loading...
مسجدومکتب تعلیمی وتربیتی حضرت زهرا سلام الله علیها
نویسنده اول بازدید : 127 جمعه 10 آذر 1391 نظرات (0)

 

بسم الله الرحمن الرحيم

شرح حديث اول از چهل حديث حضرت امام خميني(ره)

در محضر حضرت آيت الله خسروشاهي(جلسه دوازدهم)    

درباره اهميتِ ساختاري و خلقتِ موجودي به نام انسان فرموده اند که اعجوبه است يعني حيرت انگيز است و از شناخت بسيار دور مي باشد و غير قابل دسترسِ معمولي اهل دانش است و اين به خاطر اهميت اين موجود است که شناخته شدني نيست. هر موجودي که در وجودش کمالات و استعدادات زيادي به کار گرفته شده باشد با موجودات ساده و سطحي ديگر تفاوت هاي بسياري دارد، وقتي هم که اهميت و استعداداتش بسيار پيچيده بود، تربيت او هم پيچيده خواهد بود و چه بسا که مشکلات و خطرات بسياري در راه انجامِ دوران تکامل او به وجود بيايد.

با نگاهي به تشکيلات تمدن ها و تقسيم برداري از رفتارِ سياسي و اقتصادي و اجتماعي آنها در مي يابيم که براي اداره خود، قسمت هاي مختلفي را تاسيس کرده اند مانند بخش هاي سه گانه مقننه و قضائيه و مجريه و سپس براي هر بخشي تشکيلات جداگانه اي ساماندهي شده است که اگر ما هم براي شناختِ وجودِ خودمان از اين تقسيم بندي ها داشته باشيم نتيجه خوبي دارد، فلذا امام(ره) مي فرمايند: گاهي واقعيت انسان تقسيم مي شود به دو قسمِ ظاهر و باطن و گاهي سه قسم و گاهي چهار قسم يا هفت قسم که براي هر بخشي مسائلي است و همانطور که اگر کسي بخواهد در موردِ همه تشکيلات و اقسامِ تقسيمات کشوري اطلاع پيدا کند پرونده بزرگي خواهد شد. انسان هم در درون شبيه به يک مملکت است، يک مقدار که رو به تکامل حرکت کند نيروهايي براي مدد او حاضر و مجهزند و براي کمک او در کار و مجاهده خواهند بود که در بيان حضرت امام به جنود و جند تعبير شده که همان سپاه است يا اگر خداي ناخواسته وظيفه شناس نباشد و رو به اعمال و کردارهاي اعتقادي، اخلاقي و عملي ناشايست حرکت کند براي آنها هم سپاه هايي است که به کمک او مي آيند و او را به سوي خلاف سعادتش همراهي مي کنند. بنابراين انسان موجود عجيب و ناشناخته اي است که در راه حرکت به سوي تکامل و سعادت نياز به جهاد دارد يعني تلاشهاي عميق با دشمنان ناشناخته دروني که تعدادشان و راههاي فساد و اخلال گري شان هم زياد است و به همين جهت مبارزه و جهاد هم طولاني و دامنه دار خواهد بود.

حضرت امام خميني (ره) در شرح حديث دوم مي فرمايد:

راه سعادت انسانيت را تاريکي ها و ظلماتي در پيش است که آن تاريکي ها پيش مي آيد به خاطر اعتقادات نادرست

 همانطور که در يک مملکت اگر قوانين اساسي آن از روي اطلاع و  ديد عقلاني تهيه نشده باشد مسلماً گرفتاري ها پيش خواهد آمد، به خاطرِ عقايد و اخلاقِ زشتِ انسان نيز چهره هاي وحشت آور و فشارها و عذابهايي که نمايش خوي هاي زشت و ضد انساني انسان است در بابطن و در ملکوتش تهيه مي شود مانند يک مملکتي که فرهنگش فرهنگ ناشايستي باشد و به همين دليل روز به روز افراد ناشايست در او تربيت و زياد مي شوند و مايه فساد مي گردند و بزه کاري جزءِ امور زندگي آنها در مي آيد.

و اما اگر انسان در طرف نيکبختي و سعادت وتکامل خودش قدم بردارد، يک بهجت ها و نيرو ها و مسرت ها و خوشي هايي روزبه روز براي او تهيه مي شود که در آيات و روايات از آنها تعبير شده به قصرها و کاخ ها و آبشارها و باغ ها و بستانها، حورها و فرشتگانِ مانوس کننده و مسرت بخش و فرموده اند که در اين دنياي انساني تصور آنها نيز براي ما امکان پذير نيست چه در طرف گرفتاري ها و چه در طرف مسرت ها و خوشي ها، فلذا آيات قرآن با توجه به فهمِ مردم نازل شده و طبق همان چيزي که مردم از جهتِ ناراحتي ها و از جهت خوشي ها و مسرت ها مي فهميدند با آنها سخن گفته   و آنها را جذب به خوبي ها کرده.

حضرت امام(ره) مي فرمايند: اين عالمي که ما در آن هستيم که عالم ماده و جهان طبيعت باشد با همه وسعت و گستردگي که دارد، گنجايش و ظرفيت نمايش آن نيکويي هايي که براي انسان در سفر رو به سعادتش است و آن ناراحتي ها و زشتي ها و چهره هاي بد و آزار دهنده اي که برعکس در راه حرکت به سوي ناشايستي هايي که انسان انجام مي دهد وجود دارد را ندارد. از باب مثال مي فرمايند که اين جهان درخشندگي يک حُلّه بهشتي (يعني يک لباس بهشتي) را نمي تواند در خود  نمايش دهد. مثلا اگر ما در جنگل برويم و در آنجا صحبت از کاخ ها و خيابانها و حوضچه ها و گردشگاهها کنيم آن مردمي که در آنجا هستند از گفته هاي ما هيچ چيزي نمي فهمند. اين است که قرآن کريم وقتي صحبت از قصور و انهار و آبهاي جاري مي کند از باب اين است که غير از اين نمي توان براي مردم چيز ديگري گفت.

گويا فراست مرحوم امام او را آگاهي داده که بعداً ممکن است روشن فکرهايي ولو يک يا دو نفر در جمهوري اسلامي پيدا  شوند که اينها به خاطر مجاهده نکردن با نفس و فريب نفس را خوردن و جاه طلب شدن وقتي که ديدند به مقامي نرسيده اند و ديگران که مثلا زير دست آنها بودند بالا دست آنها شدند، ناچار نفسِ آنها، آنها را به مخالفت با اسلام و دين و قرآن و اينها وادار مي کند و خواهند گفت: خوب، قرآن که صحبت از خورد و خوراک و ازدواج و اينها مي کند و اينکه براي انسان کمال نشد اما فکر نمي کنند که بيشتر و اکثريت گرايش يافتگان به دين در مرحله اي هستند که اين مسائل براي آنها جاذبه دارد و اقليتي هستند که به اين مسائل توجهي نمي کنند که البته براي آن اقليت هم مسائل خاصي بيان شده فلذا حضرت امام براي اينکه از هر دو دسته اقليت و اکثريت يعني چهره هاي عاليِ معرفتي و چهره هاي متوسط مادي و طبيعي اطلاعي کسب کنيم مطالبي را ذکر کرده اند.

مقداري از مطالب را در مورد چهره هاي متوسط مادي در شرح حديث دوم مي فرمايند، تا حدي که مي فرمايند: چشم هاي ما طاقت ديدن يک تار موي حورالعين را ندارد.

در اينجا عرض مي شود که اصلا وضع خلقت جوري است که اين دنيا و آنچه ما از چشم و گوش و دست وپاي خود که واسطه درک و ادراک ما هستند مي فهميم يک چيزهايي است که اين ادراکات در برابر آنها (نعمت هاي بهشتي) کاره اي نيستند و نمي توانند درک کنند. مثلا براي ما حرکتِ ما فوق صوت اتفاق نيفتاده که چگونه ممکن است؟ تا برسد به حرکت نور و مسافتي که در يک ثانيه طي مي کند! اين چيزها وجود دارد ولي ما هنوز درک نکرده ايم.

اين است که در شرح حديث دوم اشاره به همين حور و قصور و اينها مي کند و مي فرمايد: چشم هاي ما طاقت ديدن يک تار موي حورالعين را ندارد.

 در شرح حديث سی و چهارم نيز مقداري از مسائلي که مربوط به درجات بالاي انسانيت است که مخصوص انبيا و اولياست را با بيان قرب فرائض و نوافل يعني حالاتي که براي يک نفس و يک انسان مجاهد در سير و جهادش پيش مي آيد و تحمل رياضت هايي که مي کند و خلعت هاي گوناگون از پايين و متوسط و عالي براي روح و جانش و واقعيتش اعطا مي شود  را بيان کرده، اما نه به خاطر اين که ما مبتديان را طمع خام بدهد و فکر کنيم که مي شود بدون اينکه نردبانهاي ابتدايي را طي کرده باشيم به اين اوج ها دست پيدا کنيم که اين خود يک خطر نفساني است که انساني که هنوز دبستاني نديده، خود را در صف و لباس و صندلي ها و کرسي هاي دانشگاهيان جا بزند، اين خود يکي از چهره هاي زشتِ رو به کمال نرفتن و از کمال و سختي هاي او فرار کردن است. ولذا اگر ما اشاره اي در شرح اين حديث مي کنيم همين قدر مي خواهيم بگوييم که انسانها اعجوبه هستند، چه در طرف اوج شان که يک چنين مقاماتي وجود دارد که الان براي ما قابل تصور نيست و چه در طرف ذلت و بدبختي شان که در شرح حديث دهم يک مقداري از گرفتاري هايي که براي انسانها وجود دارد را آورده و ما مي خواهيم يک مقداري از اين مطالب را در اينجا ذکر کنيم تا اين مسئله که انسان اعجوبه اي است را تا اندازه اي توضيح داده باشيم. اما آن چيزي که

وظيفه است همان مطلبي است که امام در شرح حديث اول شروع فرموده و مقداري هم از آنرا بيان کرده که ابتدا بايد وارد چه دستوراتي شد، دستورات فقهي را بايد آموخت، زندگاني ابتدايي يک مسلمان را بايد تهيه کرد و سپس با مجاهده، نواقص و کمبودهاي اخلاقي را بايد احيا کرد و سپس به آرامي و بدون عجله و منظم رو به سعادت و تکامل قدم برداشت.

در صفحه پانصد و نود و هشت، درباره شرح حديث قرب فرائض و نوافل، شرح حديث سی و چهارم، که از احاديث عرفاني است مي فرمايند: فصلي است در بيان قرب فرائض و نوافل يعني انجام برنامه هايي که به صحت و سلامت و تاييد منجر ميشود و يک نمايشات و چهره هاي روحي براي شخص مجاهد دارد که اسمش قرب فرائض و نوافل است. يعني انجام کارهاي واجب و فرائض باعث چه مي شود و چه قدم هايي است و چه ارتفاعات روحي ايجاد مي کند و نوافل  که مستحبات باشد منجر به چه مسائلي خواهد شد. اين اصطلاح در روايات نيز از قول خداوند آمده که فرموده اند بنده من که اين فرائض را انجام ميدهد چه آثاري براي او خواهد بود و مستحبات را که انجام مي دهد چه آثاري براي او خواهد بود.

البته اين آثار براي انجام برنامه هاي اسلامي در سطح عالي است که جوري باشد که يک افرادي تمام شروط انسان شدن برايشان فراهم بشود و توان مبارزه در آن حال و شروط را داشته باشند آنگاه به چنين مقاماتي ممکن است دست پيدا کنند. 

 مي فرمايند: «بدان که براي سالک الي الله و مهاجر بيت  مظلمه نفس به سوي کعبه حقيقي يک سفر روحاني و سلوک عرفاني است» يعني همين که ما در شرح حديث اول گفتيم که انسان اعجوبه و يک موجود ناشناخته اي است، انسان در طبيعت آفريده مي شود و اگر بخواهد به سمت کمال حرکت کند به اين مي گويند هجرت و حرکت از نفس و ناچيزي به سوي کمال و درجات بالاي انساني. هر يک از حبوبات و هسته هاي ميوه ها و گل ها قابل شناخته شدن هستند و متخصصين مي توانند خصوصيات و شرايط يک هسته هلو يا يک هسته زردآلو را بيان کنند و بنويسند و توضيح بدهند اما انسان اين طور نيست. انسان يک واقعيتي است که اين واقعيت به عنوان گل سرسبد موجودات است و تربيت او خيلي عجيب است چون استعدادهاي او نيز خيلي عجيب است ولي هيچ يک از اين فرهنگ ها و تمدن ها حتي به شناخت انسانيت هم نرسيده اند چون تخصصش فقط براي انبيا است و اينها انبيا را يا زندان مي کردند و يا مي کشتند. مثل يک گروهي از دانش آموزاني که به آنها سموم و مخدراتي داده باشند و اينها به جان معلم و مدير خود بيفتند، اين نفس انسان که اعجوبه است اگر تربيت پيدا نکند اين گونه مي شود و استاد کش مي شود، پيامبر کش مي شود. در هر حال اين انساني که اين جور وامانده و جامانده و عقب مانده است، حرکتش به سوي تکامل نامش هجرت و سفر است، سلوک يعني سير و سفر، منتهي ابتداي حرکت همان حيوانيتي است که از شکم مادران در ما قرار داده شده و ما وقتي وارد اين دنيا مي شويم سرمايه حيوانيت را داريم، از اين جهت مي فرمايند که ابتداي اين سفر تاريکي هاي نفساني و حيواني انسان است. هدف نيز رسيدن به يک واقعيتي است که تشبيه مي شود به کعبه اي که حجاج از راه دور به سوي او مهاجرت مي کنند.

سابقاً حجاجي که مثلا از هند يا چين مي خواستند به طرف مکه حرکت کنند، شايد شش ماه يا کم و بيش بايد وقت مي گذاشتند تنها براي رفتنشان تا برسند به آنجا و همين مقدار هم براي بازگشتشان، آن وقت در بين راه چقدر آذوقه مي خواهند، چقدر خرج دارند، چه منازل خوفناکي از دزدها و از آدم کش ها بر سر راهشان است و بايد بتوانند از دست آنها چاره جويي هاي قبلي کنند، همراهاني براي خود تهيه کنند، اسلحه ها و مراکبي آماده کنند تا بتوانند خود را به کعبه برسانند. اين است که سعادت براي بشر در اين دنيا تشبيه شده به کعبه و وصول به کعبه، منتهي در سفر روحي و راه و رسم معرفتي و عرفاني که مبدا آن بيت نفس است، يعني آن جايي که انسان در ابتدا از آنجا حرکت مي کند و مي خواهد راه بيفتد حيوانيت است، انانيّت است يعني اين که انسان فکر کند که من در دنيا يک شخصيتي هستم يک چيزي هستم و من واقعا يک استقلالي دارم، يک نيروهايي دارم، و اين «م» که اضافه مي کنيم مثل هستم، دارا هستم و از اين قبيل، همه اينها نفسانيت و تاريکي هايي در انسان ايجاد مي کند که انسان خودش را فراموش مي کند که هيچ بوده و بايد بگويد که هيچ هستم نه اينکه من فلان چيز هستم، انسان اين هيچي و هيچ بودن را از ياد مي برد و روي خلعت و لباسي که به او داده شده است حساب مي کند به نام خودش، اين است که اين اولِ حرکتِ نفساني است و بايد اين مقامات را طي کند. آنوقت در منازلي سير کند و درجاتي را طي بکند که اينها آفاقي و انفسي هستند، مُلکي و ملکوتي هستند، اينها منازلي هستند که بايد طي کند، آنوقت به اين راهها حجب نوراني و ظلماني گفته مي شود يعني موانع تاريکي و سختي و موانع نوراني و روشني که هر دو اينها را بايد طي کند و در حديث آمده: « اِنَّ للِّه سَبعينَ اَلف حِجاب مِن نُورٍ وَ ظُلمَة »  خلقت خداوند به گونه اي است که هفتاد هزار مانع در پيش روي براي بندگان طالب سعادت قرار دارد.

خوب چرا چنين است؟ براي همان ناشناخته بودن انسان که براي فرشتگان هم اين موانع وجود ندارد، وقتي فرشتگان آفريده مي شوند در يک حدّ معيني از نور و نيکويي و سعادت آفريده مي شوند و  با سرمايه معيني مشغول انجام وظايف خود مي گردند اما در بين همه موجودات يک موجود به نام انسان است که بايد خود را از بين هفتاد هزار مانع عبور دهد تا به آن سعادتي که خليفة اللهي نام دارد برسد، اين ها خيلي مطالب خوبي است از باب اينکه نسل جوان به غرور و فريب نيفتد که بگويد انسان يعني خليفه الله.

 خوب انسان يعني خليفه الله يعني چي؟ خليفه الله چيست؟ چرا به جبرئيل (ع) خليفه الله نمي گويند؟ فرشتگاني که داراي نيروها و مقامات عجيب و غريب هستند، چرا به آنها نمي گويند خليفة الله و به انسان مي گويند؟ پس مقصود آن انساني است که حرکات و منازل را طي کند.

" اِنَّ للِّه سَبعينَ اَلف حِجاب مِن نُورٍ وَ ظُلمَة " يعني انوار وجود و ظلمات تعين» سبعين الف حجاب من نور يعني انوار وجودي و ظلمة. يعني ظلمات تعين ها و حد و حدودها که بايد اين حد و حدودها که مانند قفس هايي است را رها کنيم. يک پرنده اي را فرض کنيد که مي خواهد از اينجا تا کره ماه را طي کند، براي او در هر فاصله اي آشيانه اي قرار مي دهند و او در آن ها وارد مي شود و تجديد نيرو مي کند و غذا و خوراک مي خورد و استراحت مي کند، اما آنجا که رفت نبايد قصد اين را داشته باشد که من مي خواهم در اينجا اقامت داشته باشم بلکه باز بايد حرکت کند.

« يا انوار ملکوت و ظلمات مُلک              يا  ادناس ظلمانيه تعلقات نفسانيه » 

انوار وجودي و ظلمات تعين يعني قفس هايي که در بين راه است و حجاب هايي که در بين راه است و انسان را به خود مشغول مي کند ولو درجات باشد و نور باشد. پس مي توانيم بگوييم انوار وجود و ظلمات تعين و حدود يا انوار ملکوت و ظلمات مُلک که عالم حيوانيت ماست که در او هستيم و عالم ملکوتِ ما که در او نيستيم و از او غافليم يا ادناس ظلمانيه تعلقات نفسانيه يعني دنس ها و آلودگي هاي تاريکي که از تعلّقات پيدا مي شود.

 

در يک جايي مرحوم امام چنين مي فرمايند: شيخ ما مرحوم شاه آبادي نقل کرد از پدرش که در اواخر عمر يک حال دلهره اي پيدا کرده بود و مي گفت من نسبت به اين فرزندم علاقه شديدي دارم و نکند که اين مانعي در راه من ايجاد کند.

معني تعلقات نفساني غير از آن حال عطوفت پدري و مادري و انجام وظايف است، وظيفه اين است که وقتي خدا به انسان اولادي داده اين اولاد امانت است و بايد او را تربيت کند و از زشتي هاي او چشم نپوشد، نه اينکه به خاطر علاقه هاي نفساني حيواني او با سايرين در نظرش تفاوت پيدا کند، به ديگران وعظ و ارشاد بکند ولي به او سختش باشد که چيزي را تحميل کند و اين تعلقات نفساني است و اگر واقعاً براي تعلقات انساني تلاش مي کند بايد همه را يکسان تربيت کند. که ايشان(پدرِ مرحوم شاه آبادي) مي گفت نکند که ما نسبت به فرزندمان اين حال را داشته باشيم و دلهره داشت تا اينکه وارد يک رياضاتي شد و نتيجه اش اين شد که از اين تعلقات زيادي که به يکي از فرزندانش داشت بيرون آمد و رهايي پيدا کرد.

« و تعلقات نفسانيه و انوار طاهره تعلقات قلبيه » وقتي انسان اهل قلب شد نه اهل نفس و حرکت بسيار نيکو و موثر نجات از نفس برايش پيدا شد تازه تعلقات قلبيه دارد پس بنابراين هفتاد هزار حجاب معنايش اين است که مثلا ما در جمهوري اسلامي هفتاد هزار پرونده مختلف داريم که ابتداي آن مثلا يک پرونده است که براي رهبريت است، از آن پايين تر يک پرونده است براي رياست جمهوري، يک پرونده براي معاونت رياست جمهوري، چند پرونده براي وزرا و هر وزيري چند مديريت دارد و اينها همينطور پايين مي آيد تا اينکه هفتاد هزار مي شود هفتاد ميليون و انسان اين گونه است و خلقتش اين قدر عميق و ژرف و درجه دار و از اين قبيل است. وقتي انسان اين ها را مي شنود آن وقت است که مي فهمد آيه قرآن يعني چه که انسان با ايمان به خدا عرض مي کند « رَبَّنا ما خَلقتَ هذا باطِلاً » خداي ما اين دستگاه را باطل خلق نکردي. و به اين مي رسد که اين درجات و اين مقامات و اين مطالب همه سر جاي خودشان وجود دارد و همه فرشته و متصدي مخصوص دارد، کارمند دارد، حساب و کتاب دارد و همه چيز تحت حساب است ولي از هيچ يک از اينها در فرهنگ ها و مدارسمان صحبتي نيست.

اين که اهل معنا هميشه سفارش مي کنند که دل به دنيا نبنديد يعني همين و نه اينکه حرکات لازمي که در طبابت و در صناعت و در زراعت است را انجام ندهيد، نه، اينها مثل فرزند مي ماند که اگر زيادي به او برسيد باعث شقاوت او شده ايد زيرا که به خاطر دلسوزي زيادي به او تحميل تکليف و وظايف نکرده ايد و منظور از اينکه دل به دنيا نبنديد اين است. و مي گويند که شما مثل يک فرزند به اسارت صنايع در نياييد، زراعات و کشاورزي را انجام بدهيد، زمين را گل و ريحان کنيد ولي اسير زمين نشويد و اگر ديديد که اين زمين را  که ساخته ايد و پرداخته ايد و احيا کرده ايد و بوستان ساخته ايد يک جوري است که اگر پايش بايستيد ضرر به معارف شما مي خورد، بايد رهايش کنيد و فرار کنيد به شمال و جنوب دنيا و آنجا که بتوانيد به دين و تکاليف و مجاهده خود برسيد، و اينها را حجاب و موانع مي گويند، موانع و حجاب نوراني و موانع و حجاب تاريکي و ظلماني که هفتاد هزار است.

« و از اين هفتاد هزار حجب نوريه و ظلمانيه گاهي به طريق جمع تعبير به هفت حجاب شده » همين است که در حديث اول مي فرمايند انسانيت را به هفت قسمت تقسيم کرده اند.

 

 

حضرت آیت الله خسروشاهی


« چنانچه در خصوص تکبيرات افتتاحيه از ائمه اطهار وارد است که در خرق هر حجابي تکبيري فرموده » البته اينها ديگر پرونده مخصوص اهل ذوق و عبادت است و براي ما نيست و پرونده ما از همان حديث اول شروع مي شود اما براي اينکه اعجوبه بودن خود و هم نوعانمان را بشناسيم اينها را مي خوانيم نه اينکه ما بياييم و وارد اين حرف ها بشويم.

«چنانچه در خصوص تکبيرات افتتاحيه از ائمه اطهار وارد است که در خرق هر حجابي تکبيري فرموده » يعني وقتي هفتاد هزار خلاصه شد و در هفت حجاب جمع بندي شد، هفت تکبير براي نماز گزار واقعي هر کدام شکننده هر کدام از اين حجاب ها مي شود.

«يا در موضوع سجده به تربت حسينيه، روحي له الفداء است که سجده بر آن خرق حجب سبع کند » يعني سجده به تربت امام حسين(ع) هفت حجاب را بر مي دارد، يعني آنقدر آن بزرگوار در نزد خدا مقامات پيدا کرده که اگر کسي از روي علاقه و محبت و نه از روي عادت و تقليد بلکه از روي فهم و شعور و شناخت آن حضرت اگر از خاک تربت ايشان بردارد که بر آن در حال سجده تبرک پيدا کند اين باعث مي شود که از برکت مقام آن حضرت، حجاب هاي هفت گانه اين شخص هم برداشته شود.
عارف مشهور گويد:

هفت شهر عشق را عطار گشت                   ما هنوز اندر خم يک کوچه ايم


و در انسان صغير به لطايف سبعه تعبير شده. (يعني لطايف هفت گانه)  و گاهي به سه حجاب کلي عدد آن را رساندند: در آفاق به ((عوالم ثلاثه)) و در انفس به ((مراتب ثلاثه)) تعبير کرده اند.

ما بايد سه مرتبه طبيعي را طي کنيم که سه دنيا و سه جهان مختلف مي شود از ملک و ملکوت و بالا تر، که اينها را ببينيم و بشناسيم و وظايفي را که در هر کدام داريم را انجام دهيم و در انفس که مراتب ثلاثه است براي نفس سه مرتبه بيان کرده اند.

« گاهي به طريق توسع به هزار منزل معروف پيش سايرين، و به اعتباري به صد منزل، و به اعتباري به ده منزل تقسيم نموده اند.»   اين راه و روشي که انسان در جهاد با نفسش پيدا مي کند و عوالم آفاقي و انفسي که يعني خلقتي طبيعي و خلقتي نفساني، اينها را در اين عمر کوتاه وظايفشان را که انجام مي دهد و مراتب لازمشان را تحصيل مي کند، مراتب ثلاثه به او گفته اند و گاهي توسع داده و نسبتا بيان روشني کرده اند که هزار منزل پيش آمده و به يک اعتبار کمتر صد منزل و به اعتباري ده منزل.

«شيخ عارف کامل شاه آبادي دام ظله، براي هر منزلي از منازل سايرين (يعني سير و سفر کنندگان معنوي) ده بيت مقرر مي داشت با اسلوب بديعي که مجموع هزار بيت مي شد به آن ترتيب.»

 يعني طوري بيانات مي کرد که انسان در ده فرودگاه و ايستگاه حرکتش گنجانده شده بود که هر ايستگاهي هم درجات و منازلي دارد که مجموعا هزار منزل مي شود.

« و حضرت ابراهيم خليل الرحمن، عليه السلام، در آن سير روحاني، که حق  تعالي از آن حکايت مي فرمايد، منازل را به سه مقام تعبير فرموده، و از يکي به ((کوکب)) و ديگري به ((قمر)) و سومي به ((شمس)) تعبير فرمود.»

در آيات 76 الي 78 سوره مبارکه انعام که مي فرمايد: فَلَمّا جَنَّ عَلَيهِ الِّيلُ رَءَا کَوکَباً قالَ هذا رَبّي فَلَمّا اَفَلَ قالَ لا اُحِبُّ الاَفلينَ * فَلَمّا رَءَا القَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبّي فَلَمّا اَفَلَ قالَ لَئِن لَم يَهدِنيِ رَبّي لَاَکُونَنَّ مِنَ القَومِ الضّالّينَ * فَلَمّا رَءَا الشَّمسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبّي هذا اَکبَر فَلَمّا اَفَلَت قالَ يقَومِ اِنّي بَريءٌ مِمّا تُشرِکوُنَ * 

« و بالجمله، مبدا سفر روحاني بيت مظلمه نفس است» يعني شروع کار از همان ناداني ها و تاريکي هايي است که ابتدا ما آنها را به همراه داريم. و بايد يک دولت داناي فاضلِ ايماني بيايد و براي بشر برنامه ريزي کند، زندگي اي را برنامه ريزي کند که در آن هم صنايع وجود دارد هم کشاورزي هم انواع و اقسام داروشناسي و معالجه اما زندگي را جوري ترتيب بدهد که انسان در طول اين 50 يا 60 سال زندگي اين نازل معنوي را هم از دست ندهد و اين گونه بشود.

« و منازل آن مراحل و مراتب آفاق و انفس است و غايت آن (يعني نتيجه آن) ذات مقدس حق است به جميع اسماء و صفات در ابتداي امر براي انسان کامل. والي آخر»

«و پس از آنکه انسان سالک قدم بر فرق اِنّيت و انانيّت خود گذاشت و از اين بيت خارج شد و در طلب مقصد اصلي و خداجويي منازل و مراحل تعينات را سير کرد و قدم بر فرق هر يک گذاشت و حجب ظلمانيه و نورانيه را خرق نمود و دل از همه موجودات و کائنات برکند و بتها را از کعبه دل به يد ولايت مآبي فروريخت و کواکب و اقمار و شموس از افق قلبش افول کردند و وجهه دلش يک رو و يک جهت بي کدورتِ تعلقِ به غير، الهي شد و حال قلبش وَجَّهتُ وَجهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّمواتِ وَالاَرضَ شد و فاني در اسماء و ذات و افعال گرديد، پس در اين حال از خود بي خود شود و محو کلي برايش حاصل شود و صَعق مطلق رخ دهد.»

در همين روزهاي اخير بود که مصاحبه اي را از آقاي يحيي يثربي ديدم و ايشان در ردّ اين حرف هاي اهل معرفت مي گفت که: اصلا شما ببينيد آيا مي شود اين حرفهايي را که اشيا نيستند و دنيا از خودش وجودي ندارد را قبول کرد؟ و اين حرفها يعني چه؟ البته نديدم که کسي به ايشان جواب داد يا نداد، اما جوابش اين است که اول بايد اين جور مطالب و مسائلي که بيان شد گفته شود تا انسان بويي از فناي اشيا و از وصول و تطاير پيدا کند، يا به صورت علمي يا به صورت ايماني يا به صورت شهودي که سه قسم دارد آن وقت اين مسائل معنا پيدا مي کند.

خوب، براي مثال مي توان گفت: شخصي داخل روستايي مي شود که آبهايي در آن جريان دارد و اهالي روستا نيز از آن آب مي خورند و در عين حال شستشو هم مي کنند، لباس هايشان را هم داخل همان آب مي شويند، بچه ها را هم داخل همان آب تميز مي کنند و غيره.

خوب، اگر آن شخص گفت که آخر اين چه وضعي است که شما داريد و چرا آب را براي هر کاري جدا نمي کنيد؟ که آب هاي خوراکي و زراعت و شستشو با هم تفاوت داشته باشد، آنها مي خندند و مي گويند که اين کيست و اين چه حرف هايي است که مي زند؟! خوب اگر شما با افرادي که اين حرف ها را نشنيده اند و نخوانده اند و نه درباره آن فکر کرده اند و نه استادي ديده اند اين طور حرف بزنيد البته که همه حق را به آنها مي دهند و مي گويند که اين حرف ها يعني چه؟ اينکه موجودات نيستند و فاني اند، حق يکي است و هزار منزل راه براي انسانيت وجود دارد، اينها را هيچ کسي قبول نمي کند و نمي تواند هم قبول کند چون مقدمات دارد آگاهي قبلي مي خواهد. حالا ما هم همين قدر مي خواهيم بهره ببريم و بگوييم که يک خبرهايي براي انسانيت وجود دارد منتهي اينکه در کجا است و چه جور است آن ديگر بسته به اين است که وضع روزگار ما چه حالي داشته باشد. يک روزگاري بوده که صنايع هنوز به دست نرسيده بود و اين صنايع به دست نرسيدن يک خيراتي همراه داشت و آن اينکه دنيا شلوغ نمي شده يعني اينکه اگر يک کسي ميخواست در يک ده و روستايي زندگي کند و چند متر زمين را آبياري کند و يک مقدار گندمي پيدا کند و بخورد به اين حرف ها نيز مي توانسته که برسد و زمان براي اين حرف ها هم داشته، ولي اکنون که زندگي اينقدر شلوغ شده و او بايد قسط يخچال و قسط ماشين و اين جور مسائل را بدهد خوب معلوم است که ديگر نمي تواند در اين فکرها داخل شود. و اين ضرر پيدايش اين ابزار آلات زندگي است، وقتي زندگي مشکل شد و فراگير شد البته معنويت ديگر پشت مي کند و غايب مي شود و از فرهنگ جدا مي گردد و کم کم جزءِ خرافات قرار مي گيرد.

بله، آن موقع مردم براي خودشان مي رفتند به يک گوشه اي و يک زميني انتخاب مي کردند و کمر مي بستند به آباد کردن آن و به همراه خانواده خود مشغول آن مي شدند، آبي از چاه و قناتي مي کشيدند و يک زراعتي مي کردند و از همان زمين خوراکشان تامين مي شد و چند تا گوسفند و گاو هم مي آوردند و زمستان و تابستان را به همين شکل به سر مي کردند، آن وقت در اين راه ها هم مي افتادند و به تربيت نفس خود نيز مي رسيدند، اما حالا که زندگي  اين جور شده، اين البته کم کم سر از آنجا در مي آورد که انسان نعوذ بالله در آيات قرآن هم گيرمي کند که اينها چه معنايي دارد و حورالعين و غيره يعني چه؟

و انساني که اين طور باشد به هر قسمتي که برسد مي بيند که به آن واقعيتش دست پيدا نکرده است.
 حالا ممکن است اين سوال براي ما پيدا شود که خوب اگر اين طور است پس تکليف از ما هم برداشته شده و وقتيکه منازل خيلي زياد شد
و حجب و موانع سر از صدتا و هزارتا درآورد، عمر و زندگي ما وفا نميکند که حتي حرف هاي اينها را بشنويم و بفهميم تا چه رسد به اينکه عمل کنيم ، آيا اين حالت مايوسي دارد يا نه؟

شايد جوابي که بتوان به اين سوال داد اين است که تکليف هر زماني مطابق با دوره خودش مي باشد، اين دوره که وضع اين طور است و  بايد گفت هجوم صنعت و تکنيک بر بشر و اسير کردن بشر از راه سعادتش مي باشد، اگر کسي واقعاً دلش به درد آمد و از خدا خواست و گفت که خدايا من آفريده نشده ام که قسط يخچال و ماشين بدهم و بميرم اين زندگي، يک زندگي فلاکت بار و بدي است تو به داد من برس، خداوند قدرت دارد که دست او را بگيرد و او را درضمن همين مشکلات هدايت کند. چون آياتي هم وارد شده که « والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» کسي که در راه ما آن مقداري که مي تواند جهاد کند ما هم دستش را مي گيريم و سبل و راه هاي سعادت را برايش فراهم مي کنيم. اين است که بايد مايوس نشد و البته بي جهت هم نبايد طمع کار شد که ما بنابراين مجاهده با نفس نکرده، راههاي ظلمت و نورانيت را طي نکرده، استاد نديده، شب نخوابيدن ها نکشيده، به بيچاره گان در تابستان ها و زمستانها کمک نکرده و از اين کارهايي که بندگان خدا در سير و سلوک به سوي خدا انجام مي داده اند نداده، نمي تواند قدمي بردارد ولي اگر ديديم که تقصيري نداريم و نمي شود، مانند اينکه اصلا استادي پيدا نمي شود حالا ما چه کار کنيم؟ راهش اين است که فرموده اند: « والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» يعني ما استاديِ چنين اشخاصي را انجام مي دهيم به شرط اينکه هرآنچه مي توانند کوتاهي نکنند.

و توان ما نيز فعلا اين است که عرض مي شود: يک رساله   «واجبات و محرمات» بگيريم و به قدري رويش کار کنيم که تمام مطالب آن جزءِ محفوظات ذهني ما درآيد و زندگي ما روي اين واجبات و محرمات الهي استوار شود و حول آنها بچرخد که نتيجه آن بسيار عالي است زيرا هر کسي که اين کار را انجام دهد روي خانواده اي هم که در آن زندگي مي کند تاثير خواهد گذاشت و آنها نيز رو به اصلاح خواهند رفت و بر همسايه ها و همکارهايي که با او کار مي کند نيز اثر خواهد گذاشت که البته اين يک لقمه بزرگي است و کوچک نيست در حاليکه رساله کوچکي است.

و همچنين آن رساله  «اعتقادِ ما» را  که آيت الله مکارم نوشته اند را هم بردارد و زيرورو کند و روي آنها فکر کند به طوريکه محفوظاتش اين مطالب شود و در روحيه اش سرايت کند. علامت اينکه يک چيزي در روحيه انسان تاثير کرده اين است که خواب آن را زياد مي بيند. مي گويند شتر در خواب بيند پنبه دانه يعني تا اندازه اي به پنبه دانه علاقه دارد که وقتي مي خوابد، خواب مي بيند که در حال خوردن پنبه دانه است. انسانها هم همين طورند، وقتي پول پرست مي شوند خواب مي بينند که رفتند اروپا و در آنجا سفارشاتي به کارخانجات داده اند و از آنجا چقدر اجناس تهيه کرده اند؟ اما يک وقت بيدار مي شود و مي بيند که تمامش خواب بوده و آفتاب زده و او نمازش را هم نخوانده است اين اثر پول پرستي است، دين پرستي هم همينطور است، جواني که بخواهد در راه دين حرکت کند، بايد در ابتدا با جوانهاي متدين رفيق شود تا دفاع از خودش و از دينش در مقابل حملات ضد سعادتي و ضد تقوايي که به او مي شود قدري برايش آسان گردد و معارف را که يک قدري در خودش پياده کرد و به قدري استعداد پيدا کرد که اصلا فکرش منتقل شد به عالم واجبات و محرمات و ترويج واجبات و دفاع از محرمات بعد هم در اعتقادات همينطور در اخلاقيات همينطور و البته اين قدم ها برداشتني است و ميتوان در عرض دو يا سه سال انجام داد، آن وقت راه و روش ها برايش پيش مي آيد و يک وقت مي بيند که خدا او را مي اندازد در يک محلي که يک رفيق و يک استادي همنشينش مي شود، صاحب خانه يا مستاجرش مي شود و به او چيزهايي مي آموزد، و همينطور مي بيند که نتيجه حاصل شد بدون اينکه آن برنامه هايي که ديگران در سیصد سال يا دویست سال پيش داشته اند را انجام دهد و همان پيش آمدها برايش پيدا مي شود.
 انشاءالله عرايض ديگري هم در اين زمينه وجود دارد.


و صلي الله علي محمد و آل محمد


جلسه ي دوازدهم شرح اربعين

 


دانلود فايل pdf جلسه دوازدهم شرح اربعين حضرت امام خميني(ره)

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
این پایگاه برای انعکاس فعالیت های مسجد و مکتب تعلیمی و تربیتی حضرت زهرا سلام الله علیها راه اندازی شده است.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 65
  • کل نظرات : 27
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 39
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 15
  • بازدید امروز : 12
  • باردید دیروز : 18
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 82
  • بازدید ماه : 301
  • بازدید سال : 1,320
  • بازدید کلی : 92,204