناسي اسلامي و انسان شناسي اسلامي را نشان مي دهد.
در نوشته هاي شاگرداني که از اين بزرگان استفاده کرده اند نيز همين حقايق منعکس است.
رساله مختصر و مفيدي به نام اعتقاد ما براي شناخت شيعه و تشيع و رفع ناآشنايي اهل تسنن نسبت به اهل تشيع به قلم آيت الله مکارم شيرازي نوشته شده که در بخش اول اين رساله مختصر مي فرمايد: خداشناسي و توحيد

يعني مي خواهد به کساني که نسبت به تشيع يا عمدا يا از روي جهالت بدبين هستند اعتقادات ما را بيان کند:

اول) وجود قادر متعال (قادر متعال فوق تصور ما)

ما معتقديم: که خداوند متعال پديد آورنده تمام جهان هستي است. (پديد آورنده يک معناي روشني نيست که به آساني کسي بفهمد، مثلا بنده الان دارم مطلبي عرض مي کنم و شما هم توجه مي فرماييد، ما پديده هستيم و پديدآورنده داريم اين مطلب يعني چه؟ معنا و تفصيلش چيست؟ تفصيلش همين کلمات بعدي است که مي آورد) و آثار عظمت و علم و قدرت او در جبين تمام موجودات جهان آشکار و هويدا است. (پس ما آثار عظمت هستيم، آثار علم هستيم، آثار توان و قدرت پديد آورنده خودمان هستيم. حالا آثار يعني چه؟ حتي چشم به هم زدن هم جزء آثار نيست زيرا که چشمي هست و به هم مي خورد ولي ما آن هست را هم نداريم پس ما تنها جلوات و ظهورات و پيدايي ها هستيم) در درون وجود ما، در عالم جانداران و گياهان و ستارگان آسمان و عوالم بالا و در همه جا نمايان است (معجزه علمي قرآن در همين است که دانشمندان را فرا مي خواند و جذب مي کند. اديان آسماني که به نام دين باقي هستند به دليل تحريفات، دانشمندان را مي رانند و از خود رَم مي دهند وقتي باز کنند تورات يا انجيل يا خوابي يا کشفي يا مطلب علمي از آنها تا درباره آن فکر کنند رم مي کنند و کتاب را مي بندند و پرت مي کنند. اما خاصيت قرآن مجيد و معارف اسلامي اين است که جذب خاطر مي کند و دانشمند ازجا بلند مي شود و به دنبال آن راه مي افتد که بروم و اين مطلب را که در اينجا آمده پيدا کنم و ببينم بيشتر از اين چه دارد) (نمايان بودن خداوند در جهان و در بنده و شما، حتي در اين صحبت ها و شنوايي ها کاملا واضح و روشن است اما در همه اينها غفلت آمده و ما را از خداي خودمان دور کرده، اگر اين غفلت برطرف شود ديگر ما در محضر الهي هستيم)

ما معتقديم: هرچه در اسرار موجوادت اين جهان بيشتر انديشه کنيم به عظمت ذات پاک او و وسعت علم و قدرتش آگاه تر مي شويم و با پيشرفت علم و دانش بشري هر روز درهاي تازه اي از علم و حکمت او به روي ما گشوده مي شود و ابعاد انديشه ما را گسترش بيشتري مي دهد (در اينجا ارتباط اين عبارات با دعاي مرحوم امام که فرمود ما را با حب خود و خاصان درگاهت از اين سراي درگذران مشخص مي شود) و اين تفکر (يعني ملتفت شدن و فهميدن و نه فکر کردن در مساله چون فکر به معني گشودن يک راز است، اما اين تفکر به اين معني نيست و به معني تذکر و به خود آمدن است) سرچشمه عشق روز افزون ما نسبت به او خواهد شد (اين عبارت بسيار پر مغز و پر معنايي است که حوزه علميه قم اين طور کلمات را هم به بشريت اهدا کرده) و هر لحظه ما را به آن ذات مقدس نزديک و نزديک تر مي سازد و در نور جمال و جلال او فرو مي برد (اين حرف ها بسيار خوب و شيرين است که اگر به خود بياييم، آن به آن شخصيت خود را از دست مي دهيم و فرو رفتن در نور او ما را مي گيرد مثل اينکه مثلا چشم ما ضعيف باشد و نفهميم که اين روشنايي که در لامپ وجود دارد، چيست؟ اما وقتي يک قدري چشممان را باز کنيم مي بينيم که يک موجوديت وابسته اي است و چيزي از خودش نيست و پيدايي او از ديگري است و از جاي ديگر است و خودش چيزي نيست جز ظهور و پرتو چيزي ديگر و لذا به قرآن احسنت عرض مي کنيم) قرآن مجيد مي گويد:  و في الارض آيات للموقنين   (براي آنها که بخواهند به خلعت و نعمت و برکت ايقان و يقين و علم، خودشان را برسانند، آيات و نشانه هاي ظهورات او در خود و در خارج از خود ديده مي شود)


و في الارض آيات للموقنين و في انفسکم افلا تبصرون

ترجمه: آيا چشم هايتان باز نيست که خود را ببينيد و ببينيد که داراي خودي نيستيد و از ما هستيد.! اين توجه، روشنايي عجيبي است که قرآن به عقول و افکار مي دهد و به دل ها و قلب ها نور و حيات معنوي مي بخشد ) در زمين آياتي براي جويندگان يقين است و در وجود خود شما آيا نمي بينيد؟ (سوره ذاريات آيات بیست و بیست و یکم)

ان في خلق السموات و الارض و اختلاف اليل و النهار لآيات لاولي الالباب الذين يذكرون الله قياما و قعودا و علي جنوبهم و يتفكرون في خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا.

(يکي از آيات فوق هر جواهر و طلائي، اين آيه شريفه است که مي فرمايد اولوالالباب با خدا سخن مي گويند در آينه وجود خود و خارج از خودشان، و خود را مي بازند، چون در خلق سموات و زمين که فرو مي روند، در آمد و شد شب و روز که متحير مي شوند خود را مي بازند. و اينها اولوالالباب هستند يعني ذوق دارند يعني يک شعور انساني در وجودشان است بنابراين فرصتي به آنها داده نمي شود که به غير از خدا بينديشند، قياما وقعودا و علي جنوبهم چشمشان به اوست و اين تفکر و تذکري که دارند تفکر حلِ مساله اي و فکري نيست بلکه تذکرحضوري است،  زيرا عرض مي کنند ربنا، ربنا کجاست؟ ما بشريم و در دنيا زندگي مي کنيم و فکر مي کنيم و حرف مي زنيم پس ربنا يعني چه؟ ربنا يعني مخاطب، يعني سخن با خدا، يعني خدا را به عنوان مخاطب خود و روبروي خود مي بينند و عرض مي کنند که خدايا من و اين موجودات را بيهوده نيافريده اي، پس او را پيدا مي کنند و اشاره اي به خود و موجودات مي کنند که ما آفريده تو هستيم، اين چگونه مي شود؟ اين حالت فقط به صورت يک آينه تصور دارد که آدم اول کور است بعد چشم باز مي کند و اشيا را آينه مي بيند و ربنا را در درونشان پيدا مي کند و در حضورخودش مي بيند)
 مسلما در آفرينش آسمان و زمين و در آمد و رفت شب و روز نشانه هاي روشني براي خردمندان است. همانها که خدا را در حال ايستاده، نشسته، آنگاه که بر پهلو خوابيده اند ياد مي کنند (ياد کردن يعني چه؟ يعني برخورد مي کنند، منتقل مي شوند) و در اسرار و آفرينش آسمان و زمين مي انديشند و مي گويند بار الها (بار الها يعني حضور و درک محضر) هرگز اينها را بيهوده نيافريدي.

* * *

دوم) صفات جمال و جلال او

 ما معتقديم: ذات پاک خداوند از هر عيب و نقص پاک و منزه است و آراسته به تمام کمالات است، بلکه او کمال مطلق و مطلق کمال است يا به تعبير ديگر هر کمال و زيبايي در اين جهان است از ذات پاک او سرچشمه گرفته (يعني ظهور اوست ولو ما غافل هستيم و با ظهور حکم ظاهر جاري مي کنيم)

هو الله الذي لا اله الا هو الملک القدوس السلام المومن المهيمن العزيز الجبار المتکبر سبحان الله عما يشرکون * هو الله الخاق الباري المصور له الاسماء الحسني يسبح له ما في السموات و الارض و هو العزيز الحکيم.

او خداي است که معبودي جز او نيست ،حاکم و مالک اصلي، از هر عيب پاک و منزه، به کسي ستم نمي کند، امنيت بخش است، مراقب همه چيز است ، قدرتمندي شکست ناپذير که با اراده نافذ خود هر امري را اصلاح مي کند. او شايسته عظمت است و منزه است از آنچه همتاي او قرار مي دهند، او خداوندي است خالق و آفريننده اي بي سابقه، صورتگري (بي نظير)، براي او نام هاي نيک(و هرگونه صفات کمال) است، صفات کمال از اوست ، آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح او مي گويند و او عزيز و حيکم است. و اين بخشي از صفات جمال و جلال اوست.

پس مطلب به اينجا رسيد که ما را با حب خود و خاصان درگاهت از اين سراي درگذران، اگر ما از خود چيزي بوديم پس اين سراي جايگاه هميشگي ما بود که در آن هستيم و بوديم و خواهيم بود، اما خوشبختانه از خود هيچيم و هستيِ ما پرتويي است و آمد و شد دادني است از يک قدرت که آن قدرت اصل و همه چيزِ جهان است و اينجا براي ما در حکم کف روي آب دريا و استخر است که موقتي يک خودي نشان مي دهند و محو مي شوند و بيش از اين نيستيم. ما از عظمت پروردگار پيدا شده ايم، ما اينقدر ناچيزيم که از آن حباب ها و کف ها بايد سراغ خودمان را بگيريم و با خود آشنا شويم و اينها جملات خوبي بود و شرحي است بر همين دعايي که مرحوم امام فرموده اند: ما را با محبت خود از اين سرا درگذران  يعني ما را به اسارت محبت خودت در آور، چون اسير آن کسي نيست که دستش را با زنجير بسته اند چرا که در اين حالت، تنها غفلتي از آن مامور کافي است تا اسير کليد را بردارد و خود را آزاد کند و فرار کند.
 اسير، اسير محبت است، اگر کسي به چيزي علاقه پيدا کرد و آن چيز هم ما فوقيت داشت و چيزي نبود که موقت باشد و مانند هم باشند، در اين صورت اين شخص هستي اش، هستيِ وابستگي مي شود، جهانش جهانِ سرا مي شود و گذرايي در کار اوست و از او مي خواهد که اين سراي گذرا را به خير و محبت و مزين کند و ما را از اين دنيا به سوي آن دنياي هميشگي رد کند.

سوم) ذات پاکش نامتناهي است
ما معتقديم: او وجودي است بي نهايت از هر نظر: از نظر علم و قدرت ، حيات، ابديت و ازليت  و به همين دليل در زمان و مکان نمي گنجد (چون زمان و مکان يعني حد و حدود اجسام و اجسام هم همان کف ها هستند و چيزي نيستند) چرا که زمان و مکان هر چه باشد محدود است، ولي در عين حال در همه جا و در هر زمان حضور دارد چرا که فوق زمان و مکان است ( اگر واقعا کسي اين معاني را درک کند، اين همان است که شعرا و ادباي ما و عرفاي ما تعبير از ((مي)) مي کنند، خم خانه و مي و مستي براي فهم اين مطالب است)
"هوالذي في السماء اله و في الارض اله و هو الحکيم العليم" او کسي است که در آسمان معبود است و در زمين معبود است، و او حکيم و عليم است.
"و هو معکم اين ما کنتم" (هرجا که باشيد، قدرت و بودني جز از او و به او نداريد. يا نيست مي شويد که او خواسته شما نيست شويد و الا شما قدرت خودتان را در دست خودتان نمي توانيد داشته باشيد)
"و هو معکم اين ما کنتم والله بما تعملون بصير" او با شماست هر جا که باشيد و خداوند نسبت به آنچه انجام مي دهيد بيناست.
 آري او از ما به ما نزديکتر است  (اصلا تصور اين مساله چگونه است که موجودي به موجود ديگر از خود او نزديکتر باشد؟ تنها با همين مثال هاي کف و آب و برق و روشنايي فهميده مي شود. الان اين نوري که در اين چراغ ها وجود دارد و محيط را روشن کرده و به محفل ما روشنايي داده است اينگونه است که يک موجودي به او از خود او نزديک تر است چون او را اثر خودش قرار داده است. موثر به اثر از اثر نزديکتر است ) او از ما به ما نزديکتر است او درون جان ماست (يعني جان ما جداي از او تصور ندارد تا او درون جان ما باشد يعني جان ما اثر اوست) او در همه جاست و در عين حال مکاني ندارد: "و نحن اقرب اليه من حبل الوريد"  ما به او از رگ قلبش نزديک تريم ( آيه شانزدهم سوره مبارکه ق) 
"هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شيء عليم"  اوست آغاز و پايان، و پيدا و پنهان و او به هر چيز داناست  (آيه سوم سوره مبارکه حديد)
 (در اينجا مي خواهد يک تذکري به برادران اهل تسنن بدهد و مي فرمايد:) بنابر اين اگر در آياتي از قرآن مي خوانيم: ذوالعرش المجيد  او صاحب عرش و داراي مجد و عظمت است (در اينجا نبايد عرش را به معناي تخت چوبي يا آهني معنا کنيم)  و نيز اگر در آيه ديگر مي خوانيم: " الرحمان علي العرش استوي"  خداوند رحمان بر عرش قرار دارد (يعني بر قدرت خودش و بر مقدورات و معلومات خودش)  هرگز به اين معني نيست که او مکان خاصي دارد بلکه حاکميت او را بر تمام عالم ماده و جهان و ماوراي طبيعت ثابت مي کند. چرا که اگر براي او مکان خاصي قائل شويم او را محدود کرده ايم و صفات مخلوقات را براي او ثابت نموده و او را مانند ساير اشياء دانسته ايم در حاليکه ((لَيسَ کَمِثلِه شَيء)) هيچ چيز همانند او نيست. (براي اينچنين موجودي، مِثل تصور کردني نيست)
 " وَ لَم يَکُن لَهُ کُفُواً اَحَد" براي او هيچ گونه شبيه و مانندي وجود ندارد .


 


     

اين هم از جهت اينکه فرمايشات اين بزرگان بحمدالله رونق گرفته و به صورتهاي مختلف در نوشتار ها مي آيد و در يک رساله اي به نام لقاءالله «استاد حسن زاده آملي» هم از اين مطالب آورده است:
اي اهل دوستي و سداد، اي طالبان هدايت و ارشاد، اي برادران باصفا و دوستان با وفا تا کي از حرم عشق و دوستي محروم بوده، در چاه غيبت گرفتار باشيم (يعني حضور را درک نکنيم و غايبانه حرف بزنيم) چرا به نواحي قدس راه نيابيم و به بام هاي انس پر نکشيم آيا ما عبث و بيهوده آفريده شده و بي هدف رها گشته ايم؟ آيا سزاوار است که مانند حيوانات چرنده بخوريم و لذت بريم و از لقاي خداي عزوجل در غفلت و بي خبري باشيم (يعني لقا را داشته باشيم ولي در غفلت باشيم مثل حيوانات) تا اينکه روزي اجل ما را دريابد و آن آرزو را به گور بريم چنين گماني بر شما بس بعيد و ناشايسته است، چه برخي از گمانها خطا و گناه است واذکر ربک في نفسک تضرعا و خيفه (دلت را به او بده و در دلت با او باش، واو را  به حال تضرع ياد کن يعني مانند نوزادي که طلب شير مي کند با دلهره و دغدغه دروني او را ياد کن)
 و دون الجهل من القول بالغدو والآصال ولا تکن من الغافلين ان الذين عند ربک لا يستکبرون عن عبادته و يسبحونه و له يسجدون (در صبح و شام خدا را به ياد آور و از غافلان مباش. آن هايي که مقام حضور دارند اصلا تکبر براي آنها دست نمي دهد، جز خضوع و جز سجده و جز تسبيح و فناي از هستي کاري نمي کنند)
اي دوست، ما خفتگاني هستيم که در بستر غفلت و بي خبري آرميده ايم و دنيا و زندگاني در گذر و آخرت و حيات جاوداني در پيش، لکن با اين حال مردم به دنيا عشق مي ورزند (آن سرايي که داخلش آمده ايم و خوابي مي کنيم و آبي مي نوشيم و رد مي شويم، علاقه ورزي کردن به آن عين جهالت و بي خبري است) و روز سختي را که در پيش دارند به باد غفلت و فراموشي مي سپارند روزي عبوس و دردناک (روز بسيار دردناکِ انساني، و نه حيواني، چون اگر دردناکي آن مثل دردناکي اين دنيا باشد، انسان مي ميرد زيرا در اين دنيا وقتي درد زياد باشد اول انسان فرياد مي زند بعد غش مي کند و بعد هم مي ميرد اما آنجا اينطور نيست و جاويدان است و به همين علت عبوس و دردناک است) روزي که شر آن دامن گير همه است. عاقبت، آن روز که در آن بواطن و اسرار آشکار مي گردد فرا مي رسد و هر چه در دنيا کاشته شده در آن جا درو مي گردد. بنگريد در ايام گذشته چه از خود به جاي گذاشته ايد؟ لوح هاي نفوس خود را بخوانيد که از آتيه و گذشته و قبلتان خبر مي دهد. بشنو که برهان سالکين امام المتقين و امير مومنان چه مي فرمايد: اي بندگان خدا از مرگ و نزول آن بترسيد و آماده شويد زيرا مرگ امري است بس عظيم چرا که همراه مرگ يا شر ابدي است يا خير ابدي (هيچ کس از شخص نيکوکار به بهشت و از بدکار به دوزخ نزديک تر نيست )
روح هيچ انساني از بدنش جدا نمي شود مگر آنکه مي داند به کجا مي رود. به سوي بهشت يا به سوي دوزخ، دشمن خداست يا دوست او، اگر دوست خدا باشد درهاي بهشت بر روي او باز مي شود و راهش براي او هموار مي گردد و به آنچه خدا براي دوستانش از فراغت بال و خلاصي از هرگونه سختي و رنج فراهم نموده مي نگرد و اگر دشمن خدا باشد درهاي جهنم به روي او گشوده مي شود و راهش براي او هموار مي گردد و همه زشتي هاي آن را در برابر چشمان خود مي بيند.
 اي بندگان خدا بدانيد که در پشت امروز، روز سخت و بزرگي است که قعر آتش آن بس عميق و حرارت آن بسيار شديد و عذابش هميشه تازه و تازيانه هايش از آهن و نوشيدني هاي آن از خون چرک آلود، عذاب آن آرام نگيرد و ساکنان آن نميرند، خانه اي است که رحمت خدا در آن جاي ندارد و هيچ دعائي در آن اجابت نشود (اگر اين فيلم هايي که از بچه هاي سياه و لاغر آفريقايي نشان مي دهند نبود، انسان  اين معنا را که حضرت علي فرموده چرک و خون غذاي جهنميان مي شود را نمي فهميد، چون انسان هر وقت اين ها را مي بيند انگار وجودش چرک مي شود و تبديل به خون مي گردد، مي خواهد بدبختي خودش را فرياد بزند که اين چه دنيايي است، ما راحت مي خوريم و مي خوابيم ولي 2يا3 ميليون موجود گرسنه هستند و حتي آب خنک يا يک غذايي که سيرشان کند ندارند آن وقت بشر بدبخت خودش دارد اين صحنه ها را درست مي کند ) پس خوشا به حال کسي که از خواب غفلت بيدار شود و خود را آماده سازد، خوشا به حال آن کس که سر خود به غير خدا نگويد و فقط در راه تقرب به او و لقاي او و رضايش کوشش کند. چه به ما امر شده جز او کسي را عبادت نکنيم و جز او کسي را نجوييم پس خدا را با خلوص قلب يگانه دان و تا با چشم بصيرت نظاره کني که: "لا هو الا هو و لا اله الا هو  و او اول و آخر و ظاهر و باطن" است و هر کجا باشيد با شماست.
خلاصه، اين محروم به قصورش مقر است و بر اقرارش مسر و بر نفس خود بيناست و به کار خود آگاه، از شدت شرمندگي و از کثرت ترس چون بيماري که به گور خود نزديک مي شود زبان حالش اين است: خداي ما

جــز تـو مـارا هواي ديگر نيست              جز لقـــاي تــو هيچ در سر نيست
اين ره است و دگر دوم ره نيست           اين در اســت و دگر دوم در نيست
دلـگشــا تر ز محضـر قدســـت                محـضر هيــــچ نيک محضر نيست
جــان فـــزا تر ز نفحه انســـت              نفحـــه مشک و عود و عنبر نيست
خـــوش تر از گفته تو گفتــاري                   بهـــتر از دفـــتر تو دفتــر نيست
دفتـــري بي کــرانه دريــــايي                کانـــدر او هر خسي شناور نيست
نرســـــد تا به سـر گفتــــارت                 دســـت جانــــي اگر مطهر نيست
بهـــر وصـف صفـات نيکويــت                 در همــه دهر يک سخن ور نيست
آنچــه را گفتــه اند و مي گويند                 از هــزاران يــکي مقـــرر نيست
کرمــک شــب فروز بي پــا را                     قــدرت وصف مهر خــاور نيست
هر چــه و هر که را که مي بـينم              در حريم تو جز که مضــطر نيست
نبـــود ذره اي که در کــــارش                   تحــت فرمــان تــو مسخر نيست
آنچـــه از صنع تــــو پديد آمد              خير محض است، خردلي شر نيست
در همـــه نقش بوالعجـب که بود             ويــن عجـب نقطه اي مکرر نيست
يار و دلدار و شــاهد و مشــهود                هر چه گوينـــد جز تو دلـبر نيست
ره نــيابد به ســويت آنکه در او             تير عشــقت نشـسته تا پــر نيست
به سـري شــور عشـقت ار نبود          به حقيقـت دم است و آن سر نيست
دل که از نــور تو نديــده فروغ                     تيــــره جـانــــي بود منور نيست
به رضـــاي تو ســالک صـادق                  هر چه پيـــش آيـدش مکدر نيست
آنچـــه آمد مقدر اســت همـان                   آنچــــه کـــو نامــده مقدر نيست
ســــــالــک راه را ره آوردي                       جز خمـــوشــي و فکـر آخر نيست
عاشـــق تشــنه وصالــــت را               خبــر از هر چه هست يک سر نيست
بهــر راز و نيـــاز درگـــاهت                          تــن او را نيـــــاز بــســتر نيست
با تو محشور هم در امروز است                انتــظــارش به روز محشــر نيست
آتــشي کو فتاده در جــانـــش                 عـين نــارالله است و اخــگر نيست
عاشــقي کار شــير مردان است                 ســخره کودکـــان معبــــر نيست
اوفتــادن در آتــش ســــوزان                   جز کـــه در عهـــده سمنـدر نيست
آنچـه عاشــق کنــد تماشايـش                 اي بــرادر به ديــده ســـــر نيست
لـــذت خلـــوت شبـــانــه او                    در گــل قنـد و شهد و شـکر نيست
مـــزه بــاده حضـــــورش در                     چشــمه ســلسبيل و کــوثر نيست
آنچه اندر حضـــور مي يـــابد                      خامـــه در شـرح او توانـگر نيست
عــوض گريه سحــرگـــاهـش                         گر بگويــد اميـــد بــــاور نيست
لاجـــرم آن سعيـــد فرزانـــه                     در پي تاج و تخت و افســـر نيست
هست ايمــان به الـلـهش سدي             کـه چنو، صد سـد سـکنــدر نيست
بهتــــر از لا الــــه الا الـلـه                      هيــچ حصني و برج و سنـگر نيست
اندر اين کشــور بـزرگ جهان                       جــز خـداي بــــزرگ داور نيست
کشــتي مــمکنــات عالــم را                     جــز کــه نـــام خداي لنگر نيست
آنــچه پنـــهان و آشــکار بود                    جـز که  مجـلاي يار و مظهر نيست
نيست جز او  ز دار و من في الدار        ني که هم سنـگ او و هم سر نيست
قائــل و قيــل و قـــولي و قالا                      جـــز که اطـوار قول مصدر نيست
زيـــن مـثل آنچه بايدش گفتن                گفتم و بيـــش از اين ميسـر نيست
اي کــه دوري ز گلشن عشـاق                جانــت از بوي خوش معطر نيست
اي که غـافل ز حــال خويشتني                 گويمت چون تو کوري و کر نيست
گر بَدي کـرده اي ز خود مي دان                   گـنـه مــهر و مـــاه و اختر نيست
تو بهشــت خودي و دوزخ خود                   جز کــه نفس تو مار و اژدر نيست
مُســلِم همــدم هـــوي و هوس             مشـرک است و به اسم کافر نيست
آن شـــکم پرور است حيــواني                 گــر چه نامش حمار و استر نيست
اي که خــــو کرده اي به ناداني                    ايـن ره مردمــان بـــا فــر نيست
آدمـي را در اين سـراي سـه پنج                جز به دانش جمال و زيــور نيست
عِــلم آب حيــات جــــان باشد                    بهر تحصــيل سيــم يــا زر نيست
رو پي مصــطفي شــوي بــوذر                   فيض حق وقف خاص بـوذر نيست
تــو درا از حـجـــاب نفســاني                     تا که بيــني هر آنچه مبصر نيست
آخر اي دوستان به خـود رحـمي                  کــافرينش به لاف و تسخر نيست
حســـن نجـــم آمــلي طبـعش                 چشـمه حکمت است و ديگر نيست

 


خداوند طول عمر و عافيت به ايشان و همه علما و همه عرفا بدهد و ما را هم محروم نکند.

 

 

 


و صلي الله علي محمد و آل محمد

 جلسه ي هفتم شرح اربعين

 

 


 

 

دانلود فايل pdf جلسه هفتم شرح اربعين حضرت امام خميني(ره)

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
این پایگاه برای انعکاس فعالیت های مسجد و مکتب تعلیمی و تربیتی حضرت زهرا سلام الله علیها راه اندازی شده است.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 65
  • کل نظرات : 27
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 39
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 17
  • بازدید امروز : 27
  • باردید دیروز : 20
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 117
  • بازدید ماه : 336
  • بازدید سال : 1,355
  • بازدید کلی : 92,239