loading...
مسجدومکتب تعلیمی وتربیتی حضرت زهرا سلام الله علیها
نویسنده اول بازدید : 131 سه شنبه 28 آذر 1391 نظرات (0)

 

بسم الله الرحمن الرحیم

شرح حديث اول از چهل حديث حضرت امام خميني(ره)

در محضر حضرت آيت الله خسروشاهي(جلسه بیستم)

مرحوم امام علیه الرحمه مجاهده با نفسانیتِ خود انسان را تفسیر فرموده به حرکت به جانب حق تعالی که در این تفسیر که مجاهده همان عروج و معراج و اصلاح و پاکی روح و نفس است اشاره دارد بر اینکه مجموعاً اصلاحات عقیدتی و اخلاقی و عملیِ نفس، اینها هر سه نیاز به اعمال مناسب خودشان دارند و همه عملی هستند نه خواندنی و فهمیدنی، و وقتی عملی شدند تکرار و تمرین و پیگیری می خواهند تا در باطن نفس آن حالت جدید که مثل یک بلوغی است پیدا شود. وگرنه اسلام خانوادگی و بدون برنامه تفکر و مداومت بر آن و نتیجه گیری از تفکر که در نفس پایه گذاری می شود و حالاتی برای انسان پیش می آید بدون اینها چندان اثری ندارد. این است که همیشه ممالک اسلامی و جوامع دینی عقب افتاده هستند، برای اینکه خود را به داشتن یک سری مطالب حق قانع می کنند و خیال می کنند که اسلام همین است، خیال می کنند که اگر انسان چند کلاس را گذراند یا چند درس را خواند یا مقداری مطالعه داشت دیگر این شخص یک مسلمان واقعی و خودساخته خواهد بود در صورتیکه این کاملاً غرور و اشتباه است و عقب افتادگی مسلمین برای این است که مسلمان خانوادگی و اسمی و رسمی و شناسنامه ای هستند.
اصلاح نفس نظیر اصلاح جسمانی نیاز به خوراک و غذا دارد که باید به اندازه و با دستور باشد، نیاز به برنامه و پیگیری دارد که مرحوم امام در این فصل تفکر یادآوری کرده اند و مطالب آن در چند مورد خلاصه می شود:

انسان در پیدایش و هستی فرآورده و محصول لطف و احسان مقام معظمی است که از او به عنوان مولا و مالک الملوک یاد شده است.
انسان که پیدا می شود باد و طوفان و ابر و باران او را ایجاد نمی کند مثل رعدو برق.! انسان یک فرآورده است، یک محصول است، این محصول از کمالات یک موجود کاملی پیدا شده و به گفته انیشتین: "جهان، انسان را از یک عقل کل، حکمت کل، قدرت و علمکل آگاه می کند"، که به آن موجود مالک الملوک گفته می شود.
یعنی ملوک بشریِ ناچیز، مخلوقی از او هستند. برای او خلق یک پشه یا یک سوسک یا خلق یک مالک، یک شاه، یک شاهنشاه، یک مملکت، یک کره یا یک کهکشان فرقی نمی کند، چنین قدرت و علمی از ساختمان جهان پیداست و هر کس که مثل انیشتین یا مثل سایر دانشمندان فکر بازی داشته باشد از برخورد با مسائل بسیار باریک طبیعی چنین عقل کلی را در جهان مشاهده می کند. این عقل کل که مالک الملوک است و خلق یک پشه و مگسی برای او با خلق کهکشانی فرق نمی کند هیچ چیزش مثل بشر نیست، بشر در صنایع و در حرفه اولاً خالق نیست بلکه تصرف کننده است در مخلوق و موادی را از خواصش باخبر می شود و آنها را باهم جفت و جور می کند و از آن نتیجه گیری می کند، پس معنای خالق برای هیچ مخلوقی صدق نمی کند. و وقتیکه انسان در این موضوع دقت کند و از آن آثاری که خداوند یا در تکوین و عمل نشان داده یا در کتاب های آسمانی نشان داده مطلع شود آن وقت مثل پوسته ای خالی می شود، مثل یک وسیله ای در دست کودکان که در آن باد می کنند و به هوا می فرستند هر انسانِ مقتدرِ قادرِ مالکِ عالمِ دانشمندی هم همینطور خالی می شود چونکه می بیند هیچ چیزی از خودش نیست، این است معنی مالک الملوک، و انسان به یک چنین قدرتی نیاز دارد و از او پیدا شده.
خب آن قدرتِ مافوق علم و تصور انسان چه مقدماتی لازم بوده ایجاد کند تا بشر به وجود بیاید؟ ما خبر نداریم، هیچ بشری خبر ندارد، ما نمی دانیم که چقدر کهکشان باید ایجاد شود و بین آنها چه ارتباطات نادیدنی و نفهمیدنی ما پیدا بشود تا یک زمین و یک کره و یک خورشید و ماه پیدا شود، آن وقت چه موجوداتی باید بین آنها پیدا شوند تا تشکیل یک سلول یا دو سلولی بدهند تا آنها با هم جفت شوند و یک انسان از آن آفریده شود، اینها را ما هیچ اطلاعی نداریم، آن وقت در قسمت خلق روحش و عقلش و فهمش چقدر مقدمات می خواهد تا انسان بر خلاف یک گاو و یک شتر موجودی فهمنده و با شعور و حسابگر پیدا شود!! چقدر مقدمات می خواهد که باز هم ما نمی دانیم، این است که کتاب آسمانی اسلام فرموده که: نعمت های خدای متعال به شماره شما در نمی آید و شما قدرت درک این مقدمات را که بر شما و بر محل خلقت شما مثل باران ریزش کرده تا شما پیدا شوید را نمی دانید.
در سوره ابراهیم آیه 34 می فرماید که:" وَ آتاکُم مِن کُلِّ ما سَئَلتُموُهُ " هرچه از ما خواستید به شما دادیم.
خب وقتی ما نیستیم چه خواسته ایم؟ در اینجا معنی خواستن یعنی آنچه که لازمه شما بود که اگر بودید از ما می خواستید،  و می گوید که ما اینها را قبلا به شما لطف کردیم و به شما عطا کردیم تا شما پیدا شوید، جهان شما پیدا شود و شما در آن زندگی کنید.

" وَ آتاکُم مِن کُلِّ ما سَئَلتُموُهُ "

از هر چیزی که خواستید ( خواستن در اینجا باید تفسیر بشود) یعنی از هر چیزی که پایه و اساس بود برای اینکه شما پیدا شوید که اینها همه نعمتهای اولیه هستند و بعد که انسان موجود شد نعمت های ثانویه پدید می آید که همین هایی است که از آنها استفاده می کنیم. در این آیه اضافه فرموده:

" وَ اِن تَعُدّوا نِعمَتَ اللهِ لا تُحصُوها "

- اگر بخواهید به شماره بپردازید نعمت های خدا را که به شما داده برایتان امکان ندارد که بتوانید آنها را بشمارید.
سپس می فرماید:                           " اِنَّ الاِنسانَ لَظَلومٌ کَفّار"

یک چنین موجود ناچیزی که این همه مقدمات می خواهد تا پیدا شود و بعد از پیدا شدن نیز این همه لوازم زندگی می خواهد که به او داده شده و فهم و شعورش هم بسیار خوب و کارآمد است ولی در این مورد نمی خواهد خودش را از چاه ظلمت جهل و نادانی خارج کند و لذا به خودش خیلی ستمگر است و نسبت به خدای خودش کفران کننده بسیار است.«لظلوم کفار» و نیست مگر اینکه زندگی موقت حواس او را گرفته و نمی خواهد در این چیزهایی که باعث می شود خودش را جمع  و  جور کند و خودش را حسابرسی کند و به تعبیر قرآنی تقوا پیدا کند تفکر نماید ولذا دنبال این فکرها نمی رود. این است که امام می فرماید: " اول کار انسان تفکر است" یعنی با تفکر است که کم کم این مسایل غفلت آور و دودهای تیره کننده فضای عقل برطرف می شود و انسان مثل یک مغزی که در پوسته ای پیدا شود وجود خودش را می فهمد. وقتی به این تمرین مهم و پایه ای و زیربنایی که تفکر باشد به طور استدامه و پیگیر مشغول شد، رفته رفته به جهان دیگر متوجه می شود و می فهمد این جهان جهانی سفری است و مسافرخانه ای بیش نیست، جای استراحت او نیست.
انسان وقتی به عقب نگاه می کند می بیند که در شکم مادر مدتی زندگی کرد اما زندگی ابتدایی بود برای زندگی دومین و تولد یافتن در دنیا و پس از اینکه زاییده در دنیا شد دیگر آن زندگی قبلی که در شکم مادر داشت از بین رفت.
انسان بواسطه تفکر می فهمد که زندگی این دنیا هم نسبت به آخرت همین حال را دارد منتها آنجا یک جور بود و اینجا جور دیگر، آنجا چشم پیدا می کرد، گوش پیدا می کرد، مغز پیدا می کرد، گوارش پیدا می کرد، ولی اینجا جور دیگر است، در اینجا باید بفهمد که آن دستگاه آفرینشی که او را بوجود آورده از او چه خواسته؟ باید آن هدف را پیگیری کند چرا که این دنیا بیهوده می شود اگر هدفی در کار نباشد.
کاروانسراهایی که سابق در جاده ها می ساختند کارش معلوم بود، هرکس که نگاهش می کرد، در و دیوارش را نگاه می کرد می گفت که اینجا وسط بیابان است و در بیابان هم که نمی شود زندگی کرد. می گفتند که چون مسافران با وسایل سفر آن روز که گاو و شتر و الاغ و اینها بود راههای زیادی باید طی کنند نیاز به استراحت دارند و چند ساعتی یا یک شبی یا یک روزی باید در اینجا استراحت کنند و بارشان را باز کنند و حیواناتشان را علوفه دهند و خودشان هم استراحت کنند بعد حرکت کنند و این کاروانسراها برای این منظور ساخته شده.
انسان در اثر تفکر به این نتیجه می رسد که این جهان هم بیش از این برایش ارزش ندارد.
در سوره مبارکه واقعه می فرماید: " وَلَقَد عَلِمتُمُ النَشاَةَ الاولی فَلَولا تَذَکَّرون " شما که با چشم خودتان زندگی دنیا را دیدید و سروته دنیا را و حیات و مرگش را و بیماری و سلامتی اش را همه را تجربه کردید و دیدید که اینجا جای ماندن نیست پس چرا به فکر نیفتادید!!!
تذکر بوسیله تفکر پیدا می شود و انسان شناخت پیدا می کند، وقتی انسان این مرحله را آشنا شد، مرحله تفکر و ادامه تفکر را، کم کم به گذشته خودش توجه می کند و حالت تحسّر و حسرت پیدا می کند، فهم زیانِ عمر و تلف کردن عمر خود را متوجه می شود و حالت ناراحتی برایش پدید می آید. امام می فرماید: " انسان باید به حال خود ترحم و دلسوزی کند."
اینجاست که دلسوزی پیدا می شود و الا دلسوزی دست خودِ انسان نیست، آدمی که همینطور نشسته دلسوزیِ انسان داغ دیده را نمی تواند برای خودش تهیه کند، دلسوزی یک چیز اختیاری نیست.
انسان با این تفکرات به شناخت جهان و شناخت جهان آتی علم پیدا می کند، تذکر پیدا می کند، و از گذشته ای که می توانست در آن خدماتی به خودش بکند و نکرد تاسف به او دست می دهد. این است که می فرمایند:" انسان باید هر روز مقداری تفکر کند و به حال خودش دلسوزی پیدا کند و با نفس خودش به گفتگو بنشیند" و این حال یکی از شعبه های شرمساری و حیاست، انسان انسانیتش به چیزهایی است که در حیوانات نیست مثل حیا، شرم، شرمساری؛ هیچ حیوانی شرمساری ندارد چون به گذشته خودش و تلف کردن عمر خودش آگاه نیست.
در جلد اول کتاب بحارالانوار علامه مجلسی علیه الرحمه از خصال و امالی صدوق علیهم الرحمه روایتی نقل شده که روایتی پرمحتوا و سازنده است از حضرت علی علیه السلام. منتها روایات گاهی امور خانوادگی را بیان می کند و دستورات زندگی و طهارت و نماز و وضو و وجوهات و تکالیف را بیان می کند، گاهی هم مسایل خلقتی و تکوینی را با زبان سازنده بیان    می کند که این روایت از این دسته است. می فرماید:

 هََبَطَ جِبرِئیلُ عَلی آدَم علیه السلام  
- واسطه وحی بر انبیا که جبرئیل است بر جناب آدم علیه السلام وارد شد و با او سخن گفت.
 وَ قال یا آدم، اِنّی اُمِرتُ اَن اُخَیِّرَکَ واحِدَةً مِن ثَلاثٍ
- جبرئیل گفت به من دستور داده شده که از سه چیز یک چیز را شما انتخاب کنید. هر کدام را که می خواهی از این سه چیز انتخاب کن که یکی از آن سه بیشتر حق شما نیست.
 وَ قالَ لَه آدم: وَ ما الثّلاث یا جبرئیل
- آن سه چیز چیست ؟
 فَقال العَقل وَ الحَیا وَ الدّین
- جبرئیل گفت: عقل، حیا و دین

پس معلوم می شود که حیا یک چنین نیرویی است که اگر در انسان پیدا شود کار عقلش را می کند. دین هم همینطور است و این سه چیز در یک ردیف هستند.

 قالَ آدمُ علیه السّلام : فَاِنّی قَد اِختَرتُ العَقل

 شاید ملتفت شده بود که در اثر قدری کمتر تفکر کردن زندگی اش به هم خورده بود و از بلایی که ابلیس به سرش آورده بود تجربه داشت به همین دلیل می فرماید من عقل را انتخاب کردم.

 فَقالَ جِبرئیلُ لِلحیاءِ وَ الدّین اِنصرفا وَ دَعاهُ
 - جناب جبرئیل به حیا و دین گفت بیایید برویم.

البته به آن معنایی که در خلقت به کار گرفته می شود و صفات داده می شود و غرائز داده می شود، چون تمام اینها حساب دارد، به مورچه یک غرائزی داده شده که به مار داده نشده حتی به انسان هم داده نشده، آن فهم یا مثلاً بویایی خاصی که مورچه دارد ما نداریم، اگر ما وارد اتاق شویم از وجود گوشت با خبر نمی شویم ولی می بینیم مورچه ها از وجود گوشت با خبر می شوند و قبل از ما به آنجا می روند، و همانجایی که یک تکه گوشت افتاده آنها حضور پیدا کرده اند، این است که هر موجودی غرائز خاصی قسمتش می شود. اینجا هم حساب غرائز بوده، غریزه عقل، غریزه حیا و غریزه دین. جناب جبرئیل به آن دو غریزه می گوید بیایید برویم.

فَقالَ لَهُ یا جبرئیل اِنّا اُمِرنا

 آنها هم با همان زبان تکوین می گویند ای فرشته خدا  ما دستور نداریم که از عقل جدا شویم و باید با عقل باشیم، هر کجا که عقل باشد ما نیز باید با او باشیم و اگر آدم عقل را انتخاب کرده ما هم با عقل هستیم و در کنار او می مانیم.

 قالَ فَشانُکُما وَ عَرَج
- جبرئیل فرمود بسیار خوب اگر شما دستور دارید، من کاری ندارم و خودش رفت. 

این روایت از قبیل و دسته روایات مربوط به امور خلقتی و غریزی است. مثل هدهد که مثلا در قرآن پرنده ای است و یک غریزه و شعوری برای او ذکر شده یا زنبور عسل که به او خطاب شده، اینجور چیزها مربوط به خلقت است، مربوط به دستوراتی مثل نماز و روزه نیست، یا اینکه در قرآن راجع به زمین و کرات و اینها دستور آمده و آنها قبول کرده اند و این مطالب مسائل جداگانه ای است و بحث در مورد آنها هم بحث معمولی نیست، حکایت از جنبه تکوین و خلقت می کند ، نعم باطنی و معنوی اینها هستند که به ما داده شده.
پس از اینجا باید این طور استفاده  شود که تعقل و تفکر چقدر نتیجه بخش است، و تعقل و تفکر هم جنبه حیا و هم جنبه دین را برای انسان همراه دارد وقتی شما الان به جوامع بشری توجه کنید یا خودتان مسافرت کنید که خدا نکند انسان نیاز به مسافرت به خارج پیدا کند، یا در فیلم یا روزنامه ای وضع آنها را ببینید خواهید دید که نه دین دارند و نه حیا ، چرا ؟ چون عقل ندارند چون مفکّر و برنامه ریز فرهنگی در بین آنها نیست که به آنها بگوید هر روز باید که ربع ساعت بنشینی و فکر کنی. بکارگیری آن عقل و تفکر است که یک باغ و بوستانی از دین، پر از گل و ریحان در درون انسان به وجود می آورد و شرم و حیا که از بهترین صفات بشری است را در انسان به وجود می آورد. این روایت گفتار ویل دورانت را در رساله لذات فلسفه تجدید خاطر می کند و به یاد می آورد که در آنجا می گوید: فرهنگ ما نیمه انسان می سازد و نه انسان  یعنی حیوان، یعنی ما وزارت فرهنگمان، علوم و اطلاعاتمان همه چیزمان که به هم دست بدهند یک جوان حیوان صفت بیرون می آید و به همین دلیل است که این وزارتخانه ها را درست می کنند و این همه خرج و مخارج می کنند! اصلاً آنها عقل تفکری ندارند تا در اثر آن بفهمند که آنها را رها نکرده اند که هر کاری بخواهند انجام دهند و این جهان جهان بی صاحب و رها نیست، این جهان برای ول بودن و ولگردی نیست، و در این باره فکر نمی کنند، معلم ندارند، وقتی نکردند خب می خواهند مملکتی آباد داشته باشند و مملکت آباد هم خیلی خرج دارد، جاده سازی و قطار و راه آهن و فرودگاههای متعدد و هواپیماها و کارخانه های ماشین سازی و صادرات به خارج از کشور و اسلحه سازی ها احتیاج دارد که تمام اینها مخارج دارد.این مخارج باید از کجا تامین شود؟ از اینکه سرخپوستان را بکشند و زمینشان را بگیرند، در ممالک همجوار عوامل خود را بر سرکار بیاورند و رئیس جمهور کنند و آن هم هر کاری که می کند به سود آنها باشد که پولهایشان میلیارد میلیارد بالا برود که اینها بشوند مرکز دنیا، بشوند مسلط بر دنیا، فروشنده اسلحه به دنیا، کشنده مردم دنیا و اینجور مسائل پیش آید، همه اینها در اثر این است که یک برنامه ریزی نداشته اند که از اول به اینها بگوید دزدی نکنید. چون اینها دزد دریایی بوده اند و کشتی ها را غارت می کردند و با اسلحه ای که داشتند مردم را می کشتند و این زمین وسیع را گرفتند و آباد کردند و اسمش شد آمریکا، حالا هم می خواهند همان رشته را همیشه داشته باشند، نسل کشی و آدم کشی و چپاول و غارت برایشان عادی است مثل گوسفند که علف خوردن برایش عادی است اینها هم آدم کشی برایشان عادی است، ممالک را زیر و رو می کنند و اگر لازم دانستند هدفگیری می کنند و بمب هایی را که ذخیره کرده اند بر سر مردم می ریزند، تا جایی که مرحوم مطهری می فرماید: دانشمندانشان که از اسلام و خبرها و احادیث ما اطلاع ندارند اظهار ناامیدی از بشریت کرده اند، انیشتین گفته: صنعت بشر، بشر را نابود می کند، یعنی در اثر اینکه این اسلحه های ویران کننده و نسل کشی کننده جمع آوری شد خودبخود در درون انسان تحریک می کند و آدم را راحت نمی گذارد و می گوید که خب وقتی ما اینقدر نیرو داریم چرا تمام چاه های نفت نباید مال ما باشد، چرا نباید تمام گازها برای ما باشد، چرا نباید هر چه دریاست در اختیار ما باشد، این است که کم کم به فکر از بین بردن بشریت می افتند و آنوقت برای اینکه خودشان نجات پیدا کنند ممکن است با یک موشک بروند به کره ماه و از آنجا آن دکمه ها را فشار دهند و این موادی که برای انفجار آماده کرده اند منفجر شود و شهرها همه دود شوند و خاکستر شوند و آنوقت خودشان برگردند و دنیایی در اختیار داشته باشند!!.
اینها را دانشمندانشان پیش بینی کرده اند برای اینکه این جور رشته که رشته حیوانیت است به آنجا منتهی می شود و دارندگان اینجور افکار را رها نمی کند، مثل یک آدمی که پول زیادی داشته باشد و در صندوق گذاشته باشد، دائماً در دلش فکر می کند که اینها را چه کار کنم، ممکن است آخر سال بگویند که این اسکناس ها ور افتاد و دیگر به درد نمی خورد این شخص باید چه خاکی برسرش کند، این است که اینها دائما در این فکرها سیر می کنند و همه این افکار هم به این خاطر است که یک اصلاحگر متفکر دلسوزی که در کلیساهای اینها جانفشانی کند و خودش را به خطر بیندازد، خانواده اش را به خطر بیندازد نداشته اند. این است که اسلام مرهون حسین بن علی علیه السلام است، ایشان دید که آن موقع یزید می خواهد از این کارها بکند، البته در آن سه سالی که سر کار بود کارهای این چنینی هم کرد.
یک سال امام حسین(ع) و خانواده ایشان را کشت و اسیر کرد، سال بعد دید که در مدینه مردم مسلمان آشوب می کنند که چرا حسین بن علی را کشتید و مگر او چه تقصیری داشت به همین دلیل از سپاه شام عده ای را مجهز به سلاح های آن روز فرستاد و در مدینه کشتار زیادی کردند تا جاییکه قبر مطهر حضرت پیامبر(ص) را خون گرفت، چون مردم به قبر مطهر پیامبر پناه برده بودند ولی سپاهیان یزید در آنجا هم کشتار کردند. و این مسلمانان شام هم همان نامسلمانان قبل بودند که اسلام را با زور پذیرفته بودند و مترصد فرصت بودند که تلافی کنند و نـیّت کشتار مسلمانان در دلهایشان بود نه اینکه تمام این کشتارها فقط به خاطر پول یا فرمان یزید بوده باشد و این بود که مدینه قتل عام شد و نوامیس اهل مدینه هم هتک شد و نسبت به نوامیس و دوشیزگانشان اعمال بسیار زشتی انجام شد، سال سوم که دید در مکه ممکن است یک چنین آشوبی به پا شود دستور حمله به مکه را داد.
منظور این است که این کارها در اسلام هم صورت گرفته و در 1400 سال پیش و الان هم دانشمندان خارج اینچنین پیش بینی می کنند، اینجا مرحوم استاد مطهری می فرمایند که این دانشمندان فقط از یک نکته بی خبرند و آن این است که اسلام که دین خداست فرموده که من (خداوند) بیش از این به اینها مهلت نمی دهم و شخصی به نام حضرت مهدی علیه السلام را نگه میدارم برای اصلاح دنیا و هر زمانی که وقتش فرارسید به او دستور می دهم که بیاید و اوضاع و احوال را مثل سیلی بشوید و به دریا بریزد و زندگی سالمی برای بشریت در کار است.
اما هر دین و مذهبی غیر از این مذهب (اسلام) در تمام دنیا ناامید کننده است. هیچ فکری که به جوان و نسل جوان امید ببخشد و آنها را زنده نگه دارد و آرزومند نگه دارد وجود ندارد، خواهند دید که هیچ چیز برایشان نمی ماند و باید در راه این افکار و این کمپانی ها همه چیزشان از بین برود، اینجور می شوند؛ و لذا ویل دورانت دانشمند آمریکایی در کتاب لذات فلسفه که ترجمه هم شده می گوید: " فرهنگ ما نیمه انسان می سازد نه انسان" پس بنابراین نیروی تفکری که امام می فرماید: "قدم اول برای سیر به جانب خدای جهان، تفکر است" این در صورتی است که برنامه ریزی اش را هم دین انجام دهد و دین بگوید که چه کار کن و چگونه تفکر کن، مثل نماز و روزه که واجب است همانطور هم در شبانه روز یک وقتی را برای فکر کردن داشته باش، یا همفکرهایی داشته باش یا اینکه تنها بنشین و فکر کن. آن وقت است که از این فکر خلق و خوی حیا پیدا می شود. حیا؛ مرحوم ملاصدرا گرچه شاعری مثل سعدی و حافظ نبوده ولی حکمت را گاهی در اشعاری بیان کرده، و در یک رساله ای که از ایشان چاپ شده در ضمن اشعاری این چند بیت را من یادداشت کرده ام:

این سلوک سالکان بهر رب است

یعنی اینکه دستور می دهند سیر و سلوک کنید و عبادت کنید بخاطر این است که سیر به سوی حضرت ربوبی پیدا شود.

نی برای اشتهار و مذهب است

نه برای اینکه ما مشهور شویم و در دنیا و جامعه و شهر و فرهنگ خودمان علامتی بر سینه ما نصب کنند و یا شاخه گلی به ما بدهند و دسته گلی بدهند،نه؛ اینها همه بازی است "نی برای اشتهار و مذهب است" اینکه برای خدا باشد تا اینکه برای درست کردن مذهب باشد خیلی فرق می کند، ابوحنیفه هم یک مذهبی درست کرد که ائمه گفتند این مذهب اسلام را خرد می کند!!  - مذهب ابوحنیفه چه بود؟ این بود که می گفت هر چیزی را که من نمی دانم با قیاس کشف می کنم مثلا نمی دانم حکم اینکه انگشتی بریده شد چیست، اما از یک جای دیگری که حکمی داده شده حکم این کار را هم در می آورم بدون اینکه ادله ای داشته باشم و یا اطلاعی به من داده شده باشد.

نفس خود را می پرستی نه خدا

ای بشر تو خودخواهی و نفس خودت را به جای خدا می پرستی.

بر خدا منّت منه ای بی حیا

اسم حیا را اینجا آورده است، می گوید: ای موجودی که حیا و شرم سرت نمی شود تو در اثر اینکه یک مقامی پیدا کرده ای و مثلا لقب استادی به تو داده اند یا لقب روحانی به تو داده اند می خواهی منت هم بر خدا بگزاری؟!

شرم ناید مر تو را ای بی وفا؟                              با تو حق در گفتـگو تـو با هوی

خدا با تو گفتگو کرده و پیام داده و تو با هوی و هوس خودت مشغول پیام هستی و فکر او هستی

مرد باطن بین بود نرم و حزین                         خاضع و خاشع، لطیف و شرمگین

شرمگین بودن یعنی همان باحیا بودن. انسانی که باطن بین است و فکر خودش است همیشه با حیاست.

مرد ظاهر بین بود دون و دغا                             بـی حیـا و مبـرم  شوخ و گـدا

انسان ظاهر بین گداست، ولو پولدار هم باشد گداست، همیشه در فکر این است که از دیگران بکند و برای خودش جمع کند. مشغول صحبت های هرزه و شوخ و فیلم و اینهاست، عمر و نفَسهای عمر خودش را تباه می کند و بی حیای از خدا است. اینجا مرحوم امام می فرماید:
"اگر انسان عاقل لحظه ای فکر کند می فهمد که مقصود از این بساط چیز دیگر است و منظور از این خلقت، عالم بالا و بزرگتری است ، و این حیات حیوانی مقصود بالذات نیست. و انسان عاقل باید در فکر خودش باشد و به حال بیچارگی خودش رحم کند و با خود خطاب کند: ای نفس شقی که سالهای دراز در پی شهوات عمر خود را صرف کردی و چیزی جز حسرت نصیبت نشد، خوب است قدری به حال خود رحم کنی، از مالک الملوک حیا کنی، و قدری در راه مقصود اصلی قدم زنی، که آن موجب حیات همیشگی و سعادت دائمی است، و سعادت همیشگی را مفروش به شهوات چند روزه فانی ، که آن هم به دست نمی آید حتی با زحمتهای طاقت فرسا. قدری فکر کن در حال اهل دنیا از سابقین تا این زمان که می بینی ، ملاحظه کن زحمتهای آنها و رنجهای آنها در مقابل راحتی آنها چقدر زیادتر و بالاتر است، در صورتی که برای هر کس هم راحتی و خوشی پیدا نمی شود. آن انسانی که در صورت انسان و از جنود شیطان است و از طرف او مبعوث است و تو را دعوت به شهوات می کند و می گوید زندگانی مادی را باید تامین کرد ، قدری در حال خود او تامل کن، و قدری او را استنطاق کن ببین آیا خودش از وضعیت راضی است؟ یا آنکه خودش مبتلا است و می خواهد بیچاره دیگری را  هم مبتلا کند؟
و در هر حال از خدای خود با عجز و زاری تمنا کن که تو را آشنا کند به وظایف خودت که باید منظور شود ما بین تو و او. و امید است که این تفکر که به قصد مجاهده با شیطان و نفس اماره است، راه دیگری برای تو بنمایاند و موفق شوی به منزل دیگر از مجاهده."

 
در زمان سابق معمول بوده که وقتی یک بارگاهی تشکیل می شد به نام دربار پادشاهی، پادشاه در دربار بود ولی مردم با فرماندارها و استاندارها محشور بودند و شاه را نمی دیدند، و مثلا روزی در سال یا بعد از گذشت هر دو یا سه سال بارِعام داده می شد، یعنی اجازه عمومی، آن وقت مردم می آمدند دیدن شاه، همه سرها رو به زمین و چشمهایشان را هم جرات نمی کردند که بالا بیاورند، خجالت می کشیدند که به صورت شاه نگاه کنند، مردم سابق وضعشان این جور بوده.
اینکه امام می فرمایند"از مالک الملوک حیا کن" یعنی از کسی که این پادشاهان هم نمی توانند چشمانشان را به او باز کنند ازبس زیر بار منت او هستند و نفَسشان هم در دست اوست.
آنوقت ما عرض کردیم که این رساله گران سنگ 40 حدیث، آیین نامه انقلاب اسلامی است که قبلا نوشته شده تا انقلاب اسلامی بر اساس دستورات این کتاب تنظیم شود ولی الان با این مقدمات می توانیم بگوییم که هر کشوری که بخواهد رنگ و طعم آزادی و نجات و حریّت را بچشد و ببیند، این کتاب قانون اساسی است برای او.
بنابراین این کتاب کتابی جهانی است نه اینکه تنها کتاب اسلام و مسلمانان باشد. ولذا فکری که امام کرد و این کتاب را نوشت آثاری داشت یکی از آثارش این بود که با اینکه جنگ چند ساله صدام ملعون بر ایشان تحمیل شد و اینهمه بمب ها و موشک ها به سرو روی کشور ما ریخت، می دیدیم که سر چهارراه ها و روی پل ها و در معابر از قول امام نوشته شده که:

اسلام بینی سرکشان و زورگویان شرق و غرب را به خاک مذلت خواهد رساند.

این چه نتیجه گیری است؟ این از همین است که وقتی کسی روی مسائل عقلی و اسلامی فکر کرد می فهمد که این تمدن پوچ است و خرد شدنی و از بین رفتنی است و این فرهنگ ها جز جهل و حیوانیت کاری از آنها برنمی آید. و البته جهل و حیوانیت در جنگلها خودش یک نظمی است، دسته ای شیرند، دسته ای گرگند، دسته ای خوکند، دسته ای سگند، و بالاخره آنها می توانند برای خود زندگی کنند، اما این جهل بشری و این تمدن ها بالاخره به همدیگر کار دارند و طمع در همدیگر می کنند و سرانجام به وضعی می رسند که بینی تمامشان به خاک مذلت خواهد رسید. منتها غربیها و دانشمندان غربی اظهار ناامیدی می کنند که بعد از این اوضاع خبری نیست ولی ایشان (حضرت امام) و علمای اهل فکر اسلامی می گویند که نه، این ظلم ها و این فسادها برطرف شدنی است و اهل حق و حقیقت بر سر کار می آیند.
منظور از عدالت هم که اینهمه در باره اش صحبت می کنیم، مخصوصا درباره مجلس ها وکالت ها که سخن از عدالت است این است که اینها یکی از آثار اسلام و تفکر اسلامی است نه اینکه تنها نتیجه این است که عدالت اجتماعی بر سر کار بیاید، چون عدالت اجتماعی که بر سرکار آمد و مردم به هم زور نگفتند، فرصت فکر پیدا می کنند که فکر کنند، بعد از خدا خجالت می کشند و حیا پیدا می کنند و حرف مرحوم ملا صدرا می شود که می فرماید: «این سلوک سالکان بهر رب است» یعنی بهر ترقی است و به فرموده امام حرکت به سوی مقام عالیِ ربوبی و خداشناس شدن است ، عدالت هم وسیله است و انسان برای آن مقام خلق شده، فرشته شدن و از دنیا به جهان فرشتگان منتقل شدن است و نتیجه این است.

این سلوک سالکان بهر رب است                                  نی برای اشتهار و مذهب است

نفس خود را می پرستی نه خدا                                    بـر خـدا منّت منه ای بـی حیـا

در این باره و در بیان عدالت حضرت علی علیه السلام یکی از دانشمندان لبنانی عیسوی به نام جرج جرداق کتابی نوشته که ترجمه هم شده به نام "صوت العدالة الانسانیه" او می گوید ما در دنیا فقط یک نفر را دیده ایم که حاکم باشد و در همان حال که حاکم است وقتی قاضی او را فرا می خواند که او به محکمه برود ایشان در محکمه حاضر می شود تا قاضی بین ایشان حکم کند! او می گوید این جور عدالت را تا به حال بشر ندیده که از حضرت علی علیه السلام دیده شد.
خب اینجور عدالت را شما دیدید، بسیار خوب ما هم از شما ممنونیم اما این آقای جرج جرداق عقلش بیش از این نرسیده که بفهمد عدالت هم هدف نیست، عدالت هم برای زندگی است، زندگی برای چیست؟ بشر برای چیست؟ سرانجام چیست؟ اینها را نه عیسوی ها می دانند و نه موسوی ها، نه کلیمی ها می دانند و نه مسیحی ها، تنها خود حضرت علی علیه السلام است که در نهج البلاغه این مطالب را به صورت شاداب بیان کرده که هدف خلقت را باید دید که چیست؟ هدف انسان در آتیه چه خواهد شد. اینکه اجتماع خوب بشود و عدالت بیاید و همه این چیزها بیاید تازه اول کار است، اول این است که آدم عقل و حیا پیدا کند و در برابر خدا حالت شرمندگی، دعا، تضرع  و نیاز پیدا کند و کارهای نیک انجام دهد.

و صلی الله علی محمد وآل محمد 

جلسه بیست و سوم شرح اربعین در محضر حضرت آيت الله خسروشاهي  مورخه 11/12/86

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
این پایگاه برای انعکاس فعالیت های مسجد و مکتب تعلیمی و تربیتی حضرت زهرا سلام الله علیها راه اندازی شده است.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 65
  • کل نظرات : 27
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 39
  • آی پی امروز : 29
  • آی پی دیروز : 17
  • بازدید امروز : 93
  • باردید دیروز : 20
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 183
  • بازدید ماه : 402
  • بازدید سال : 1,421
  • بازدید کلی : 92,305