loading...
مسجدومکتب تعلیمی وتربیتی حضرت زهرا سلام الله علیها
نویسنده اول بازدید : 148 شنبه 25 آذر 1391 نظرات (0)

 

بسم الله الرحمن الرحیم


شرح حديث اول از چهل حديث حضرت امام خميني(ره)

در محضر حضرت آيت الله خسروشاهي(جلسه بیست و یکم)

                                    

توضیحی درباره مطالب فصل دوم، شرح حدیث اول:

خلاصه آنچه که تا کنون صحبت شده به طور شمارش تا چند شماره عرض می کنیم:
انسان موجودی شگفت آور و نخبه و برگزیده است و درجات ومقاماتی درونی برای او هست و در هر درجه ای هم دوستانی و دشمنانی ناپیدا برای او موجودند و باید برای تحصیل سعادت با دوستان واقعی خودش که در زبان دین فرشته و مَلَک نامیده می شود همکاری کند و با دشمنان خودش که شیاطین نام دارند مخالفت کند که نام این دوستی و دشمنی
«مجاهده» است. زیرا دشمنان، امور غیر واقعی و زیانبار را تزیین می کنند و زینت می دهند و انسان را دعوت به آنها می کنند و انسان نیز تحت تاثیر نیروی واهمه نه عاقله، متمایل به آنها می شود. و از طرف دیگر نیز عقل و فرشتگان درونی همکاری می کنند که او را نگهداری کنند تا به دست دشمنان نیفتد. این مجاهده نام دارد.
در این فصل دوم عبارت یک قدری با فصل اول فرق کرده، آنجا صحبت از سعادت بود و اینجا حرکت به جانب حق تعالی که در نتیجه معلوم می شود که سعادت انسان با حرکت به سوی خدای خودش معناً و روحاً یک چیز هستند.
قبلا صحبت بود که انسان با سعادت چنین است و اینجا صحبت از این است که حرکت به سوی حق تعالی اینگونه است. معلوم می شود که سعادت با خداجویی و سفر به سوی خداوند، و پناهنده شدن به مقام ربوبی و نجات دادنِ خود از نیازهای طبیعی و مادی، سعادت است و سفری است روحانی که منزل اول آن «تفکر» است.
تفکر هم سطح ابتدایی و سطح عالی دارد که در تقسیم بندی منازلِ جهاد با نفس توجه به آن خواهد شد که غیر از این تفکر ابتدایی یک مقام تفکر عالی هم در مراتب بعدی وجود دارد. در این فصل فرمودند که انسان باید برای تفکر در شبانه روز برنامه گذاری کند، زیرا این اعمال با یک مرتبه و دو مرتبه انسان را به جایی نمی رساند!، ادامه و تعیین وقت و جزء برنامه قرار دادن شرط این حرکت سعادت بخش است، انسان اگر بخواهد یک سفر را به انجام برساند باید تصمیم تا آنجا رفتن را داشته باشد نه اینکه تفریح و تفرجی خارج از شهر بکند و اسم این تفریح را سفر بگذاریم.
خب حالا که قدم اول همان تفکر شد ببینیم موضوعش چیست؟ یعنی در چه مسئله ای انسان باید تفکر کند؟
اگر آسیب فکری و موانع تفکر که قبلا از مرحوم صاحب منطق مرحوم استاد مظفر نقل شد اگر آن آسیب ها نباشد، تربیت های خانوادگی یا اجتماعیِ منحرف انسان را به آسیب فکری نرسانده باشد خواه نا خواه انسان متوجه وابستگی و پیوند وجودی داشتنش را به مقام مقدس ربوبی درک می کند. چون می بیند که خودش ساخته شده و مصنوع است و جهانی که در او زندگی می کند نیز همینطور است، پس پی بردن به اینکه انسان در اختیار دیگریست و با اختیار دیگری هستی یافته و زندگی یافته مانند پی بردن کودک در اول تولد و نوزادی به بعضی مسایل یک امر غیر اختیاری و فطری است. انسان وقتی متولد می شود یا هر حیوانی مانند یک بره که متولد می شود خود به خود به سوی شیر و پستان متمایل می گردد بدون اینکه فکر و عقل و اینها داشته باشد، این را می گویند نعمت های غریزی و فطری. انسان هم همینطور است و اگر آسیب های فکری و عقلی به او نرسیده باشد خود به خود یک همچنین حالی در او پیدا می شود که خود را بدون کانون هستی و ریشه حیات نمی داند و جان خودش را مثل یک علف خودرو تصور نمی کند، متوجه به آن مقام مدیریت جهان و مدبریّت و مدیریت انسان می شود، در نتیجه اول موضوعی که برای فکرش پیدا می شود این است که ببینم آن کانون بدست آورنده و تهیه کننده من و جهان من، خواستش از من چیست؟ مانند خواستن نوزاد پستان مادر را و شیر مادر را. این همان حالت نیاز انسانها از راه نادانی و فشار جهل به سوی علم و تکلیف است.
این معنای همان حرفی است که مرحوم امام می فرمایند: " نخستین قدم تفکر است" یعنی تفکر در چه موضوعی؟
تفکر در موضوع این که پدید آورنده انسان و جهان از انسان چه خواسته است و انسان باید چه راهی را به سوی او پیش گیرد و طی کند. انسان عاقل با استمرار این موضوع که در هر شبانه روز مقداری فکر کند به اینجا می رسد که خط قرمزی بر تمام گذشته خودش می کشد، چه گذشته را خودسرانه پیموده باشد و چه اینکه به راهنمایی انحرافی خانواده یا دبستان و معلم کشیده شده باشد. نتیجه این فکر شبانه روزی در یک موقع خاصی مثل یک ساعت معین، به اینجا منتهی می شود که گذشته را به زیان خودش تشخیص می دهد که در این درک نیاز چرا به دنبال آن غنی و مقتدر و مربی خودم نگردیدم تا ببینم او با من چه کار دارد و چرا به فکرهای دیگر پرداختم؟
این است که امام می فرماید:" انسان عاقل باید در فکر بیچارگی خودش باشد و به بیچارگی خودش بیاندیشد و تاسف بخورد" یعنی در اثر همین توجه فکری و مداوم به این مسئله برسد که من وابسته ام و نه مستقل و آزاد، و صاحب دارم.

" جهان را صاحبی باشد خدا نام "

و چرا تا کنون در صدد این نبودم که او را از جهت خواست او بشناسم و این اوقات و عمری که از من تلف شده بجا نبوده. انسانی که این کار را انجام دهد و در این امور تفکر کند در مورد خودش دلسوزی خواهد کرد.
این است که امام می فرمایند: انسان باید به بیچارگی خودش دل بسوزاند و اگر کسی خواست او را از این تفکر بازدارد او را دشمن خود بشناسد.
در اینجا ممکن است همان نیروی واهمه حیوانی و همکاران او که مرموز و ناپیدا هستند و از راه خیالات ما را گمراه می کنند آنها موضوع دیگری پیشنهاد کنند و برای انسان افکار دیگری پیش بیاورند مانند مقالات روزنامه ها یا سایر رسانه ها و وسایل ارتباط جمعی  که می توانند هزاران دسیسه و تفکرات نا بجا به انسان پیشنهاد کنند و از این فکر که سعادت بخش است و تاسف و دلسوزی نسبت به خود را در پی دارد از این فکر باز بدارند، مثلا انسان به این فکر بیفتد که چطور شد که من ایجاد شدم؟ و از من نپرسیدند که من چرا باشم و چرا نباشم؟ چرا به دست من ندادند که انتخاب کنم باشم یا نباشم؟ جهانِ ما باشد یا نباشد؟ چرا ما را در این شوراهای خلقت راه ندادند؟

حضرت آیت الله خسروشاهی

و مدام چرا و چرا برای انسان پیش بیاورد و آدم را مبهوت کند و دلزده کند و وقتی دید که به این چیزها عقلش نمی رسد بگوید که پس بشر باید مشغول امور زندگی اش باشد و این فکرها برایش فکرهای زاید و نابجا و فوق برنامه است و برنامه انسان این چیزها نیست.!!! خیلی از فلاسفه و اروپایی ها و امثال آنها بشر را مایوس کرده اند و گفته اند که اصلا بشر یک همچنین قابلیتی ندارد که به مسائل مافوق جسمانی خودش راه پیدا کند، بنابراین باید تفکر در این مسائل را تعطیل کند و چهل یا پنجاه سال عمرش را خوش بگذراند. اینها همان شیاطین جنّی و انسی هستند که فرمودند: " به خدا از دست آنها پناه ببرید" و باید تربیت اینجا بیاید و جوان ها و نسل نوجوان و جوان را از مطالعه و گوش دادن به این حرف ها باز بدارد و ممنوعشان کند. چون اگر ممنوعشان نکرد و آنها این افکار را هم شنیدند، فکرشان مغشوش می شود و نمی فهمند که چه کار باید بکنند و چه کار نباید نکنند؟ و حال تحیر و درماندگی به آنها دست می دهد .
اگر بخواهیم به این سوالاتی که مطرح می شود پاسخ دهیم پاسخش این است که: اینها یک سوالات و پرسش هایی است و پرسش نیز مانند سایر راههای استفاده، انواع و اقسامی دارد؛ مثلا ما نیاز به هوا داریم ولی می دانیم که مثلاً نباید در خیابانها و سر چهار راههای پر ترافیک و آلوده رفت تا در اثر آن هواهای آلوده و مسموم مریض شد، بلکه باید یک جایی رفت که هوا سالم باشد، می دانیم ما طعام نیاز داریم ولی باید در فکر باشیم که این طعام ما مسموم نباشد، برای ما زیان بار نباشد، متخصص به ما تجویز کرده باشد و این جور چیزها.
سوال هم مثل همین است. و وظیفه معلم و مربی است که راه های رفتن دنبال مطالب سودمندی را که انسان به آنها نیاز دارد را معلوم کند، مثل همین که وقتی انسان در اول دبستان شروع به یاد گرفتن ریاضیات می کند برایش ریاضیات جبر که نمی گویند، از یک و دو و سه حرف می زنند، از دو ضرب در دو برایش حرف می زنند، این است که سوالها هم باید سوالات بجا باشد، آدم باید وقت سوالش را بداند که در چه وقتی است.
ما باید مسئولین امور فرهنگی خانواده داشته باشیم که بچه را و کودک را از اینکه به فکرهای کودکانه بپردازد نگهداری کنیم تا بتوانیم وارد کلاسش کنیم و گوش به حرف معلم بدهد و این جور چیزها، و اگر اینگونه تربیت ها در مورد او انجام نشده باشد هر بچه ای در راه ممکن است به او برسد و مسخره اش کند که مدرسه چیست؟ بیا برویم فلان جا فلان فیلم را ببینیم.و از این مسایل برایش پیش بیاید.
پس این ترتیب و تنظیم سوال خودش یکی از انواع تربیت انسانهاست، اینجاست که امام فرمودند:

 "انسان عاقل باید به فکر خودش باشد و به حال بیچارگی خودش رحم کند"

یعنی اگر من دچار یک فکر نامناسب شدم گاهی می بینم که مثلا پنج سال دنبالش می روم یا مرا می برند یا گاهی شهربه شهر یا مملکت به مملکت دنبال یک فکر باید بروم.یا شبها یا روزها یا نصفه شبها باید مثلاً نوار گوش بگیرم یا فرستنده گوش بگیرم. همه اینها یک وقت می بینی که به زیان من تمام شد. عمر و جوانی و صحت و سلامتی و عمده اش هم سلامتی فکر از دست من گرفته شد.
پس سرمایه داری کودک علاوه بر چشم و گوش سالم و لثه سالم و ریه سالم، این چیزها را هم می خواهد و از وقتی که کشورهای اسلامی به دست استعمار و فرهنگ آنها افتاد آنها همه این مسایل را نادیده گرفتند و فقط گفتند بیایید این چیزی را که ما برایتان برنامه ریزی می کنیم انجام دهید که بی سوادی کوری است و سواد داشتن بینایی است و سواد هم این است که ما می گوییم!!. این بود که معلمینی تربیت کردند که خود آنها هم این چیزها را بلد نبودند و آن معلمین ترقی کردند و دبیر شدند سپس اساتید شدند سپس وزیر فرهنگ شدند و همین جور ادامه پیدا کرد.
پس این زیانهای بسیار بر بشریت از راه استعمار وارد شد، آن هم نه استعمار و غارت چاه نفت تنها، چون ما خیال می کنیم استعمار فقط بلایی که به سرِ ما آورد نفت ما را برد یا مثلاً معادن ما را از ما گرفت، نه؛ معادن انسانی ما را از ما گرفت. در اول این کتاب به ما گفته شد که شما موجود اعجوبه و شگفت آوری هستید، این یعنی قدر خودتان را اول بدانید. نباید مغز شما، فکر شما، قلب شما، اعصاب شما که بسیار ارزش دارد در اختیار دشمن یا دوست جاهل که مثل دشمن است بیفتد و استعمار این چیزها را از ما گرفت.
باید افرادی مثل مرحوم امام که برنامه ریزی برای مملکت کردند فرصت برنامه ریزی برای تربیت پیدا کنند.درباره تربیت فکری مرحوم شهید مطهری کتابی نوشته اند به نام تعلیم وتربیت در اسلام و همچنین مجموعه ای جمع آوری شده از تعلیم و تربیت از دیدگاه مرحوم امام (ره). این افراد اینگونه ما را و دست فکر ما را  می گیرند و به محل مسئولیت وارد می کنند نه به محل تضییع وقت و گمراهی و انحرافات و این انحرافات یک مصیبت بزرگی است برای مملکت ها و همین جمهوری اسلامی هم در صورتیکه اینجور تربیت ها درونش نیاید، نسل نو و نسلهای سوم و چهارم به حقیقت مسائل ممکن است دسترسی پیدا نکنند و تماماً مسائلشان را خلاصه کنند در امور علمی واین نادانی های بسیار مهم را برطرف نکنند. مرحوم استاد شهید در مقدمه جلد 5 رئالیسم ، مقدمه خداشناسی می فرماید:


" بزرگان گفته اند خوب سوال کردن نیمی از درک حقیقت است."

یعنی همین که بداند این پرسش الان مال من هست یا مال من نیست؟ وجود من نیاز به پاسخ این پرسش دارد الان یا ندارد؟ وقت مرا می گیرد یا وقت مرا ضایع نمی کند؟ این نیمی از درک حقیقت همان سوال صحیح و درست است بزرگان گفته اند:خوب سوال کردن نیمی از درک حقیقت است.

خب پس ما سوالات مفیدمان را باید به ما تلقین کنند. همانطوری که وقتی ما نوزاد بودیم خاصیت پستان طلبی و شیر خواهی در ما بود، اما اگر مادر یا پرستار پستانکی یا چیزی به دهان ما نمی گذاشتند ما تلف می شدیم، همین طور این نیاز فطری نسل بشر به دانستنی ها باید یک پاسخگویی هم داشته باشد، و اساتید و مربیان ما درباره آن پاسخگویی به ما می گویند که فطرت تو با فکر به تو می فهماند که دنبال چه مسئله ای باید بروی.
این همان است که امام می گویند: در هر شبانه روز انسان باید برای فکر کردن وقت بگذارد و موضوع فکر کردنش هم این باشد که آن موجود مقدسی که من و جهان مرا ترتیب داده و مرا در آن جهان به میهمانی وجودی نه مهمانی ظاهری، به میهمانی اصل خلقت و آفرینش وارد کرده در این میهمانخانه ی موجودیت از من چه خواسته؟
همین جا شیطان می آید و به انسان می گوید که تو بپرس چرا مرا آفریدی؟ این چرا مرا آفریدی مربوط می شود به او، او باید نقشه حکمتش اقتضا کند که مرا بیافریند برای چه بیافریند؟ و من که مخلوق خدا هستم باید سوال کنم که از من چه می خواهی که انجام دهم؟ مثل یک فرمانبر که وقتی فرمانده او را طلب کرد، لباس به او پوشاند، شهریه و حقوق به او داد باید بپرسد که خب اگر امری با من دارید بفرمایید. اما اگر بپرسد که می خواهی چه کاری بکنی سوآل درستی نیست چون شاید اگر او به تو بگوید هم تو متوجه نشوی. مگر کودکی که می خواهد به دبستان برود می تواند بفهمد که چرا به دبستان می رود. می تواند بفهمد که بی سوادی کوری است. مگر می تواند بفهمد که ده سال دیگر که عمری از او گذشت دیگر نمی تواند دو دو تا چهار تا را یاد بگیرد و حالا وقتش است. پس آن کاری که به کودک الان مربی می گوید به صلاحش است ولی اگر پرسش بکند که چرا من این چیزها را باید یاد بگیرم بی جواب می ماند چون نمی تواند به او بگوید، نمی تواند دستش را بگیرد و ببرد او را و بگوید زندگی این است و خانواده تشکیل دادن این است و این کارها مقدمه این کارهاست و نمی شود، وقتی نشد پس اینجا خیانت بزرگ به بشریت این است که پاسخ پرسش های صحیح بدرد خور را نادیده بگیرند و پاسخ پرسش های مطالب گیج کننده ای که به درد فعلی نمی خورد و قدرت درکش هم برای انسان نیست را به انسان پیشنهاد کنند.
مسئله آفرینش خودش یک عملی است. این آفرینش عامل به او باید بداند که آفرینش او باید برای چه باشد و چگونه باشد. آفرینش شده(مخلوق) باید بداند که وظیفه اش چیست و آنرا انجام دهد. اما آفریده شده اگر بخواهد بداند که آفرینش کننده چه غرضی دارد گمراه می شود.
ما در بحث فلسفه انشاالله به اینجا می رسیم که " لیسَ کصُنعِه صُنعُ صانِع" (فرازی از دعای عرفه) اصلاً کارسازی خدا و انجام امور خدا با انجام امور خلق فرق می کند. وقتی ما نیاز به چیزی داریم و به دنبالش برویم صحیح است ولی اگر خدا چیزی نیاز داشته باشد و به دنبالش برود و کار برای بدست آوردن آن انجام دهد ناصحیح است چون معلوم می شود که خدا نیست .خدا یعنی کامل باالذات و بی نیاز از همه چیز، پس نیاز در او راه ندارد تا اینکه او علت بشود برای آفرینش او، باید آفرینش او مسئله ای باشد مطابق شان و مقام او که ما الان عقلمان به آن نمی رسد و مساله این است..


" فطرت و آفرینش جان و تن ما در پی کمال ماست نه در مسائلی که منفی بافی و پوچ گرایی نتیجه بدهد" 


حالا اگر کسی، فرهنگی، معلمی، دبستانی، دبیرستانی آنجور افکار را آورد، آن شیطان وقت است، شیطان انسانیت است و می خواهد جلوی افکار درست را بگیرد و افکار نادرست را تزریق کند که باعث مسائلی می شود که در اروپا هست مثل نهیلیسم و پوچ گرایی و اینجور چیزها و یک مشت حیوان درست بشوند که نه اطاعت از دولت کنند نه اطاعت از خانواده کنند نه اطاعت از روحانی کنند و فقط حیوان صرف باشند. نتیجه این کارها همین می شود.
پس دنبال گیری از مسائل باید از روی تربیت و نظم باشد و مرحوم امام در بحث تفکر می فرمایند که: انسان هم باید وقت بگذارد، هم فکر کند و هم در چه فکر کند؟
فطرت ما در پی سعادت است نه در پی گیجی و نفهمی و پوچ گرایی، و چون عقربک  قطب نمایی در وجود ما رو به سوی آفریننده می کند از او می خواهد که از من چه می خواهی؟ نه اینکه از او بخواهد که به من بگو چرا مرا آفریدی؟
چون او می گوید تو باید مثل من بشوی تا بفهمی که من برای چه تو را آفریدم، تو که نمی فهمی.
آفرینش خودش بزرگترین کارهایی است که در دنیا وارد شده و ریشه تمام کارهاست و آفریننده موجودی است که هیچ شباهتی در نقص و فقر و غیره به آفریده و مخلوق خودش ندارد پس اگر او بخواهد کاری بکند باید هدف گیری او مطابق شان او باشد نه مطابق شان ما که مخلوق اوییم. و ما نمی دانیم که شان او چیست.  لذا خود او باید به ما بگوید که برای چه شما را آفریدم. این مساله مهمی است که من امروز یادداشت کردم چون یک دوستی به ما زنگ زد و گفت که یکی از رفقای ما همچنین سوالاتی دارد.
بله؛ پرسشِ مربوط به دستگاه ربوبی مثل پرسشِ وارد کردن کودک دبستانی در مسائل سیاسی وقت است که فقط رئیس جمهور می داند و وزیر امور خارجه یا اگر رهبر دارند رهبر، و مانند همچنین چیزهایی می شود، گیج کننده و گمراه کننده و ولگرد کننده می شود چون می گوید که اینها چیست و من نفهمیدم که خدا با ما چه کار دارد و برای چه ما را آفریده و از اینجور حرف ها می زند و کم کم موهایش را زیاد می کند و می رود در کوچه ها به ولگردی، و این نتیجه بد فکر کردن و بی تربیتی فرهنگ هاست و فرهنگ ها را تنظیم نکرده اند که روی حساب باشد.
انشاالله بقیه مطالب برای بعد.

و صلی الله علی محمد و آل محمد


 در پایان جلسه سوالی مطرح شد و حاج آقا پاسخ فرمودند که به شرح ذیل می باشد.

سوال: آیا خداوند متعال از انجام افعالشان مثلاً خلقت انسان و جهان هدفی را دنبال می کنند یا بدون هدف کار انجام می دهند؟ که اگر حالت اول صادق باشد یعنی در پی رسیدن به هدفی باشند، یعنی در پی رفع نقص و نیازی هستند که خداوند بی نیاز مطلق است.و اگر حالت دوم صدق کند باز هم این سوال مطرح است که خداوند متعال هیچ کاری را بیهوده انجام نمی دهند.
جواب: پاسخ به این مسائل، مقدماتی لازم دارد که آن مقدمات نیز نیازمند تشکیلات علمی و فلسفی و کلاس و جلسه و درس و بحث است.
این بحث مربوط است به " حق و باطل " بنابراین افعال خداوند براساس نتیجه نیست چون نتیجه یعنی چیزیکه فاعل فاقد آن است و بخواهد به آن برسد و این دلیل نقص است و نقص هم به خدا راه ندارد. پس باید حق و باطل در کار باشد " ما خَلَقناَ السّمواتِ وَ الارض وَ ما بَینَهُما الا بالحَق " یعنی ما با حق آفرینش می کنیم در برابر باطل و نابجا.
بجا بودن و نابجا بودن غیر از مفید بودن و مفید نبودن و علت داشتن و علت نداشتن است. ما انسانها چون کارمان بر اساس نیاز است فکر بشری خودمان را به بالاتر از بشریت می کشانیم و می گوییم که بالاتر از بشریت روی چه جهتی کار می کند؟ یعنی روی چه سودی و برای چه هدفی.! در صورتیکه هدف، یک چیزی است که فاعل بخواهد به او برسد و نداشته باشد و حال اینکه او خالق همه اشیا است، این است که نمی تواند خلق کردن او برای چیزی باشد اما بالحق می تواند باشد که پوچ و باطل نباشد. در ضمن هدفداری را تقسیم می کنند به:

اول: هدف خالق 

دوم: هدف مخلوق    


آنگاه می گویند که خالق برای خودش نمی تواند هدفی داشته باشد اما برای کمالات مخلوقش می تواند هدف گذاری کند که موجود ناقص را به کمال برساند   " وَ ما خَلَقتُ الجِنَّ وَ الانسَ اِلّا لِیَعبُدون" یعنی مخلوقات باید وارد کلاس درس و عمل و ادب من بشوند، پیامبران مرا بپذیرند، برنامه ریزی هایی که شده را انجام بدهند تا به سودهایی که آنها باید به آن برسند برسند و این کمال رسانی غیر از کامل شدن خالق است.
مثل سیلی که رو به دریا می رود مخلوقات را سوی کمال حرکت می دهند. کشتیرانش هم پیامبر و اهل بیت هستند " مَثَلُ اَهل بیتی کمَثَل سفینهِ نوح " خاندان من مثل سفینه و کشتی نوح باعث نجات بشریت هستند.


اینها بحث هایی است که انشاءالله باید تعقیب شود. انشاءالله.

جلسه بیست و یکم شرح اربعین

در محضر حضرت آيت الله خسروشاهي

 

 

دانلود فايل pdf جلسه بيست و يكم شرح اربعين حضرت امام خميني(ره)

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
این پایگاه برای انعکاس فعالیت های مسجد و مکتب تعلیمی و تربیتی حضرت زهرا سلام الله علیها راه اندازی شده است.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 65
  • کل نظرات : 27
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 39
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 6
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 12
  • بازدید ماه : 87
  • بازدید سال : 1,106
  • بازدید کلی : 91,990