loading...
مسجدومکتب تعلیمی وتربیتی حضرت زهرا سلام الله علیها
نویسنده اول بازدید : 161 جمعه 03 آذر 1391 نظرات (0)

بسم الله الرحمن الرحيم

 

 

شرح مقدمه چهل حديث حضرت امام خميني(ره)

در محضر حضرت آيت الله خسروشاهي(جلسه ششم)



مقدمه اي که مرحوم امام عليه الرحمه بر کتاب شريف اربعين نوشته اند بسيار با فکر و تفکر و تامل تهيه شده. براي اينکه حاجت هاي يک مسلمانِ واقعي همين چيزهاست که ايشان تذکر داده  و از خداوند خواسته اند. و ما ديديم که نصيحت هاي نيمه شب حضرت مولا علي عليه السلام به حبه و نوف هم همين مسائل بود و حضرت همين مطالب را به آنها گوشزد فرمودند.يکي از جملات حضرت اين بود:
اي نوف هيچکس مقام و منزلتش بالاتر از کسي نيست که از خوف خدا بگريد و به خاطر خدا دوست بدارد.و در ادامه فرمودند که هرگاه به اين درجه رسيديد حقايق ايمان را با کمال دريافته ايد.
هدف شريعت و تمام مسائل اصلي و فرعي اسلامي اين است که مسلمان حقايق ايمان را به دست بياورد و با آن حقايق از دنيا رحلت کند. آنوقت حضرت در اينجا فرموده اند که دوست داشتن به خاطر خداوند کمال ايمان است، يعني اصل محبت بشر بايد درباره خداي خودش خلاصه شود، بعد به خاطر خدا هم دوست بدارد، آنوقت اگر کسي اين طور شد حقايق ايمان در او پيدا مي شود. اين نکته خيلي قابل تامل است و محصلين و مدرسين علوم ديني بايد زحمت بکشند و به دنبال فهم و درک اين مطالب باشند و اين مسائل را از کتاب و سنت پيگيري کنند که چگونه حقايق ايمان کمالش در مسئله علاقه به خداوند و به خاطر خدا علاقه داشتن است. در انسانِ با ايمان نفس و هواهاي نفساني و حيواني به طور کلي در حاشيه قرار مي گيرد و متن روحش علاقه به خداي خودش و به آنچه که خداوند آنها را مقرب خود ساخته مي گردد، و کمال انسان اين است و راهش هم کاملا در برنامه هاي معارفي و عقيدتي و اخلاقي و عملي اسلام قرار دارد و مشخص گرديده.
در مسيحيت از محبت خيلي صحبت مي شود ولي معلوم نيست که اول و آخر آن به کجا پيوند خورده است و چه فلسفه اي آن را توضيح مي دهد و بيان مي کند. اين است که در آنجا اين مطالب تو خالي شده ولي در اسلام اين طور نيست و واقعا واضح و روشن است، نمونه هاي آن نيز در تاريخ اسلام فراوان يافت مي شود و انسان درک مي کند که حقايق ايمان و سعادت بشر چرا در علاقه به خداوند و محبت به اوست.
استاد شهيد مطهري در داستان 77 از کتاب داستان راستان آورده اند که رسول اکرم صلوات الله عليه در جمع اصحاب خود سوالي مطرح فرمودند که: در ميان دستگيره هاي ايمان يعني همان حقايق ايمان، همان مسائل نجات بخش و سعادت بخش، کدام يک از همه محکمتر است؟چون ممکن است انسان به يک کار و فضيلتي موفق بشود ولي استحکامش خيلي نباشد و تا يک اندازه اي قوي  باشد اما آن چيزي که  از همه محکمتر است کدام است؟
امتحان هوش
تا  آخر هيچ يك از شاگردان نتوانست به سئوالي كه معلم عاليقدر طرح‏ كرده بود جواب درستي بدهد. هر كس جوابي داد  و
هيچكدام مورد پسند واقع‏ نشد. سئوالي كه رسول اكرم در ميان اصحاب خود طرح كرد اين بود. در ميان دستگيره‏هاي ايمان كداميك از همه محكمتر است ؟

يكي از اصحاب: نماز. رسول اكرم: نه.
ديگري: زكات. رسول اكرم: نه.
سومي:  روزه . رسول اكرم: نه.
چهارمي:  حج و عمره . رسول اكرم: نه.
پنجمي:  جهاد . رسول اكرم: نه.


عاقبت جوابي كه مورد قبول واقع شود از ميان جمع حاضر داده نشد، خود حضرت فرمود: تمام اينهايي كه نام برديد كارهاي بزرگ و با فضيلتي است،ولي هيچكدام از اينها آنكه من پرسيدم نيست.


محكمترين دستگيره هاي ايمان‏ دوست داشتن به خاطر خدا و دشمن داشتن به خاطر خداست.

 

 

 

حضرت آیت الله خسروشاهی


 
اگر کمي دقت کنيم مي بينيم که اين جريان با آن نصيحت نيمه شب حضرت علي عليه السلام چقدر باهم هماهنگ است.
باز هم در داستان صد و چهارم، که مربوط مي شود به جنگ احد، آن جنگ خطرناک و وحشت آور، آن جنگي که در اسلام بسيار خسارت زد و علتش هم نداشتن محبت بود، نکات بسيار دقيقي را مطرح مي کند.
در اينجا اين نکته قابل ذکر است که انسان از کودکي به دنيا علاقه دارد و اين يک حالت حيوانيتي است که در او وجود دارد، آن وقت اگر دين با همه دقت ها و علوم و عقايد و اخلاقياتش نتواند اين محبت را جابجا کند و انسان را از شهوات و لذت هاي زود گذر دنيا سير دل کند و به اصل ريشه و اساس خلقت که خداي خودش باشد پيوند بدهد تا انسان بفهمد که بايدجان ناچيز را در طبق اخلاص بگذارد، مسائلي اتفاق مي افتد که در همين جنگ احد پيشامد کرد.


پيام سعد


ماجراي پر انقلاب و غم انگيز احد به پايان رسيد. مسلمانان با آنكه در آغاز كار با يك حمله سنگين و مبارزه جوانمردانه گروهي از دلاوران مشركين قريش را به خاك افكندند، و آنان را وادار به فرار كردند، اما در اثر غفلت و تخلف عده‏اي از سربازان طولي نكشيد كه اوضاع برگشت و مسلمانان‏ غافلگير شدند و گروه زيادي كشته دادند.

تمام اينها به خاطر علاقه به مال دنيا بود.پيامبر اکرم عده اي را را ماموريت داده بودند که در يک محل خطرناکي از جايگاه سپاه که ممکن بود از عقب مورد هجوم واقع شود بايستند و به آنها فرمودند که: شما از جايتان تکان نخوريد و تا آخر جنگ همين جا باشيد. آنها وقتي ديدند که سپاه اسلام پيروز شد و مشرکان پا به فرار گذاشتند از ترس اينکه چيزي از غنائم جنگي براي آنها نماند محل ماموريت خود را رها و براي به دست آوردن غنائم حرکت کردند که اين نشانه نداشتن محبت به پيامبر بود. چون وقتي حضرت مي فرمايند که اينجا بايستيد و تا آخر تکان نخوريد، بايد اين قدر علاقه داشته باشند که بگويند بروي چشممان و ما از فرمان شما اطاعت مي کنيم.
اگر مقاومت شخص رسول اكرم و عده معدودي نبود،كار مسلمانان يكسره شده بود. (يعني ديگر اسلام از بين رفته بود) اما آنها در آخر توانستند قواي خود را جمع و جور كنند و جلو شكست نهايي را بگيرند. چيزي كه بيشتر سبب شد مسلمانان روحيه خويش را ببازند، شايعه  دروغي بود مبني بركشته شدن رسول اكرم. اين شايعه روحيه مسلمانان را ضعيف كرد، و بر عكس‏ به مشركين قريش جرئت و نيرو بخشيد.

حالا در پيشامدي که براي يکي از اين افراد به نام سعد اتفاق مي افتد نشان داده مي شود که مساله محبت به خدا و علاقه به آنچه که خدا دوست مي دارد ، چگونه در آن شخص نمايش پيدا مي کند.
 ولي قريش همينكه فهميدند اين‏ شايعه دروغ است و رسول اكرم زنده است ، همان مقدار پيروزي را مغتنم‏ شمرده به سوي مكه حركت كردند.مسلمانان گروهي كشته شدند و گروهي مجروح‏ روي زمين افتاده بودند و گروه زيادي دهشت زده پراكنده شده بودند. جمعيت‏ اندكي نيز در كنار رسول اكرم باقي مانده بود. آنها كه مجروح روي زمين‏ افتاده بودند،و هم آنان كه پراكنده شده فرار كرده بودند، هيچ‏ نمي‏دانستند عاقبت كار به كجا كشيده و آيا رسول اكرم شخصا زنده است يا مرده؟
در جريان جنگ احد نوشته اند که حضرت امير عليه السلام يا نود يا سصت زخم بر بدنش خورده بود، براي اينکه از جلوي پيامبر عقب نمي رفت سپر پيامبر اکرم(ص) و شده بود.
در اين ميان مردي از مسلمانان فراري، از كنار يكي از مجروحين، به نام سعد بن ربيع، كه دوازده زخم كاري برداشته بود، عبور كرد و به او گفت: "از قراري كه شنيده‏ ام پيغمبر كشته شده است ! " سعد گفت: اما خداي محمد زنده است و هرگز نمي ميرد.  تو چرا معطلي و از دين خود دفاع نمي کني؟ وظيفه ما دفاع از شخص محمد نبود که وقتي کشته شد موضوع منتفي شده باشد، ما از دين خود دفاع کرده ايم و اين موضوع هميشه باقي است. از آن سوي، رسول اکرم اصحاب خود را ياد مي کرد و مي فرمود: ببينيد کي زنده است و کي مرده، کي جراحتش قابل معالجه است و کي نيست، فرمود که چه کسي ميتواند اطلاع صحيحي از سعد بن ربيع براي ما بياورد؟يک نفر از انصار قبول کرد ، رفت و سعد را در ميان کشتگان پيدا کرد اما هنوز رمقي ازحيات در او بود . به او گفت: پيغمبر مرا فرستاده خبر تو را برايش ببرم كه زنده‏اي يا مرده ؟" سعد گفت : " سلام مرا به پيغمبر برسان و بگو، سعد از مردگان است ، زيرا چند لحظه‏اي بيشتر از زندگي او باقي نمانده است ، و بگو سعد: گفت خداوند به تو بهترين پاداشها كه سزاوار يك پيغمبر است بدهد آنگاه گفت اين پيام را هم از طرف من به انصار و ياران پيغمبر ابلاغ كن ، بگو سعد مي‏گويد: " شما عذري نزد خدا نخواهيد داشت‏ اگر به پيغمبر شما آسيبي برسد و شما جان در بدن داشته باشيد " هنوز مرد انصاري از كنار سعد بن ربيع دور نشده بود كه سعد جان به جان‏ آفرين تسليم كرد.
اين مطلب که سعد گفت از قول من به پيامبر بگو: خداوند بهترين پاداشها که سزاوار يک پيامبر است به تو عطا فرمايد خيلي قابل تامل است.
 اگر انشاءالله موفق شديم اين زياراتي را که در مفاتيح براي حضرت پيامبر، اميرالمومنين، حضرت سيدالشهدا و بقيه ائمه اطهار نوشته شده را يک مروري بکنيم، مي بينيم که پيام اين شخص (سعد) که در حال شهادت است در اين زيارات يافت مي شود و اين پيام مانند عطري است که از يک خم گلاب گرفته شده باشد و رمز زيارات نيز در همين مساله است. ما وقتي به زيارت پيامبر اکرم و يا جانشينان او که مي رويم همين حرف را مي زنيم، در زيارت روز شنبه که براي آن حضرت(پيامبر اکرم) مي خوانيم، مي گوييم خدا بهترين جزاها را به تو بدهد، اينجاست که معلوم مي شود اين مفاتيح واقعا مفاتيح الجنه است و کليد عواطف مسلمانان است که در مواقع مختلف يا با پروردگار صحبت مي کنند که در ادعيه هايي مثل دعاي کميل يا دعاهاي ديگر است يا به زيارت پيامبر اکرم و ائمه اطهار مي روند و سلام عرض مي کنند، طعم شيرين ايمان را مي چشند و براي وساطت آن حضرت در پيشگاه پروردگار ارزش زيادي قائل مي شوند، آن وقت حرکت مي کنند و مي آيند به زيارت.در روايت هم دارد که حضرت رسول اکرم فرمود: کسي که به حج بيايد و مرا زيارت نکند به من جفا کرده است يعني حق مرا نشناخته و ممکن نيست کسي به آن طرفها راه پيدا کند و براي حق شناسي، خودش را در محضر آن حضرت که مرگ و زندگي ندارد حضور ندهد.
آنگاه گفت اين پيام را هم از طرف من به انصار و ياران پيغمبر ابلاغ كن، بگو سعد مي‏گويد: " شما عذري نزد خدا نخواهيد داشت‏ اگر به پيغمبر شما آسيبي برسد و شما جان در بدن داشته باشيد " هنوز مرد انصاري از كنار سعد بن ربيع دور نشده بود كه سعد جان به جان‏ آفرين تسليم كرد.
در اين داستان نيز مساله علاقه به پروردگار نمايش زيادي دارد. وقتي آن شخص به سعد گفت: شنيده اي که پيامبر شهيد شده، گفت: وظيفه ما از بين نرفته، مگر ما بنده خدا نيستيم و مگر اسلام دين خدا نيست؟ ما بايد از دين اسلام دفاع کنيم. و اگر پيامبر باشند چه بهتر و اگر نباشند و شهيد شده باشند ما تکليفمان از بين نرفته و تکليف از ما برداشته نمي شود. و بعد از آن هم اين گونه پيام داد و اين گونه دعا کرد و اين گونه هم شهيد شد. همه اينها نمونه هايي است در تائيد فرمايشات حضرت علي(ع) در آن نيمه شب و در فرمايشات حضرت پيامبر(ص) در بين اصحاب که فرمودند محکمترين دستگيره ايمان چيست؟
باز هم يکي ديگر از نمونه هاي محبت به خدا در داستان صد و پنجم کتاب داستان راستان آمده است که عنوانش دعاي مستجاب است و به اين شرح مي باشد: خدايا مرا به خاندانم برنگردان!
 اين جمله‏ اي بود كه هند ، زن عمروبن الجموح، پس از آنكه شوهرش مسلح‏ شد و براي شركت در جنگ احد راه افتاد ، از زبان شوهرش شنيد . اين اولين بار بود كه عمروبن الجموح با مسلمانان در جهاد شركت مي‏كرد . تا آن وقت شركت نكرده بود، زيرا پايش لنگ بود و اتفاقا به شدت مي‏لنگيد. و مطابق حكم صريح قرآن مجيد، بر آدم كور و آدم لنگ و آدم بيمار جهاد واجب نيست «ليس علي الاعمي حرج، و لا علي الاعرج حرج، و لا علي المريض حرج» (سوره فتح آيه  هفدهم).  او هر چند خود شخصا در جهاد شركت نمي‏كرد ، اما چهار شير پسر داشت كه همواره در ركاب رسول اكرم حاضر بودند ، و هيچكس گمان نمي‏كرد و انتظار نداشت كه عمرو با عذر شرعي كه دارد، خصوصا با فرستادن چهار پسر برومند، سلاح برگيرد و به سربازان ملحق شود. خويشاوندان عمرو همينكه از تصميم وي آگاه شدند آمدند مانع شوند ، گفتند: " اولا تو شرعا معذوري ، ثانيا چهار فرزند سرباز دلاور داري كه با پيغمبر حركت كرده‏اند ، لزومي ندارد خودت نيز به سربازي بروي! گفت: به همان دليل كه فرزندانم آرزوي سعادت ابدي و بهشت جاويدان دارند من هم دارم . عجب ! آنها بروند و به فيض شهادت نائل شوند و من در خانه‏ پيش شماها بمانم . ابدا ممكن نيست. خويشاوندان عمرو از او دست بر نداشتند و دائما يكي پس از ديگري مي‏آمدند كه او را منصرف كنند. عمرو براي خلاصي از دست آنها به خود رسول اكرم ملتجي شد:

- يا رسول الله ! فاميل من مي‏خواهند مرا در خانه حبس كنند و نگذارند در جهاد در راه خدا شركت كنم . به خدا قسم‏ آرزو دارم با اين پاي لنگ به بهشت بروم.
- يا عمرو! آخر تو عذر شرعي داري، خدا تو را معذور داشته است، بر تو جهاد واجب نيست.
- يا رسول الله مي‏دانم، در عين حال كه بر من واجب نيست باز هم. . .
رسول اكرم فرمود: مانعش نشويد، بگذاريد برود، آرزوي شهادت دارد، شايد خدا نصيبش كند. از تماشايي‏ترين صحنه‏هاي احد، صحنه مبارزه عمروبن الجموع بود كه با پاي لنگ ، خود را به قلب سپاه دشمن مي‏زد و فرياد مي‏كشيد : آرزوي بهشت‏ دارم. يكي از پسران وي نيز پشت سر پدر حركت مي‏كرد.آن قدر اين دو نفر مشتاقانه جنگيدند تا كشته شدند.پس از خاتمه جنگ،بسياري از زنان مدينه از شهر بيرون آمدند تا از نزديك از قضايا آگاه گردند،خصوصا كه خبرهاي وحشتناكي به مدينه رسيده بود. يکي از زنان اندکي از شهر بيرون رفت، چشمش به هند زن عمروبن الجموح افتاد در حاليكه‏ سه جنازه بر روي شتري گذاشته بود و مهار شتر را به طرف مدينه مي‏كشيد. به هند گفت: چه خبر ؟ - الحمدالله پيغمبر سلامت است، ايشان كه سالم هستند ديگر غمي‏ نداريم. خبر ديگر اينكه: «رد الله الذين كفروا بغيظهم»  خداوند كفار را در حالي كه پر از خشم بودند برگردانيد.

-  اين جنازه‏ها از كيست؟

- اينها جنازه برادرم و پسرم و شوهرم است.
-  كجا مي‏بري ؟ 

- مي‏برم به مدينه دفن كنم. هند اين را گفت و مهار شتر را به طرف مدينه كشيد ، اما شتر به زحمت‏  پشت سر هند راه مي‏رفت و عاقبت خوابيد. زن گفت:  بار حيوان سنگين است، نمي‏تواند بكشد.
 - اين طور نيست، اين شتر ما بسيار نيرومند است. معمولا بار دو شتر را به خوبي حمل مي‏كند. بايد علت ديگري داشته باشد، اين را گفت و شتر را حركت داد، تا خواست حيوان را به طرف مدينه ببرد دو مرتبه زانو زد و همين كه روي حيوان را به طرف احد كرد ديد به تندي راه افتاد. هند ديد وضع عجيبي است. حيوان حاضر نيست به طرف مدينه برود، اما به طرف احد به آساني و سرعت راه مي‏رود. با خود گفت: شايد رمزي در كار باشد. هند در حالي كه مهار شتر را مي‏كشيد و جنازه‏ها بر روي حيوان بودند، يكسره به احد برگشت و به حضور پيغمبر رسيد: - يا رسول الله ! ماجراي عجيبي است، من اين جنازه‏ها را روي حيوان‏ گذاشته‏ام كه به مدينه ببرم و دفن كنم، وقتي كه اين حيوان را به طرف‏ مدينه مي‏خواهم ببرم از من اطاعت نمي‏كند، اما به طرف احد خوب مي‏آيد. چرا ؟
پيامبر (ص) فرمودند: آيا شوهرت وقتي كه به احد مي‏آمد چيزي گفت؟
- يا رسول الله پس از آنكه راه افتاد اين جمله را از او شنيدم: خدايا مرا به خاندانم برنگردان.
- پس همين است، دعاي خالصانه اين مرد شهيد مستجاب شده است، خداوند نمي‏خواهد اين جنازه برگردد. در ميان شما انصار كساني يافت‏ مي‏شوند كه اگر خدا را به چيزي بخوانند و قسم بدهند خداوند دعاي آنها را مستجاب مي‏كند. شوهر تو عمروبن الجموح يكي از آن كسان است. با نظر رسول اكرم، هر سه نفر را در همان احد دفن كردند. آنگاه  رسول‏ اكرم رو كرد به هند: - اين سه نفر در آن جهان پيش هم خواهند بود.
- يا رسول الله! از خداوند بخواه من هم پيش آنها بروم
    
پس بنابراين اين جريانات براي هر کسي که گفته شود قابل لمس است که اصلا معناي علاقه به دين چيست؟ و آن وقت انسان فقط به يک خواندن شرعيات و چند ساعت مطالعه درباره مسائلي که براي نمره گرفتن است قناعت نمي کند، اين که دين نمي شود! آن چيزي که هم در انقلاب اسلامي نمود دارد و هم در اسلام اين نمونه ها را نشان داده علاقه است. اين علاقه بايد روي يک فلسفه اي پيدا شود. و روي فلسفه پيدا شدنش هم بايد برنامه ريزي شده باشد. وآن برنامه اين است که ما فکر کنيم و بنشينيم دور هم و ببينيم چگونه ممکن است علاقه به پيامبر به دين به کتاب آسماني در ما و در خانواده ما و در کساني که از ما استفاده مي کنند پيدا شود؟

چه راه عقلاني وجود دارد که قلب انسان توجيه شود و براي پيامبر اسلام و دين اسلام، ائمه و نايب امام ، مسائل معارف و احکام جا باز کند،چگونه ممکن است انسان به اين فهم برسد که من بايد سالم بمانم، من بايد هر چيزي که براي من ناشايست باشد را از خودم دور کنم و مسلماني يعني يک حالتي مثل اين. يعني يک جوري انسان از خدا بخواهد و برنامه ريزي کند و در امور معاش زندگي به حداقل بسازد تا بتواند وقتي براي اين مطالب عميق بگذارد چه از جهت فهم و درک و چه از جهت برنامه ريزي عملي. و اين به يک سال و دو سال و پنج سال امکان پذير نمي شود، يک دوره ي دبيرستاني نيست، يک دوره ي عمر است که انسان در تمام اوقات و فرصت ها جنبه ي تربيت و تقويت ديني را بر همه چيز مقدم بدارد تا مگر باعث شود که  خداوند اين دعاي او را مستجاب کند که:

(خدايا ما را باحب خود و خاصان درگاهت از اين سراي درگذران)

 

 

حصرت آیت الله خسروشاهی

انسان بايد بسيار اين دعا را بگويد و از خداوند بخواهد، اين دعا يک جمله است ولي از وقتي که ما اين دعا را ياد بگيريم تا دم مرگ بايد رويش کار  کنيم،برنامه ريزي کنيم،پول خرج کنيم، وقت صرف کنيم، جلسه بگذاريم، براي خودمان و دوستانمان و خانواده مان و کساني که بخواهند از ما چيزي ياد بگيرند و ... .
اين مسئله يک مسئله بسيار باريکي است و به حسب گفت و شنود روشن و واضح است اما به حسب برنامه ريزي و کار کردن بسيار عميق.


جريان مسلمان شدن حضرت ابوذر هم يک همچنين چيزي است (داستان صد و هفتم) که عنوانش اولين شعار است يعني اولين شعاري که در اسلام به نام الله اکبر داده شد توسط اين مرد بزرگوار بود. که اين داستان نيز بسيار آموزنده است.
زمزمه هايي كه،گاه بگاه، از مكه در ميان قبيله بني غفار(قبيله بني غفار در بياباني بي آب و علف و بسيار گرم و آتش ناک بين مکه و شام زندگي مي کردند) به گوش‏ مي‏رسيد، طبيعت كنجكاو و متجسس ابوذر را به خود متوجه كرده بود. او خيلي ميل داشت از ماهيت قضايايي كه در مكه مي‏گذرد آگاه شود، اما از گزارشهاي پراكنده و نامنظمي كه احيانا به وسيله افراد و اشخاص دريافت‏ مي‏كرد، چيز درستي نمي‏فهميد. آنچه برايش مسلم شده بود فقط اين مقدار بود كه در مكه سخن نوي به وجود آمده و مكيان سخت براي خاموش كردن آن‏ فعاليت مي‏كنند، اما آن سخن چيست؟ و مكيان چرا مخالفت مي‏كنند؟ هيچ‏ معلوم نيست. برادرش عازم مكه بود، به او گفت: مي‏گويند شخصي در مكه ظهور كرده و سخنان تازه‏اي آورده است، و مدعي است كه آن سخنان از طرف خدا به او وحي مي‏شود، اكنون كه تو به مكه مي‏روي، از نزديك تحقيق كن و خبر درست‏ را براي من بياور. روزها در انتظار برادر بود تا مراجعت كرد. هنگام مراجعت از او پرسيد: - هان ! چه خبر بود و قضيه از چه قرار است.
- تا آنجا كه من توانستم تحقيق كنم، او مردي است كه مردم را به‏ اخلاق خوب دعوت مي‏كند، كلامي هم آورده كه شعر نيست.
- ابوذر گفت: منظور من تحقيق بيشتر بود، اين مقدار كافي نيست. خودم شخصا بايد بروم و از حقيقت اين كار سر در بياورم .
ابوذر مقداري آذوقه در كوله بار خود گذاشت و آن را به پشت گرفت و يكسره به مكه آمد... تصميم گرفت هر طور هست با خود آن مردي كه سخن‏ نو آورده ملاقات كند، و سخن او را از زبان خودش بشنود.
در اينجا اين نکته قابل توجه است که در بياباني که نه مکتب و نه مدرسه وجود دارد نه استادي وجود دارد و نه آموزشي است، چطور اين حرکت در فطرت انساني که پاک باشد و آلوده نشده باشد پيدا مي شود که آن زندگيِ غير راحت را هم از دست بدهد و از ميان بيابان هاي خشک، بدون آّب و غذاي مناسب و با سختي هاي بسيار فراوان خود را بکشاند تا به يک فهم و درک درست برسد، اين است که اخيرا روانشناسان و روان کاوها مدعي شده اند: يک غريزه تجسسي در انسانها وجود دارد که اگر مانعي نداشته باشد خود به خود موتور حرکت انسان است براي تحقيق و بررسي و از اين قبيل چيزها.
 اما نه او را مي‏شناخت و نه جرئت مي‏كرد از كسي سراغ او را بگيرد(چون شنيده بود که مکيان خيلي با او مخالف هستند). محيط مكه محيط ارعاب و وحشت بود. ابوذر بدون آنكه به كسي اظهار كند متوجه اطراف بود و به سخنان مردم گوش مي‏داد، شايد نشانه‏اي از مطلوب‏ بيايد. مركز اخبار و وقايع مسجد الحرام بود. ابوذر نيز با كوله بار خود به‏ مسجدالحرام آمد. روز را شب كرد و نشانه‏اي به دست نياورد. پس از آنكه‏ پاسي از شب گذشت، چون خسته بود همانجا دراز كشيد. طولي نكشيد جواني‏ از نزديك او عبور كرد.آن جوان نگاهي متجسسانه به سراپاي ابوذر كرد و رد شد. نگاه جوان از نظر ابوذر خيلي معني دار بود. به قلبش خطور كرد شايد اين جوان شايستگي داشته باشد كه راز خودم را با او در ميان بگذارم.

حركت كرد و پشت سر جوان راه افتاد، اما جرئت نكرد چيزي اظهار كند به‏ سر جاي خود برگشت. روز بعد تمام روز را متفحصانه در مسجد الحرام به سر برد. آن روز نيز اثري از مطلوب نيافت. شب فرا رسيد و در همانجا دراز كشيد. درست در همان وقت شب پيش، همان جوان پيدا شد، جلو آمد و با احترام به ابوذر گفت: -آيا وقت آن نرسيده است كه تو به منزل خودت بيايي و شب را در آنجا به سر ببري؟ اين را گفت و ابوذر را با خود به منزل برد. ابوذر شب را مهمان آن جوان بود، ولي باز هم از اينكه راز خود را با جوان به ميان بگذارد خودداري كرد. جوان نيز از او چيزي نپرسيد صبح زود ابوذر، خداحافظي كرد و به دنبال مقصد خود به مسجدالحرام آمد.آن روز نيز شب شد و ابوذر نتوانست از سخنان پراكنده مردم چيزي بفهمد. همينكه‏ پاسي از شب گذشت، باز همان جوان آمد و ابوذر را با خود به خانه برد، اما اين نوبت جوان سكوت را شكست.
-آيا ممكن است به من بگويي براي چه كاري به اين شهر آمده‏اي؟
- اگر با من شرط كني كه مرا كمك كني به تو مي‏گويم.
- عهد مي‏كنم كه كمك خود را از تو دريغ نكنم.
- حقيقت اين است، مدتها است در ميان قبيله خودمان مي‏شنويم كه مردي در مكه ظهور كرده است و سخناني آورده و مدعي است آن سخنان از جانب خدا به او وحي مي‏شود. من آمده‏ام خود او را ببينم و درباره كار او تحقيق كنم. اولا عقيده تو درباره اين مرد چيست؟ و ثانيا آيا مي‏تواني مرا به او راهنمائي كني؟
 - مطمئن باش كه او بر حق است و آنچه مي‏گويد از جانب خداست. صبح من تو را پيش او خواهم برد.

در اينجا من اين نکته را متذکر مي شوم که، برادران شما حتما در کتابهايي که ديده ايد يا خوانده ايد و يا تدريس کرده ايد از انيشتين و برخي از دانشمندان سطح بالاي بشريت در اين قرن خودمان يا قرن هاي ديگر حتما يک چيزهايي شنيده ايد که درباره خدا يک چيزهايي گفته اند و گفته اند که اين کليسا و اين روحاني نما ها مردم را معطل کرده اند و خدا يک نيروي بسيار عجيب است که گرداننده و طراحي کننده و مهندس و همه چيز جهان و انسان است و اينها(روحاني هاي خودشان) چه مي گويند و از اين جور حرف ها.

خوب، آدم فکر مي کند و مي گويد اين مرد بياباني که شايد دارايي اش يک کيلو جو بيشتر نباشد، اين را به پشتش بسته و چند فرسخ راه در گرما آمده که جانش هم در خطر است و همه اين سختي ها را به خاطر تحقيق درباره يک سخن و يک دين که شنيده تحمل مي کند و مي رود تا از نزديک ببيند که موضوع چيست، حالا اين دانشمندان چطور از جايشان تکان نمي خورند و يا حداقل فکرشان تکان نمي خورد که ببينند مثلا در ژاپن شايد خبري باشد شايد در قفقاز يک خبري باشد و اين دنياي عجيبي که اينها در باره اش سخن مي گويند، مطلب مي گويند، سرزنش روحانيون خودشان را مي کنند و ... ، چطور به اندازه يک مقدار بسيار اندکي هم ارزش براي اين مسائل قائل نيستند؟ که شايد يک نيروي بزرگ و مهمي که اين جهان را که اينها مي شناسند، چون انيشتين مي گويد: دنيايي که من مي شناسم.
مي گويد دنيايي که من مي شناسم از جهت نيروها و انرژي هايي که درونش وجود دارد يک دنياي عجيبي است، تمام سواد و علمي که منِ انيشتين نسبت به جهان بالا دارم به منزله اين پله نردباني است که در کتابخانه ام مي گذارم و بالا مي روم! اين قدر اين جهان را عظيم و مهم درک کرده و درباره اش سخن مي گويد ولي از داخل کلاس و منزلش يک حرکتي نمي کند و يا فکري نمي کند که شايد اين جهان با عظمت يک خبر عظيمي هم درونش داشته باشد.


شيخ الرئيس مي گويد که ممکن نيست همچنين چيزي، مي گويد من به کف پاي خودم نگاه کرده ام ديدم يک برامدگي هايي دارد و طوري ساخته شده که بتوانم راه بروم و بتواند مرا نگه دارد و اگر صاف بود خطرناک بود و نمي توانستم به خوبي راه بروم، يا نگاه کرده ام در آينه و ديده ام که مثلا ابروي من چه دقايقي درونش به کار رفته و لحاظ شده است. خوب اين جهان با اين عظمتي که عقل ها را حيران مي کند، آيا خبري درونش نيست؟


پس اين برخورد دانشمندان از چه دلالت مي کند؟ از جهالت بشر. چون خودشان هم گفته اند که سکه اي که به ما آگاهي داده دو رو است و ما فقط يک روي آن را خوانده ايم مثلا الان اگر يک بشقاب پرنده اي در يک نقطه از زمين بيفتد همه دانشمندان فيزيکي و بشري جمع مي شوند و مي روند آن را ببينند که مثلا چه رموزي دارد و بايد ياد بگيريم و ما هم يک همچنين چيزي بسازيم ولي نمي گويند که ببينيم اين از کجا آمده و چه خبري دارد و چه پيامي دارد، شايد يک گروهي در يک جايي هستند و اين وسيله را براي ما فرستاده اند و مي خواهند به ما بگويند که خطري متوجه ماست و مي خواهند ما را نسبت به آن خطر مطلع سازند. نه!، مي گويند به آن کاري نداشته باش و همين قدر ببين که چه نيرويي درونش به کار رفته ، همان را استخدام کن تا تو هم بتواني اگر جنگي شروع شد از آن نيرو استفاده و آنرا اعمال کني، و اين حقارت بشريت کنوني است.  


جوان گفت: مطمئن باش كه او بر حق است و آنچه مي‏گويد از جانب خداست. صبح من تو را پيش او خواهم برد. اما همان طور كه خودت مي‏داني، اگر مردم‏ اين شهر بفهمند من تو را پيش او مي‏برم، جان هر دو نفر ما در خطر است. فردا صبح من جلو مي‏افتم و تو پشت سر من با مقداري فاصله بيا و ببين من‏ كجا مي‏روم. من مراقب اطراف هستم، اگر حس كردم خطري در كار است‏ مي‏ايستم و خم مي‏شوم مانند كسي كه مثلا ظرفي را خالي مي‏كند. تو به اين‏ علامت متوجه خطر باش و دور شو، اما اگر خطري پيش نيامد هر جا كه من‏ رفتم تو هم بيا. فردا صبح جوان كه كسي جز علي بن ابيطالب نبود، از خانه بيرون آمد و راه افتاد، و ابوذر نيز از پشت سرش، خوشبختانه با خطري مواجه نشدند. علي(ع) ابوذر را به خانه پيغمبر رساند. ابوذر سرگرم مطالعه در احوال و اطوار پيغمبر شد، و مرتب آيات قرآن‏ را گوش مي‏كرد. به جلسه دوم نكشيد كه با ميل و اشتياق اسلام اختيار كرد، و با رسول خدا پيمان بست تا زنده است در راه خدا از هيچ ملامتي پروا نداشته باشد، و سخن حق را و لو در ذائقه ها تلخ آيد بگويد. رسول خدا به او فرمود: " اكنون به ميان قوم خود برگرد و آنها را به‏ اسلام دعوت كن، تا دستور ثانوي من به تو برسد" ابوذر گفت: بسيار خوب. اما به خدا قسم پيش از اينكه از اين شهر بيرون بروم، در ميان اين مردم خواهم رفت و با آواز بلند به نفع اسلام‏ شعار خواهم داد. هر چه باداباد. ابوذر بيرون آمد و خود را به قلب مكه، يعني مسجد الحرام رساند. و در مجمع قريش فرياد بر آورد:


«اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده  و رسوله»


(اين اول شعاري بود که در تمام دنيا براي اسلام داده شد) مكيان با شنيدن اين شعار، بدون آنكه مهلت سؤال و جوابي بدهند، به سر اين مرد كه او را اصلا نمي‏شناختند ريختند. اگر عباس بن عبدالمطلب خود را به روي ابوذر نينداخته بود، چيزي از ابوذر باقي نمي‏ماند. عباس به‏ مكيان گفت:  اين مرد از قبيله بني غفار است. راه كاروان تجارتي‏ قريش از مكه به شام و از شام به مكه در سرزمين اين قبيله است. شما هيچ‏ فكر نمي‏كنيد كه اگر مردي از آنها را بكشيد، ديگر نخواهيد توانست به‏ سلامت از ميان آنها عبور كنيد؟ ابوذر از دست قريش نجات يافت، اما هنوز كاملا دلش آرام نگرفته بود. با خود گفت، يك بار يگر اين عمل را تكرار مي‏كنم، بگذار اين مردم‏ اين چيزي را كه دوست ندارند به گوششان بخورد. بشنوند تا كم كم به آن عادت كنند.

روز بعد آمد و همان شعار روز پيش را تكرار كرد. باز قريش‏ به سرش ريختند، و با وساطت عباس بن عبدالمطلب نجات يافت. ابوذر، پس از اين جريان طبق دستور رسول اكرم به ميان قوم خويش رفت‏، و به تعليم و تبليغ و ارشاد آنان پرداخت. همينكه رسول اكرم از مكه به‏ مدينه مهاجرت كرد، ابوذر نيز به مدينه آمد و تا نزديكيهاي آخر عمر خود در مدينه به سر برد. ابوذر صراحت لهجه خود را تا آخر حفظ كرد. به همين‏ جهت در زمان خلافت عثمان، ابتدا به شام و سپس به نقطه‏اي در خارج مدينه‏ به نام "ربذه" تبعيد شد (ابوذر در شام که بود، معاويه به عثمان نامه نوشت که ابوذر در اينجا به افشاگري مشغول است و نبايد در اينجا بماند و به همين دليل عثمان او را دوباره از شام به ربذه تبعيد کرد) و در همانجا در تنهايي درگذشت. پيغمبر اكرم درباره‏اش فرموده بود: خدا رحمت كند ابوذر را، تنها زندگي‏ ميکند، تنها مي‏ميرد، تنها محشور مي‏شود.

خدايا به آبروي اين بندگانت تا ما نمرده ايم يک نمونه اي از اين فهم و شعور و عمل و از خودگذشتگي و بندگيِ خودت را به ما عنايت فرما.




جلسه ي ششم شرح اربعين

 

 

دانلود فايل pdf جلسه ششم شرح اربعين حضرت امام خميني(ره) -قسمت اول


دانلود فايل pdf جلسه ششم شرح اربعين حضرت امام خميني(ره) -قسمت دوم

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
این پایگاه برای انعکاس فعالیت های مسجد و مکتب تعلیمی و تربیتی حضرت زهرا سلام الله علیها راه اندازی شده است.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 65
  • کل نظرات : 27
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 39
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 17
  • بازدید امروز : 7
  • باردید دیروز : 20
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 97
  • بازدید ماه : 316
  • بازدید سال : 1,335
  • بازدید کلی : 92,219