loading...
مسجدومکتب تعلیمی وتربیتی حضرت زهرا سلام الله علیها
نویسنده اول بازدید : 170 جمعه 24 آذر 1391 نظرات (0)

بسم الله الرحمن الرحيم

شرح حديث اول از چهل حديث حضرت امام خميني(ره)

در محضر حضرت آيت الله خسروشاهي(جلسه نوزدهم)


سلطنت نيروي واهمه بر انسان در برابر نيروي عاقله

نيروي واهمه همان شعور ابتدايي است که در جزئيات امور زندگي کاربرد دارد، از باب مثال اگر انسان عاقل در زندگي به اين نتيجه رسيد که بايد اشتغال به تجارت کند از نيروي واهمه جزئيات مسائل روز و وضع اقتصاد و بازار را استفاده مي کند وگرنه عقل که مرتبه بالايي دارد نمي گويد که دکان يا مغازه يا حجره ي تجارتي را در کجاي بازار قرار بده و از کدام جنس و قماش در تجارت استفاده کن ولي اگر در اصل اشتغال به تجارت کار بدست واهمه افتاد ممکن است در تشخيص و تعيين آن، ملاحظه ي بود و نبودِ سرمايه و بود و نبود شريک مورد اطمينان و غير آنها را ننموده و به خاطر چشم هم چشمي که برادر شما تاجر است شما کمتر از او نيستي شغل تجارت را پيشنهاد کند و آبروي شما را که با سرمايه هاي بانکي و استقراض به آن شغل مي پردازي ببرد، نتيجه مجاهده با نفس اين مي شود که بدون احساس حقارت شما از تجارت صرف نظر کني و نمايندگيِ برادر را در مغازه جزئي فروشي بپذيري. 
مثال ديگر: هر دانشجويي مايل است که به کرسي استادي دست يابد اما طي کردن نردبان علمي از دانشجويي تا استادي زحمت فراوان دارد، اگر نيروي عاقله بر سر کار باشد انسان را به صبر و حوصله و تحمل مشکلات دعوت مي کند ولي برعکس نيروي واهمه به طور استقلال پيشنهاد تهيه مدارک جعلي يا ارتشائي و غيره داده و انسان را منحرف مي سازد اما اگر مراجعه به آن پس از تحصيل شرايط استادي، درباره انتخاب کلاس دور يا نزديک يا ساعات تدريس و غيره در جزئيات بشود مي توان از ادراکات آن بهره گيري کرد.
نيروي واهمه در دسترس تصرفات موجوداتي نامرئي به نام شياطين (ابالسه) مي باشد که مرحوم امام در شرح حديث 25 اربعين متذکر تصرفات باطني و دروني آن دشمنان ناديدني در نيروي واهمه و مبارزه عقل با آن شده اند. از باب مثال در جايي که دستور شرع مقدس اسلام در ارتباط با تحصيل وضو يا غسل يا تيمم است اين نيرو که دستخوش تصرف شياطين شده نمي گذارد انسان به يک مرتبه شستشو کفايت کند تا هم ِآبهاي زيادي بدون لزوم مصرف ، و کار به اسراف بکشد و هم فضيلت ابتداي وقت نماز از دست برود يا نماز قضا شود. مرحوم امام در صفحه 399 مي فرمايد:

بدان که وسوسه و شک و تزلزل و شرک و اشباه آنها از خطرات شيطانيه (خطرات جمع خاطره ذهني و تخيلي است) و القائات ابليسيه است که در قلوب مردم مي اندازد چنانچه طمانينه و يقين و ثبات و خلوص و امثال اينها از افاضات رحمانيه و القائات مَلَکيه است.

نيروي واهمه فرد و اجتماع را به سوي فعاليت هاي التذاذي دعوت مي کند، چنانچه يک دانشجو را به تفريحات زائد و وقتگير مي راند و از تحصيل باز مي دارد ولي آيا تحصيلات دانشجو و پذيرش ناراحتي ها و بي خوابي ها در همه حال و به هر صورت ولو اينکه به سود دولتي مانند اسرائيل باشد بجا و درست است؟! اگر دولتي با آن رژيم ستم پيشه ارتباط برقرار کرد و نتيجه ها و امتيازهايي بدست آورد آيا به سود کشورش خواهد بود؟ اينجاست که در پاسخ، مرحوم استاد شهيد در بخش نياز به مکتب از رساله ارزنده " انسان و ايمان "  چنين مي گويد:

فعاليتهاي انسان دو گونه است: التذاذي و تدبيري. فعاليتهاي التذاذي همان فعاليتهاي ساده‏اي است كه انسان تحت تاثير مستقيم غريزه و طبيعت و يا عادت - كه طبيعت ثانوي است - براي رسيدن به يك لذت و يا فرار از يك رنج انجام مي‏دهد مثلا تشنه مي‏شود و به سوي ظرف آب دست مي‏برد، گزنده‏اي مي‏بيند و پا به فرار مي‏گذارد، ميل شديد به سيگار پيدا مي‏كند و سيگار آتش مي‏زند اينگونه كارها، كارهائي است موافق و ملايم با ميل، و مستقيماً با لذت و رنج سر و كار دارد كار لذت آور با نوعي جاذبه، انسان را به سوي خود مي‏كشد و كار رنج آور با نوعي دافعه، انسان را از خود دور مي‏سازد. فعاليتهاي تدبيري كارهائي است كه خود آن كارها جاذبه يا دافعه‏اي‏ ندارند و غريزه و طبيعت، انسان را به سوي آن كارها نمي‏كشاند و يا از آنها دور نمي‏سازد، انسان را به حكم عقل و اراده به خاطر مصلحتي كه در آنها نهفته است و يا به خاطر مصلحتي كه در ترك آنها مي‏بيند آنها را انجام مي‏دهد يا ترك مي‏كند، يعني علت غائي و نيروي محرك و برانگيزاننده انسان مصلحت است نه لذت. لذت را طبيعت تشخيص مي‏دهد و مصلحت را عقل. لذت برانگيزاننده ميل است (که ميل در حيوانات هم وجود دارد) و مصلحت برانگيزاننده اراده‏. انسان از كارهاي التذاذي در حين انجام كار لذت مي‏برد ولي از كارهاي‏ مصلحتي لذت نمي‏برد اما از تصور اينكه گامي به سوي مصلحت نهائي - كه خير و كمال و يا لذتي در آينده است -  نزديك مي‏شود خرسند مي‏گردد فرق است‏ ميان كاري كه لذت بخش و مسرت آفرين باشد يا كاري كه لذتي نمي‏بخشد و احيانا رنج آور است ولي انسان با رضايت و خرسندي آن رنج را تحمل مي‏كند كارهاي مصلحتي در اثر دوردست بودن نتيجه،  لذت آور و بهجت زا نيستند، اما رضايت بخش هستند لذت و رنج از مشتركات انسان و حيوان است،  اما رضايت و خرسندي و يا كراهت و نارضايي از مختصات انسان است، همچنانكه‏ آرزو داشتن از مختصات بشر است رضايت و كراهت و آرزو در قلمرو  معقولات و در حوزه تفكرات بشر واقعند نه در حوزه حواس و ادراكات حسي او.
 گفتيم كه انسان كارهاي تدبيري خويش را با نيروي عقل و اراده انجام‏ مي‏دهد، برخلاف كارهاي التذاذي كه به حكم احساس و ميل صورت مي‏گيرد معني اينكه به حكم عقل انجام مي‏گيرد اين است كه نيروي حسابگر عقل ، خير و كمال و يا لذتي را در دور دست مي‏بيند و راه وصول به آن را كه احياناً صعب‏العبور است كشف مي‏كند و طرح وصول به آن را مي‏ريزد و معني اينكه با نيروي اراده انجام مي‏گيرد اين است كه در انسان قوه وابسته به قوه عقل وجود دارد كه نقش اجرا كننده مصوبات عقل را دارد و احيانا برخلاف همه‏ ميلها و همه جاذبه‏ها و كششهاي طبيعي،  مصوبات عقلاني و طرحهاي فكري را به‏ مرحله عمل در مي‏آورد. يك دانشجو ، طبيعت جوانيش او را به سوي خواب و خوراك و آسايش و شهوتراني و بازيگوشي مي‏خواند،  اما عقل حسابگرش كه از يك طرف به مآل و بال آور اين كارها، و از طرف ديگر به عاقبت عافيت آفرين سخت كوشيها و بي خوابي‏ها و چشم از شهوت و لذت پوشيدن‏ها مي‏انديشد، به حكم مصلحت به‏ او فرمان مي‏دهد كه شق دوم را انتخاب كند در اين هنگام انسان حكم عقل را كه مصلحت است بر حكم طبيعت كه لذت است ترجيح مي‏دهد. همچنين يك بيمار از دوا نفرت دارد، از نوشيدن دواي تلخ و بدمزه رنج مي‏برد، اما به حكم‏ عقل مصلحت انديش و با نيروي اراده حاكم بر ميلها، دواي تلخ بدمزه را مي‏خورد. عقل و اراده هر اندازه نيرومندتر باشند فرمان خود را بهتر بر طبيعت علي رغم تمايلاتش تحميل مي‏نمايند. انسان در فعاليتهاي تدبيري خود همواره يك طرح و نقشه و يك تئوري را در مرحله عمل پياده مي‏كند. انسان هر اندازه از ناحيه عقل و اراده تكامل‏ يافته‏تر باشد، فعاليتهايش بيشتر تدبيري است تا التذاذي، و هر اندازه به افق حيوانيت نزديكتر باشد فعاليتهايش بيشتر التذاذي است تا تدبيري‏، زيرا فعاليت حيوان همه التذاذي است در حيوان احيانا فعاليتهايي كه‏ نشان مي‏دهد براي هدفها و نتيجه‏هاي دور دست است ديده مي‏شود از قبيل لانه‏ ساختن‏ها، مهاجرتها، جفتگيريها و توليد نسلها، ولي هيچيك از آنها آگاهانه و از روي وقوف به هدف و از روي تفكر براي پيدا كردن راه وصول و انتخاب وسيله صورت نمي‏گيرد بلكه با نوعي الهام جبري و غريزي از ماورا صورت مي‏گيرد انسان از نظر فعاليتهاي تدبيري تا آنجا دايره فعاليتش‏گسترش مي‏يابد كه فعاليتهاي التذاذيش را هم در بر مي‏گيرد، يعني برنامه  ريزيهاي مصلحتي تا آنجا ممكن است به دقت پي ريزي شود كه لذتها در كادر مصلحتها قرار گيرد و هر لذتي در عين اينكه لذت است مصلحت هم باشد و هر فعاليت طبيعي در همان حال كه پاسخگويي به دعوت طبيعت است، اطاعت‏ فرمان عقل نيز باشد. (مثل غدا خوردنهاي عاقلانه، مثل خوابهاي عاقلانه، مثل تفريحات عاقلانه و اينجور چيزها.) اگر فعاليت تدبيري، فعاليتهاي التذاذي را  زير پوشش‏خود قرار دهد، و اگر فعاليتهاي التذاذي،  بخشي از طرح كلي برنامه عام‏ تدبيري زندگي قرار گيرد، طبيعت با عقل ، و ميل با اراده  انطباق‏ مي‏يابند. فعاليت تدبيري به حكم آنكه بر محور يك سلسله غايات و اهداف دوردست‏ مي‏گردد، خواه ‏ناخواه نيازمند به طرح و برنامه و روش و انتخاب وسيله‏ براي وصول به مقصد است، و تا آنجا كه جنبه فردي دارد، يعني يك فرد، خود براي خود تدبير مي‏كند، طراح و برنامه‏ريز و تئوريسين و تعيين كننده راه و روش و وسيله، عقل فردي است‏ كه البته با ميزان معلومات و اطلاعات و آموخته‏ها و نيرومندي قضاوت او بستگي دارد. فعاليت تدبيري ، فرضا به اوج كمال خود برسد ، براي انساني شدن‏ فعاليتهاي انسان كافي نيست فعاليت تدبيري انسان ، شرط لازم انسانيت‏ است،  زيرا نيمي از انسانيت انسان را عقل و علم و آگاهي و تدبير او تشكيل مي‏دهد، اما شرط كافي نيست فعاليت انساني آنگاه انساني است كه علاوه بر عقلاني بودن و ارادي بودن ، در جهت گرايشهاي عالي انسانيت باشد و لااقل با گرايشهاي عالي در تضاد نباشد، والا جنايت آميزترين فعاليتهاي‏ بشري احيانا با تدبيرها و تيزهوشي‏ها و مآل انديشي‏ها و طرح ريزي‏ها و تئوري سازي‏ها صورت مي‏گيرد، نقشه‏هاي شيطاني استعماري بهترين شاهد مدعا است. در اصطلاحات ديني اسلامي، نيروي تدبير ، آنجا كه از گرايشهاي انساني و ايماني جدا مي‏شود و در خدمت اهداف مادي و حيواني قرار مي‏گيرد " نكرا"  و " شيطنت " ناميده شده است 

اين مربوط مي شود به همان بحثي که در ابتدا مطرح شد"واهمه تحت تصرف شيطان قرار مي گيرد" و توضيح مي دهد که يعني چه؟

بگذريم از اين جهت كه فعاليت تدبيري، لزوما انساني نيست، بلكه اگر بر محور هدفهاي حيواني باشد،  از فعاليتهاي التذاذي حيواني بسي خطرناكتر است. مثلاً حيواني به خاطر پر كردن شكم خود حيواني يا انساني را مي‏درد، ولي انسان تدبيرگر حسابگر براي مقصودي در همين حد، شهرهايي را ويران و صدها هزار نفر نفوس بيگناه را به آتش مي‏كشد آري،  بگذريم از اين جهت،  آيا اهداف عقل از نظر مجموع مصالح فردي كافي است ؟ به عبارت ديگر: حد كارآيي عقل فردي از نظر ارائه مصالح فردي چيست ؟

در اينكه نيروي عقل و تفكر و انديشه براي تدبيرهاي جزئي و محدود زندگي ضروري و مفيد است بحثي نيست

(مثل مصوبات مجلس شوراي اسلامي که نياز دارد به تصويب شوراي نگهبان برسد.)

در اينكه نيروي عقل و تفكر و انديشه براي تدبيرهاي جزئي و محدود زندگي‏ ضروري و مفيد است بحثي نيست انسان در زندگي همواره مواجه با مسائلي‏ است از قبيل انتخاب دوست، (حال چه دوست فردي و چه دوست مملکتي که مثلا ما مي خواهيم با فلان کشور ارتباط برقرار کنيم و دوست باشيم) انتخاب رشته تحصيلي، انتخاب همسر ، انتخاب شغل ، مسافرت ، معاشرت ، تفريح ، فعاليتهاي نيكوكارانه، مبارزه با كژيها و ناراستيها و بدون شك در همه اينها نيازمند به تفكر و انديشه و تدبير است و هر چه بيشتر و بهتر بينديشد موفقيت بيشتري كسب‏ مي‏كند، و احيانا نيازمند به استمداد از تفكر و تجربه ديگران مي‏شود ( اصل‏ مشورت ) در همه اين موارد جزئي، انسان طرح تهيه مي‏كند و آن را به مرحله اجرا در مي‏آورد ،در دايره كلي و وسيع چطور؟  آيا انسان قادر است طرحي كلي براي همه مسائل زندگي شخصي خود كه همه را در برگيرد و منطبق بر همه مصالح زندگي‏ او باشد بريزد ؟ يا قدرت طرح ريزي فكري فردي، در حدود مسائل جزئي و محدود است و احاطه بر مجموع مصالح زندگي كه سعادت همه جانبه را در برگيرد از عهده نيروي عقل بيرون است ؟

اين بحث و مثالهايي که در اين رابطه زده شد مربوط مي شود به مسائل بين واهمه و عقل، که اگر شخصي در فکر اين باشد که تجارت کند يا نکند، وهم مي گويد اين کار را انجام بده چون برادرت هم تاجر است و تو کمتر از او نيستي ولو سرمايه هم نداري! تا بالاخره همين وهم انسان را به حبس و  زندان هم مي اندازد. پس کار عقل را نبايد به وهم داد ولي اگر سرمايه بود و عقلاً نيز انجام اين کار اشکالي نداشت، حالا اينکه ما در بازار دکان بگيريم يا در خيابان، در شهر تجارت کنيم يا در بيرون شهر و از اين قبيل مسائل، اين جزئيات کارِ وهم است که نگاه به مصالح و مفاسد جزئي مي کند.
حال از اين مرحله که بگذريم و کار را به دست عقل بدهيم نه بدست وهم، آيا در مورد کليات زندگي و پس از زندگي
چطور است؟ اين ديگر از دست عقل هم ساخته نيست و در اينجا عقل به منزله وهم مي شود و نياز به خارج دارد.

حضرت آیت الله خسروشاهی

مي‏دانيم كه برخي فيلسوفان به چنين " خودكفائي " معتقد بوده‏اند، مدعي شده‏اند كه راه سعادت و شقاوت را كشف كرده‏ايم و با اعتماد به عقل و اراده،  خويشتن را خوشبخت مي‏سازيم. اما از طرف ديگر مي‏دانيم كه در جهان دو فيلسوف يافت نمي‏شوند كه در پيدا كردن اين راه ، وحدت نظر داشته باشند. خودِ سعادت كه غايت اصلي و نهائي است و در ابتدا مفهومي واضح و بديهي به نظر مي‏رسد يكي از ابهام آميزترين مفاهيم است. اينكه سعادت چيست ؟ و با چه چيزهائي محقق مي‏شود ؟ شقاوت چيست ؟ و عوامل آن‏ كدام است؟ هنوز به صورت يك مجهول مطرح است و ناشناخته باقي مانده‏ است؛ چرا ؟ چون هنوز كه هنوز است خود بشر و استعدادها و امكاناتش‏ ناشناخته است مگر ممكن است خود بشر ناشناخته بماند و سعادتش كه چيست و با چه ميسر مي‏شود شناخته گردد ؟! 
بالاتر اينكه ، انسان موجودي اجتماعي است زندگي اجتماعي هزارها مسئله و مشكل برايش به وجود مي‏آورد كه بايد همه آنها را حل كند و تكليفش را در مقابل همه آنها روشن نمايد، وچون موجودي است اجتماعي، سعادتش، آمارنهايش، ملاكهاي خير و شرش راه و روشش، انتخاب وسيله‏اش، با سعادتها و آرمانها و ملاكهاي خير و شرها و راه و روش‏ها و انتخاب‏ وسيله‏هاي ديگران آميخته است، نمي‏تواند راه خود را مستقل از ديگران برگزيند ، سعادت خود را بايد در شاهراهي جستجو كند كه جامعه را به سعادت و كمال برساند.  و اگر مساله حيات ابدي و جاودانگي روح ، و تجربه نداشتن عقل نسبت به نشئه ما بعد نشئه دنيا را در نظر بگيريم مساله بسي مشكلتر مي‏شود. اينجاست كه نياز به يك مكتب و ايدولوژي ، ضرورت خود را مي‏نماياند، يعني نياز به يك تئوري كلي ، يك طرح جامع و هماهنگ و منسجم كه هدف اصلي ، كمال انسان و تامين سعادت همگاني است، و در آن ، خطوط اصلي و روشها، بايدها و نبايدها، خوبها و بدها، هدفها و وسيله‏ها، نيازها و دردها و درمانها، مسؤوليتها و تكليفها مشخص شده باشد و منبع الهام تكليفها و مسؤوليتها براي همه‏ افراد بوده باشد. انسان از بدو پيدايش، لااقل از دوره‏اي كه رشد و توسعه زندگي اجتماعي‏ منجر به يك سلسله اختلافات شده است. نيازمند به ايدئولوژي و به اصطلاح قرآن " شريعت " بوده است هر چه زمان گذشته و انسان رشد كرده‏ و تكامل يافته است، اين نياز شديدترشده است در گذشته، گرايشهاي خوني‏ و نژادي و قومي و قبيله‏اي و ملي، مانند يك " روح جمعي " بر جوامع‏ انساني حاكم بود اين روح به نوبه خود يك سلسله آرمانهاي جمعي ( ولو غيرانساني ) به وجود مي‏آورد ، و به جامعه وحدت و جهت مي‏داد رشد و تكامل‏ علمي و عقلي، آن پيوندها را سست كرده است علم به حكم خاصيت ذاتي خود تمايل به فرديت دارد، عواطف را ضعيف و پيوندهاي احساسي را سست مي‏كند آنچه بشر امروز - و به طريق اولي بشر فردا - را وحدت و جهت مي‏بخشد و آرمان مشترك مي‏دهد و ملاك خير و شر و بايد و نبايد برايش مي‏گردد، يك فلسفه زندگي انتخابي آگاهانه آرمان خيز مجهز به منطق، و به عبارت ديگر يك ايدئولوژي جامع و كامل است. بشر امروز بيشتر از بشر ديروز نيازمند به چنين فلسفه زندگي است، فلسفه‏اي كه قادر باشد به او دلبستگي و حقايقي ماوراء فرد و منافع فرد بدهد امروز ديگر جاي ترديد نيست كه مكتب و ايدئولوژي از ضروريات حيات اجتماعي است. اينچنين مكتبي را چه كسي قادر است طرح و پي ريزي كند ؟ بدون شك عقل‏ يك فرد قادر نيست. آيا عقل جمع قادر است ؟ 
آيا انسان مي‏تواند با استفاده از مجموع تجارب و معلومات گذشته و حال خود چنين طرحي بريزد؟ اگر انسان را بالاترين مجهول براي خودش بدانيم، به طريق اولي جامعه‏ انساني و سعادت اجتماعي مجهولتر است پس چه بايد كرد؟ اينجا است كه‏ اگر ديدي راستين درباره هستي و خلقت داشته باشيم، نظام هستي را نظامي متعادل بدانيم، خلاء و پوچي را از هستي نفي نمائيم ، بايد اعتراف كنيم كه دستگاه عظيم خلقت اين نياز بزرگ را، اين بزرگترين نيازها را ، مهمل‏ نگذاشته و از افقي مافوق افق عقل انسان ، يعني افق وحي ، خطوط اصلي اين شاهراه را مشخص كرده است ( اصل نبوت ) كار عقل و علم ، حركت در درون اين خطوط اصلي است. چه زيبا و عالي گفته بوعلي در كتاب "نجات"  آنجا كه نياز انسانها را به شريعت الهي كه به وسيله انساني (نبي) بيان شده‏ باشد توضيح مي‏دهد، مي‏گويد:  فالحاجه الي هذا الانسان في ان يبقي نوع الانسان و يتحصل وجوده اشد من الحاجه الي انبات الشعر علي الحاجبين و تقعير الاخمص من القدمين و اشياء اخري من المنافع التي لاضروره اليها في البقاء بل اكثر مالها انها تنفع في البقاء.
نياز به نبي و بيان كننده شريعت الهي و ايدئولوژي انساني در بقاء نوع‏ انسان و در رسيدن انسان به كمال وجودي انسانيش،  بسي بيشتر است از نياز به رويانيدن مو بر ابروان و مقعر ساختن كف دو پا و منافعي ديگر از اين قبيل كه صرفا نافع در بقاء نوع انسانند بدون آنكه ضرورت نوع ايجاب كند. يعني دستگاه عظيم خلقت كه نيازهاي كوچك و غيرضروري را مهمل نگذاشته است، چگونه ممكن است ضروري‏ترين نيازها را مهمل بگذارد؟! اما اگر از ديدي راستين درباره هستي و آفرينش محروم باشيم ، بايد تسليم شويم كه انسان محكوم به سرگشتگي و گمراهي است،  و هر طرح و هر ايدئولوژي از طرف انسان سرگشته در اين ظلمتكده طبيعت، جز سرگرمي و سردرگمي چيزي نيست. با بيان فوق همچنانكه ضرورت وجود يك مكتب و ايدئولوژي نمايان مي‏شود، ضرورت پيوستن فرد به يك مكتب و ايدئولوژي نيز روشن مي‏گردد. اما پيوستن يك فرد به يك ايدئولوژي آنگاه صورت واقعي به خود مي‏گيرد كه شكل " ايمان " به خود بگيرد، و ايمان حقيقتي است كه با زور و به‏ خاطر مصلحت صورت پذير نيست. با زور مي‏توان به مطلبي تسليم شد و گردن‏ نهاد، ولي ايدئولوژي گردن نهادني نيست، ايدئولوژي پذيرفتني و جذب شدني است،  ايدئولوژي ايمان مي‏طلبد. 
يك ايدئولوژي كار آمد، از طرفي بايد بر نوعي جهان بيني تكيه داشته‏ باشد كه بتواند عقل را اقناع و انديشه را تغذيه نمايد، و از طرف ديگر بتواند منطقا از جهان بيني خودش هدفهايي استنتاج كند كه كشش و جذبه‏ داشته باشند در اين هنگام عشق و اقناع كه دو عنصر اساسي ايمانند دست به‏ دست يكديگر داده جهان را مي‏سازند.

همين دو،سه خط فرموده ي امام در اربعين که انسان سلطنت وجوديش به دست وهم مي افتد و مجاهده با او افضل از جهاد با دشمن و شهيد شدن است، همه اين شروح به خاطر همين است که ما اولاً قوايي داريم که هر کدام را بايد در جاي خود استفاده کرد نه اينکه اينها را متداخل در يکديگر کنيم. مثلاً نيروي بچه گي خيلي به درد مي خورد که انسان را وادار به حرکات و ورزش و دويدن و خنديدن مي کند و همه اينها برايش لازم است اما اين در چه حد، تا چه وقت و تا کجا بايد همراه انسان باشد؟ اگر شخصي را ديدند که 18 سالش شده ولي مي دود و مي خندد، مي گويند اين فرد بايد معالجه شود در صورتيکه در 8 سالگي اگر اينطور نبود مي گفتند بايد معالجه شود. اين در خصوص جهت عاقله و جهت واهمه است.
.نيروي عاقله هم در معرض تصرف نيروهايي نامرئي به نام شياطين است که بر انسان زينت گري مي کنند و وهم را تقويت مي نمايند. و پيدايش اين خطر در انسان به دست خودش نيست همانطور که انساني وجود ندارد که بگويد من خودم، خودم را ديدم و شناختم.
انسان که بدن نيست، انسان روح خودش است و روح خودش را هم هيچ وقت نمي بيند و نمي فهمد که طرز اداره بدنش چگونه است؟ طرز ارتباطش با مغز و اعصاب و قلب چگونه است؟ انسان هيچکدام از اينها را نمي داند ولي مشغول زندگي کردن با خودش است بدون اينکه شناختي داشته باشد. 
پس بايد گوش کند که اگر گفتند تو دشمنهايي نامرئي داري در عالم نامرئي، يعني در عالم خودت، در عالم وجود خودت که نامرئي است دشمنها هم با تو هستند و اين فلسفه ي پي بردن به شياطين و ابالسه مي شود، آنها افکار واهمه گونه را تقويت مي کنند و نمي گذارند افکار عقلاني بيشتر غالب شود ولذا جهاد قويتر و پرثواب تر و پرنتيجه تر مي گردد. از يک طرف با عادات کودکانه و واهمه بايد مبارزه کرد و از طرف ديگر بايد مواظبت کرد از پرتابهاي تيرهاي ناديدنيِ دشمن ناديدني، که در روايات هم آمده:

" اَلنَّظَرُ سَهمٌ مِن سهام ابليس "

(( نظر کردن به جاهايي که براي انسان ضرر دارد شليک هايي است از ناحيه ابليس ))

خب اينها را بشر نمي تواند ببيند، چون خود را نمي بيند تيراندازي دشمن را هم نمي بيند.
از جهت ديگر اينکه، خب اگر انسان بخواهد فکر کند و به واهمه نيز راه ندهد و تا آنجا که بتواند از شيطان هم پرهيز کند و يک فيلسوف بشود مثل سقراط مثل افلاطون مثل بوزرجمهر و اين بزرگان بشر، آيا او مي تواند يک برنامه ريزيِ کلّي براي بشريت کند که اين بشر چگونه تهيه شده؟ از کجا آمده؟ به کجا مي رود؟ و اين قافله سرانجامش چيست؟
او هم نمي تواند!! اينجاست که امام(ره) مي فرمايند:
 " مبارزه با واهمه و با سلطنت واهمه؛ با  پيروي از عقل و شرع "  
همه اين بحث ها به خاطر همين شرع است، تمام اين بحث ها را مي کنيم تا به اينجا برسيم، يعني نيروي عقل به اضافه شرع است که مي تواند براي انسان کارآمد باشد والا هر عاقلي هر اندازه هم که رياضت بکشد و دست به کارهاي خيلي مشکل بزند مثل اينکه وقتي اراده اش قوي شد يک قطار را نگه دارد يا مثلاً يک هواپيما را در آسمان نگه دارد، اگر تا اين اندازه هم اراده را قوي کند و رياضت بکشد ولي نمي تواند ببيند که بعد از همه اينها وقتي مرد، پس از مردن چه خواهد شد؟ آيا جهنمي هست؟ بهشتي هست؟ حورالعيني هست؟ عذاب يا شکنجه اي هست؟ اينها را ديگر نمي تواند ببيند و راهنمايي ندارد. اينجاست که مکتب و ضرورتِ تلازم عقل و شرع با هم پيدا مي شود و همه اين چند مجلسي که ما تا به اينجا عرض کرديم به خاطر همين بود که فرمودند: انسان سلطنت وجوديش به دست نيروهاي فهم و شعور کودکانه خودش است مگر اينکه عقل دخالت کند، آنوقت برادر عقل را شرع قرار داده اند، اما معلوم نيست که چرا شرحي در اين رابطه نداده اند و ما به همين خاطر اين شرح ها را عرض کرديم تا مجموعاً اين نتيجه را بدهد که وقتي بعد از اين مي فرمايند که فصل دوم در تفکر است، معلوم شود که چرا اين تفکر پيش مي آيد؟ به خاطر اين است که شرع هم بايد با عقل شناخته شود. اين است که شروع   مي کنند به برنامه ريزي هاي تفکري، و فصل بعدي شروع مي شود، انشاءالله.

و صلي الله علي محمد و آل محمد.
                                                                               


جلسه ي نوزدهم شرح اربعين

 

دانلود فايل pdf جلسه نوزدهم شرح اربعين حضرت امام خميني(ره)

 

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
این پایگاه برای انعکاس فعالیت های مسجد و مکتب تعلیمی و تربیتی حضرت زهرا سلام الله علیها راه اندازی شده است.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 65
  • کل نظرات : 27
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 39
  • آی پی امروز : 20
  • آی پی دیروز : 17
  • بازدید امروز : 58
  • باردید دیروز : 20
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 148
  • بازدید ماه : 367
  • بازدید سال : 1,386
  • بازدید کلی : 92,270