بسم الله الرحمن الرحيم
شرح حديث اول از چهل حديث حضرت امام خميني(ره)
در محضر حضرت آيت الله خسروشاهي(جلسه نوزدهم)
سلطنت نيروي واهمه بر انسان در برابر نيروي عاقله
نيروي واهمه همان شعور ابتدايي است که در جزئيات امور زندگي کاربرد دارد، از باب مثال اگر انسان عاقل در زندگي به اين نتيجه رسيد که بايد اشتغال به تجارت کند از نيروي واهمه جزئيات مسائل روز و وضع اقتصاد و بازار را استفاده مي کند وگرنه عقل که مرتبه بالايي دارد نمي گويد که دکان يا مغازه يا حجره ي تجارتي را در کجاي بازار قرار بده و از کدام جنس و قماش در تجارت استفاده کن ولي اگر در اصل اشتغال به تجارت کار بدست واهمه افتاد ممکن است در تشخيص و تعيين آن، ملاحظه ي بود و نبودِ سرمايه و بود و نبود شريک مورد اطمينان و غير آنها را ننموده و به خاطر چشم هم چشمي که برادر شما تاجر است شما کمتر از او نيستي شغل تجارت را پيشنهاد کند و آبروي شما را که با سرمايه هاي بانکي و استقراض به آن شغل مي پردازي ببرد، نتيجه مجاهده با نفس اين مي شود که بدون احساس حقارت شما از تجارت صرف نظر کني و نمايندگيِ برادر را در مغازه جزئي فروشي بپذيري.
مثال ديگر: هر دانشجويي مايل است که به کرسي استادي دست يابد اما طي کردن نردبان علمي از دانشجويي تا استادي زحمت فراوان دارد، اگر نيروي عاقله بر سر کار باشد انسان را به صبر و حوصله و تحمل مشکلات دعوت مي کند ولي برعکس نيروي واهمه به طور استقلال پيشنهاد تهيه مدارک جعلي يا ارتشائي و غيره داده و انسان را منحرف مي سازد اما اگر مراجعه به آن پس از تحصيل شرايط استادي، درباره انتخاب کلاس دور يا نزديک يا ساعات تدريس و غيره در جزئيات بشود مي توان از ادراکات آن بهره گيري کرد.
نيروي واهمه در دسترس تصرفات موجوداتي نامرئي به نام شياطين (ابالسه) مي باشد که مرحوم امام در شرح حديث 25 اربعين متذکر تصرفات باطني و دروني آن دشمنان ناديدني در نيروي واهمه و مبارزه عقل با آن شده اند. از باب مثال در جايي که دستور شرع مقدس اسلام در ارتباط با تحصيل وضو يا غسل يا تيمم است اين نيرو که دستخوش تصرف شياطين شده نمي گذارد انسان به يک مرتبه شستشو کفايت کند تا هم ِآبهاي زيادي بدون لزوم مصرف ، و کار به اسراف بکشد و هم فضيلت ابتداي وقت نماز از دست برود يا نماز قضا شود. مرحوم امام در صفحه 399 مي فرمايد:
بدان که وسوسه و شک و تزلزل و شرک و اشباه آنها از خطرات شيطانيه (خطرات جمع خاطره ذهني و تخيلي است) و القائات ابليسيه است که در قلوب مردم مي اندازد چنانچه طمانينه و يقين و ثبات و خلوص و امثال اينها از افاضات رحمانيه و القائات مَلَکيه است.
نيروي واهمه فرد و اجتماع را به سوي فعاليت هاي التذاذي دعوت مي کند، چنانچه يک دانشجو را به تفريحات زائد و وقتگير مي راند و از تحصيل باز مي دارد ولي آيا تحصيلات دانشجو و پذيرش ناراحتي ها و بي خوابي ها در همه حال و به هر صورت ولو اينکه به سود دولتي مانند اسرائيل باشد بجا و درست است؟! اگر دولتي با آن رژيم ستم پيشه ارتباط برقرار کرد و نتيجه ها و امتيازهايي بدست آورد آيا به سود کشورش خواهد بود؟ اينجاست که در پاسخ، مرحوم استاد شهيد در بخش نياز به مکتب از رساله ارزنده " انسان و ايمان " چنين مي گويد:
فعاليتهاي انسان دو گونه است: التذاذي و تدبيري. فعاليتهاي التذاذي همان فعاليتهاي سادهاي است كه انسان تحت تاثير مستقيم غريزه و طبيعت و يا عادت - كه طبيعت ثانوي است - براي رسيدن به يك لذت و يا فرار از يك رنج انجام ميدهد مثلا تشنه ميشود و به سوي ظرف آب دست ميبرد، گزندهاي ميبيند و پا به فرار ميگذارد، ميل شديد به سيگار پيدا ميكند و سيگار آتش ميزند اينگونه كارها، كارهائي است موافق و ملايم با ميل، و مستقيماً با لذت و رنج سر و كار دارد كار لذت آور با نوعي جاذبه، انسان را به سوي خود ميكشد و كار رنج آور با نوعي دافعه، انسان را از خود دور ميسازد. فعاليتهاي تدبيري كارهائي است كه خود آن كارها جاذبه يا دافعهاي ندارند و غريزه و طبيعت، انسان را به سوي آن كارها نميكشاند و يا از آنها دور نميسازد، انسان را به حكم عقل و اراده به خاطر مصلحتي كه در آنها نهفته است و يا به خاطر مصلحتي كه در ترك آنها ميبيند آنها را انجام ميدهد يا ترك ميكند، يعني علت غائي و نيروي محرك و برانگيزاننده انسان مصلحت است نه لذت. لذت را طبيعت تشخيص ميدهد و مصلحت را عقل. لذت برانگيزاننده ميل است (که ميل در حيوانات هم وجود دارد) و مصلحت برانگيزاننده اراده. انسان از كارهاي التذاذي در حين انجام كار لذت ميبرد ولي از كارهاي مصلحتي لذت نميبرد اما از تصور اينكه گامي به سوي مصلحت نهائي - كه خير و كمال و يا لذتي در آينده است - نزديك ميشود خرسند ميگردد فرق است ميان كاري كه لذت بخش و مسرت آفرين باشد يا كاري كه لذتي نميبخشد و احيانا رنج آور است ولي انسان با رضايت و خرسندي آن رنج را تحمل ميكند كارهاي مصلحتي در اثر دوردست بودن نتيجه، لذت آور و بهجت زا نيستند، اما رضايت بخش هستند لذت و رنج از مشتركات انسان و حيوان است، اما رضايت و خرسندي و يا كراهت و نارضايي از مختصات انسان است، همچنانكه آرزو داشتن از مختصات بشر است رضايت و كراهت و آرزو در قلمرو معقولات و در حوزه تفكرات بشر واقعند نه در حوزه حواس و ادراكات حسي او.
گفتيم كه انسان كارهاي تدبيري خويش را با نيروي عقل و اراده انجام ميدهد، برخلاف كارهاي التذاذي كه به حكم احساس و ميل صورت ميگيرد معني اينكه به حكم عقل انجام ميگيرد اين است كه نيروي حسابگر عقل ، خير و كمال و يا لذتي را در دور دست ميبيند و راه وصول به آن را كه احياناً صعبالعبور است كشف ميكند و طرح وصول به آن را ميريزد و معني اينكه با نيروي اراده انجام ميگيرد اين است كه در انسان قوه وابسته به قوه عقل وجود دارد كه نقش اجرا كننده مصوبات عقل را دارد و احيانا برخلاف همه ميلها و همه جاذبهها و كششهاي طبيعي، مصوبات عقلاني و طرحهاي فكري را به مرحله عمل در ميآورد. يك دانشجو ، طبيعت جوانيش او را به سوي خواب و خوراك و آسايش و شهوتراني و بازيگوشي ميخواند، اما عقل حسابگرش كه از يك طرف به مآل و بال آور اين كارها، و از طرف ديگر به عاقبت عافيت آفرين سخت كوشيها و بي خوابيها و چشم از شهوت و لذت پوشيدنها ميانديشد، به حكم مصلحت به او فرمان ميدهد كه شق دوم را انتخاب كند در اين هنگام انسان حكم عقل را كه مصلحت است بر حكم طبيعت كه لذت است ترجيح ميدهد. همچنين يك بيمار از دوا نفرت دارد، از نوشيدن دواي تلخ و بدمزه رنج ميبرد، اما به حكم عقل مصلحت انديش و با نيروي اراده حاكم بر ميلها، دواي تلخ بدمزه را ميخورد. عقل و اراده هر اندازه نيرومندتر باشند فرمان خود را بهتر بر طبيعت علي رغم تمايلاتش تحميل مينمايند. انسان در فعاليتهاي تدبيري خود همواره يك طرح و نقشه و يك تئوري را در مرحله عمل پياده ميكند. انسان هر اندازه از ناحيه عقل و اراده تكامل يافتهتر باشد، فعاليتهايش بيشتر تدبيري است تا التذاذي، و هر اندازه به افق حيوانيت نزديكتر باشد فعاليتهايش بيشتر التذاذي است تا تدبيري، زيرا فعاليت حيوان همه التذاذي است در حيوان احيانا فعاليتهايي كه نشان ميدهد براي هدفها و نتيجههاي دور دست است ديده ميشود از قبيل لانه ساختنها، مهاجرتها، جفتگيريها و توليد نسلها، ولي هيچيك از آنها آگاهانه و از روي وقوف به هدف و از روي تفكر براي پيدا كردن راه وصول و انتخاب وسيله صورت نميگيرد بلكه با نوعي الهام جبري و غريزي از ماورا صورت ميگيرد انسان از نظر فعاليتهاي تدبيري تا آنجا دايره فعاليتشگسترش مييابد كه فعاليتهاي التذاذيش را هم در بر ميگيرد، يعني برنامه ريزيهاي مصلحتي تا آنجا ممكن است به دقت پي ريزي شود كه لذتها در كادر مصلحتها قرار گيرد و هر لذتي در عين اينكه لذت است مصلحت هم باشد و هر فعاليت طبيعي در همان حال كه پاسخگويي به دعوت طبيعت است، اطاعت فرمان عقل نيز باشد. (مثل غدا خوردنهاي عاقلانه، مثل خوابهاي عاقلانه، مثل تفريحات عاقلانه و اينجور چيزها.) اگر فعاليت تدبيري، فعاليتهاي التذاذي را زير پوششخود قرار دهد، و اگر فعاليتهاي التذاذي، بخشي از طرح كلي برنامه عام تدبيري زندگي قرار گيرد، طبيعت با عقل ، و ميل با اراده انطباق مييابند. فعاليت تدبيري به حكم آنكه بر محور يك سلسله غايات و اهداف دوردست ميگردد، خواه ناخواه نيازمند به طرح و برنامه و روش و انتخاب وسيله براي وصول به مقصد است، و تا آنجا كه جنبه فردي دارد، يعني يك فرد، خود براي خود تدبير ميكند، طراح و برنامهريز و تئوريسين و تعيين كننده راه و روش و وسيله، عقل فردي است كه البته با ميزان معلومات و اطلاعات و آموختهها و نيرومندي قضاوت او بستگي دارد. فعاليت تدبيري ، فرضا به اوج كمال خود برسد ، براي انساني شدن فعاليتهاي انسان كافي نيست فعاليت تدبيري انسان ، شرط لازم انسانيت است، زيرا نيمي از انسانيت انسان را عقل و علم و آگاهي و تدبير او تشكيل ميدهد، اما شرط كافي نيست فعاليت انساني آنگاه انساني است كه علاوه بر عقلاني بودن و ارادي بودن ، در جهت گرايشهاي عالي انسانيت باشد و لااقل با گرايشهاي عالي در تضاد نباشد، والا جنايت آميزترين فعاليتهاي بشري احيانا با تدبيرها و تيزهوشيها و مآل انديشيها و طرح ريزيها و تئوري سازيها صورت ميگيرد، نقشههاي شيطاني استعماري بهترين شاهد مدعا است. در اصطلاحات ديني اسلامي، نيروي تدبير ، آنجا كه از گرايشهاي انساني و ايماني جدا ميشود و در خدمت اهداف مادي و حيواني قرار ميگيرد " نكرا" و " شيطنت " ناميده شده است
اين مربوط مي شود به همان بحثي که در ابتدا مطرح شد"واهمه تحت تصرف شيطان قرار مي گيرد" و توضيح مي دهد که يعني چه؟
بگذريم از اين جهت كه فعاليت تدبيري، لزوما انساني نيست، بلكه اگر بر محور هدفهاي حيواني باشد، از فعاليتهاي التذاذي حيواني بسي خطرناكتر است. مثلاً حيواني به خاطر پر كردن شكم خود حيواني يا انساني را ميدرد، ولي انسان تدبيرگر حسابگر براي مقصودي در همين حد، شهرهايي را ويران و صدها هزار نفر نفوس بيگناه را به آتش ميكشد آري، بگذريم از اين جهت، آيا اهداف عقل از نظر مجموع مصالح فردي كافي است ؟ به عبارت ديگر: حد كارآيي عقل فردي از نظر ارائه مصالح فردي چيست ؟
در اينكه نيروي عقل و تفكر و انديشه براي تدبيرهاي جزئي و محدود زندگي ضروري و مفيد است بحثي نيست
(مثل مصوبات مجلس شوراي اسلامي که نياز دارد به تصويب شوراي نگهبان برسد.)
در اينكه نيروي عقل و تفكر و انديشه براي تدبيرهاي جزئي و محدود زندگي ضروري و مفيد است بحثي نيست انسان در زندگي همواره مواجه با مسائلي است از قبيل انتخاب دوست، (حال چه دوست فردي و چه دوست مملکتي که مثلا ما مي خواهيم با فلان کشور ارتباط برقرار کنيم و دوست باشيم) انتخاب رشته تحصيلي، انتخاب همسر ، انتخاب شغل ، مسافرت ، معاشرت ، تفريح ، فعاليتهاي نيكوكارانه، مبارزه با كژيها و ناراستيها و بدون شك در همه اينها نيازمند به تفكر و انديشه و تدبير است و هر چه بيشتر و بهتر بينديشد موفقيت بيشتري كسب ميكند، و احيانا نيازمند به استمداد از تفكر و تجربه ديگران ميشود ( اصل مشورت ) در همه اين موارد جزئي، انسان طرح تهيه ميكند و آن را به مرحله اجرا در ميآورد ،در دايره كلي و وسيع چطور؟ آيا انسان قادر است طرحي كلي براي همه مسائل زندگي شخصي خود كه همه را در برگيرد و منطبق بر همه مصالح زندگي او باشد بريزد ؟ يا قدرت طرح ريزي فكري فردي، در حدود مسائل جزئي و محدود است و احاطه بر مجموع مصالح زندگي كه سعادت همه جانبه را در برگيرد از عهده نيروي عقل بيرون است ؟
اين بحث و مثالهايي که در اين رابطه زده شد مربوط مي شود به مسائل بين واهمه و عقل، که اگر شخصي در فکر اين باشد که تجارت کند يا نکند، وهم مي گويد اين کار را انجام بده چون برادرت هم تاجر است و تو کمتر از او نيستي ولو سرمايه هم نداري! تا بالاخره همين وهم انسان را به حبس و زندان هم مي اندازد. پس کار عقل را نبايد به وهم داد ولي اگر سرمايه بود و عقلاً نيز انجام اين کار اشکالي نداشت، حالا اينکه ما در بازار دکان بگيريم يا در خيابان، در شهر تجارت کنيم يا در بيرون شهر و از اين قبيل مسائل، اين جزئيات کارِ وهم است که نگاه به مصالح و مفاسد جزئي مي کند.
حال از اين مرحله که بگذريم و کار را به دست عقل بدهيم نه بدست وهم، آيا در مورد کليات زندگي و پس از زندگي
چطور است؟ اين ديگر از دست عقل هم ساخته نيست و در اينجا عقل به منزله وهم مي شود و نياز به خارج دارد.
ميدانيم كه برخي فيلسوفان به چنين " خودكفائي " معتقد بودهاند، مدعي شدهاند كه راه سعادت و شقاوت را كشف كردهايم و با اعتماد به عقل و اراده، خويشتن را خوشبخت ميسازيم. اما از طرف ديگر ميدانيم كه در جهان دو فيلسوف يافت نميشوند كه در پيدا كردن اين راه ، وحدت نظر داشته باشند. خودِ سعادت كه غايت اصلي و نهائي است و در ابتدا مفهومي واضح و بديهي به نظر ميرسد يكي از ابهام آميزترين مفاهيم است. اينكه سعادت چيست ؟ و با چه چيزهائي محقق ميشود ؟ شقاوت چيست ؟ و عوامل آن كدام است؟ هنوز به صورت يك مجهول مطرح است و ناشناخته باقي مانده است؛ چرا ؟ چون هنوز كه هنوز است خود بشر و استعدادها و امكاناتش ناشناخته است مگر ممكن است خود بشر ناشناخته بماند و سعادتش كه چيست و با چه ميسر ميشود شناخته گردد ؟!
بالاتر اينكه ، انسان موجودي اجتماعي است زندگي اجتماعي هزارها مسئله و مشكل برايش به وجود ميآورد كه بايد همه آنها را حل كند و تكليفش را در مقابل همه آنها روشن نمايد، وچون موجودي است اجتماعي، سعادتش، آمارنهايش، ملاكهاي خير و شرش راه و روشش، انتخاب وسيلهاش، با سعادتها و آرمانها و ملاكهاي خير و شرها و راه و روشها و انتخاب وسيلههاي ديگران آميخته است، نميتواند راه خود را مستقل از ديگران برگزيند ، سعادت خود را بايد در شاهراهي جستجو كند كه جامعه را به سعادت و كمال برساند. و اگر مساله حيات ابدي و جاودانگي روح ، و تجربه نداشتن عقل نسبت به نشئه ما بعد نشئه دنيا را در نظر بگيريم مساله بسي مشكلتر ميشود. اينجاست كه نياز به يك مكتب و ايدولوژي ، ضرورت خود را مينماياند، يعني نياز به يك تئوري كلي ، يك طرح جامع و هماهنگ و منسجم كه هدف اصلي ، كمال انسان و تامين سعادت همگاني است، و در آن ، خطوط اصلي و روشها، بايدها و نبايدها، خوبها و بدها، هدفها و وسيلهها، نيازها و دردها و درمانها، مسؤوليتها و تكليفها مشخص شده باشد و منبع الهام تكليفها و مسؤوليتها براي همه افراد بوده باشد. انسان از بدو پيدايش، لااقل از دورهاي كه رشد و توسعه زندگي اجتماعي منجر به يك سلسله اختلافات شده است. نيازمند به ايدئولوژي و به اصطلاح قرآن " شريعت " بوده است هر چه زمان گذشته و انسان رشد كرده و تكامل يافته است، اين نياز شديدترشده است در گذشته، گرايشهاي خوني و نژادي و قومي و قبيلهاي و ملي، مانند يك " روح جمعي " بر جوامع انساني حاكم بود اين روح به نوبه خود يك سلسله آرمانهاي جمعي ( ولو غيرانساني ) به وجود ميآورد ، و به جامعه وحدت و جهت ميداد رشد و تكامل علمي و عقلي، آن پيوندها را سست كرده است علم به حكم خاصيت ذاتي خود تمايل به فرديت دارد، عواطف را ضعيف و پيوندهاي احساسي را سست ميكند آنچه بشر امروز - و به طريق اولي بشر فردا - را وحدت و جهت ميبخشد و آرمان مشترك ميدهد و ملاك خير و شر و بايد و نبايد برايش ميگردد، يك فلسفه زندگي انتخابي آگاهانه آرمان خيز مجهز به منطق، و به عبارت ديگر يك ايدئولوژي جامع و كامل است. بشر امروز بيشتر از بشر ديروز نيازمند به چنين فلسفه زندگي است، فلسفهاي كه قادر باشد به او دلبستگي و حقايقي ماوراء فرد و منافع فرد بدهد امروز ديگر جاي ترديد نيست كه مكتب و ايدئولوژي از ضروريات حيات اجتماعي است. اينچنين مكتبي را چه كسي قادر است طرح و پي ريزي كند ؟ بدون شك عقل يك فرد قادر نيست. آيا عقل جمع قادر است ؟
آيا انسان ميتواند با استفاده از مجموع تجارب و معلومات گذشته و حال خود چنين طرحي بريزد؟ اگر انسان را بالاترين مجهول براي خودش بدانيم، به طريق اولي جامعه انساني و سعادت اجتماعي مجهولتر است پس چه بايد كرد؟ اينجا است كه اگر ديدي راستين درباره هستي و خلقت داشته باشيم، نظام هستي را نظامي متعادل بدانيم، خلاء و پوچي را از هستي نفي نمائيم ، بايد اعتراف كنيم كه دستگاه عظيم خلقت اين نياز بزرگ را، اين بزرگترين نيازها را ، مهمل نگذاشته و از افقي مافوق افق عقل انسان ، يعني افق وحي ، خطوط اصلي اين شاهراه را مشخص كرده است ( اصل نبوت ) كار عقل و علم ، حركت در درون اين خطوط اصلي است. چه زيبا و عالي گفته بوعلي در كتاب "نجات" آنجا كه نياز انسانها را به شريعت الهي كه به وسيله انساني (نبي) بيان شده باشد توضيح ميدهد، ميگويد: فالحاجه الي هذا الانسان في ان يبقي نوع الانسان و يتحصل وجوده اشد من الحاجه الي انبات الشعر علي الحاجبين و تقعير الاخمص من القدمين و اشياء اخري من المنافع التي لاضروره اليها في البقاء بل اكثر مالها انها تنفع في البقاء.
نياز به نبي و بيان كننده شريعت الهي و ايدئولوژي انساني در بقاء نوع انسان و در رسيدن انسان به كمال وجودي انسانيش، بسي بيشتر است از نياز به رويانيدن مو بر ابروان و مقعر ساختن كف دو پا و منافعي ديگر از اين قبيل كه صرفا نافع در بقاء نوع انسانند بدون آنكه ضرورت نوع ايجاب كند. يعني دستگاه عظيم خلقت كه نيازهاي كوچك و غيرضروري را مهمل نگذاشته است، چگونه ممكن است ضروريترين نيازها را مهمل بگذارد؟! اما اگر از ديدي راستين درباره هستي و آفرينش محروم باشيم ، بايد تسليم شويم كه انسان محكوم به سرگشتگي و گمراهي است، و هر طرح و هر ايدئولوژي از طرف انسان سرگشته در اين ظلمتكده طبيعت، جز سرگرمي و سردرگمي چيزي نيست. با بيان فوق همچنانكه ضرورت وجود يك مكتب و ايدئولوژي نمايان ميشود، ضرورت پيوستن فرد به يك مكتب و ايدئولوژي نيز روشن ميگردد. اما پيوستن يك فرد به يك ايدئولوژي آنگاه صورت واقعي به خود ميگيرد كه شكل " ايمان " به خود بگيرد، و ايمان حقيقتي است كه با زور و به خاطر مصلحت صورت پذير نيست. با زور ميتوان به مطلبي تسليم شد و گردن نهاد، ولي ايدئولوژي گردن نهادني نيست، ايدئولوژي پذيرفتني و جذب شدني است، ايدئولوژي ايمان ميطلبد.
يك ايدئولوژي كار آمد، از طرفي بايد بر نوعي جهان بيني تكيه داشته باشد كه بتواند عقل را اقناع و انديشه را تغذيه نمايد، و از طرف ديگر بتواند منطقا از جهان بيني خودش هدفهايي استنتاج كند كه كشش و جذبه داشته باشند در اين هنگام عشق و اقناع كه دو عنصر اساسي ايمانند دست به دست يكديگر داده جهان را ميسازند.
همين دو،سه خط فرموده ي امام در اربعين که انسان سلطنت وجوديش به دست وهم مي افتد و مجاهده با او افضل از جهاد با دشمن و شهيد شدن است، همه اين شروح به خاطر همين است که ما اولاً قوايي داريم که هر کدام را بايد در جاي خود استفاده کرد نه اينکه اينها را متداخل در يکديگر کنيم. مثلاً نيروي بچه گي خيلي به درد مي خورد که انسان را وادار به حرکات و ورزش و دويدن و خنديدن مي کند و همه اينها برايش لازم است اما اين در چه حد، تا چه وقت و تا کجا بايد همراه انسان باشد؟ اگر شخصي را ديدند که 18 سالش شده ولي مي دود و مي خندد، مي گويند اين فرد بايد معالجه شود در صورتيکه در 8 سالگي اگر اينطور نبود مي گفتند بايد معالجه شود. اين در خصوص جهت عاقله و جهت واهمه است.
.نيروي عاقله هم در معرض تصرف نيروهايي نامرئي به نام شياطين است که بر انسان زينت گري مي کنند و وهم را تقويت مي نمايند. و پيدايش اين خطر در انسان به دست خودش نيست همانطور که انساني وجود ندارد که بگويد من خودم، خودم را ديدم و شناختم.
انسان که بدن نيست، انسان روح خودش است و روح خودش را هم هيچ وقت نمي بيند و نمي فهمد که طرز اداره بدنش چگونه است؟ طرز ارتباطش با مغز و اعصاب و قلب چگونه است؟ انسان هيچکدام از اينها را نمي داند ولي مشغول زندگي کردن با خودش است بدون اينکه شناختي داشته باشد.
پس بايد گوش کند که اگر گفتند تو دشمنهايي نامرئي داري در عالم نامرئي، يعني در عالم خودت، در عالم وجود خودت که نامرئي است دشمنها هم با تو هستند و اين فلسفه ي پي بردن به شياطين و ابالسه مي شود، آنها افکار واهمه گونه را تقويت مي کنند و نمي گذارند افکار عقلاني بيشتر غالب شود ولذا جهاد قويتر و پرثواب تر و پرنتيجه تر مي گردد. از يک طرف با عادات کودکانه و واهمه بايد مبارزه کرد و از طرف ديگر بايد مواظبت کرد از پرتابهاي تيرهاي ناديدنيِ دشمن ناديدني، که در روايات هم آمده:
" اَلنَّظَرُ سَهمٌ مِن سهام ابليس "
(( نظر کردن به جاهايي که براي انسان ضرر دارد شليک هايي است از ناحيه ابليس ))
خب اينها را بشر نمي تواند ببيند، چون خود را نمي بيند تيراندازي دشمن را هم نمي بيند.
از جهت ديگر اينکه، خب اگر انسان بخواهد فکر کند و به واهمه نيز راه ندهد و تا آنجا که بتواند از شيطان هم پرهيز کند و يک فيلسوف بشود مثل سقراط مثل افلاطون مثل بوزرجمهر و اين بزرگان بشر، آيا او مي تواند يک برنامه ريزيِ کلّي براي بشريت کند که اين بشر چگونه تهيه شده؟ از کجا آمده؟ به کجا مي رود؟ و اين قافله سرانجامش چيست؟
او هم نمي تواند!! اينجاست که امام(ره) مي فرمايند: " مبارزه با واهمه و با سلطنت واهمه؛ با پيروي از عقل و شرع "
همه اين بحث ها به خاطر همين شرع است، تمام اين بحث ها را مي کنيم تا به اينجا برسيم، يعني نيروي عقل به اضافه شرع است که مي تواند براي انسان کارآمد باشد والا هر عاقلي هر اندازه هم که رياضت بکشد و دست به کارهاي خيلي مشکل بزند مثل اينکه وقتي اراده اش قوي شد يک قطار را نگه دارد يا مثلاً يک هواپيما را در آسمان نگه دارد، اگر تا اين اندازه هم اراده را قوي کند و رياضت بکشد ولي نمي تواند ببيند که بعد از همه اينها وقتي مرد، پس از مردن چه خواهد شد؟ آيا جهنمي هست؟ بهشتي هست؟ حورالعيني هست؟ عذاب يا شکنجه اي هست؟ اينها را ديگر نمي تواند ببيند و راهنمايي ندارد. اينجاست که مکتب و ضرورتِ تلازم عقل و شرع با هم پيدا مي شود و همه اين چند مجلسي که ما تا به اينجا عرض کرديم به خاطر همين بود که فرمودند: انسان سلطنت وجوديش به دست نيروهاي فهم و شعور کودکانه خودش است مگر اينکه عقل دخالت کند، آنوقت برادر عقل را شرع قرار داده اند، اما معلوم نيست که چرا شرحي در اين رابطه نداده اند و ما به همين خاطر اين شرح ها را عرض کرديم تا مجموعاً اين نتيجه را بدهد که وقتي بعد از اين مي فرمايند که فصل دوم در تفکر است، معلوم شود که چرا اين تفکر پيش مي آيد؟ به خاطر اين است که شرع هم بايد با عقل شناخته شود. اين است که شروع مي کنند به برنامه ريزي هاي تفکري، و فصل بعدي شروع مي شود، انشاءالله.
و صلي الله علي محمد و آل محمد.
جلسه ي نوزدهم شرح اربعين
دانلود فايل pdf جلسه نوزدهم شرح اربعين حضرت امام خميني(ره)